فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

حس‏‌گرایى و ظاهربينى بنی‌‏اسرائيل‏

انسان در فضاى تاريكى كه بر اروپا حاكم شد از مستقل بودن نوعش، و ريشه اصيلش كه از حضرت آدم و حوا كه داراى مقام خلافت اللهى بودند و هر دو به دست قدرت حق و اراده حكيمانه حضرت رب بى سابقه نر و ماده ‏اى از گوهر پرارزش خاك آفريده شدند و به عنوان نوعى مستقل در ميان انواع جانداران ظهور كردند جدا شد.
حس‏‌گرایى و ظاهربينى بنی‌‏اسرائيل‏

دور ماندن از حوزه نبوت و رهبرى معنوى صحيح كه فرهنگ پاكش جلوه علم و حكمت خداست و بر دلايل و براهين محكم و استوار تكيه دارد، و چيزى مخالف فطرت و عقل سليم و طبيعت هستى در آن وجود ندارد، و رشد كردن در محيط شرك و فضائى كه فرعونيت و شيطنت و حكومت صد در صد مادى بر آن حاكم است، و آزادى به معناى واقعى در آن وجود ندارد، و توجه صرف به گذراندن امور زندگى ظاهرى، و فقط گرداندن شكم و شهوت، و دست و پا زدن در لذت هاى بدنى، و تنها تحصيل دانشى كه كمك براى سوق دادن زندگى به ناحيه ظاهر آن است، بناچار انسان را دچار دو بيمارى خطرناك و ريشه دار مى كند:

فرو رفتن در ماديات محض، و دلباختگى شديد به لذائذ و امور حسى.

بنى اسرائيل كه ساليان طولانى و طى چند نسل در مصر كه فضائى آلوده به شرك و اوهام و گاو پرستى و مادى گرى داشت زندگى كردند به تدريج از درون رنگ محيط را به خود گرفتند و آثار نكبت بار و ظلمانى آن محيط و مردمش ريشه در نفوسشان دوانيد، و اختناق حاكم بر آنان و سلب آزادى از آن قوم، و شكنجه هائى كه از طرف فرعونيان بر آنان تحميل شد از طرفى عقل و اراده و قدرت تفكر و انديشه را در آنان بسيار ضعيف كرد، و از طرف ديگر اكثر آنان را به مردمى فرو رفته در ماديات و كالاى دنيا و دلباخته لذائذ و امور حسى نمود.

كثرت معجزات موسى (ع) براى رام كردن بنى اسرائيل كه عقل و انديشه ى آنان به شدت ضعيف شده بود، و از تفكر صحيح و تعقل درست بى بهره بودند و برهان و دليل و استدلال و حكمت در قلب و روان تيره و بيمار آنان راه نداشت امرى ضرورى بود.

آنان چنان كه بايد و شايد در برابر حقايق ماوراء طبيعت، و واقعيات ملكوتى، و اصول غيبى با اين كه همراه با دليل و برهان استوار بود فروتنى نكردند و به تعقل و تفكر صحيح براى دريافت آن حقايق تن ندادند، و تسليم تعاليم آسمانى موسى نگشتند و به مرحله يقين قدم ننهادند، و همه وجود و حالات و روحيات خود را در سيطره ى حكومت حس و مادّه نگاه داشتند، و هر آنچه را كه موافق حس و لذائذ و شهوات و ماديات بود به راحتى پذيرفتند، و از تسليم شدن در برابر دعوت موسى و صالحان و دانشمندانى كه جز خير دنيا و آخرتشان را نمى خواستند امتناع ورزيدند!!

آنچه در درگيرى با فرعون پس از سالها شكنجه ديدن به سود آنان تمام شد فقط و فقط از بركت فريادها و فعاليت ها و معجزات موسى بود، آنان براى مبارزه با دشمنان و در هم شكستن فرعونيان و رفع و دفع خطر آنان هيچ اقدامى نكردند، و آئين حق را و توحيد ناب را با تعقل و تفكر به دست نياوردند و با پاى خود از محيط ذلت بار مصر و آن سرزمين آلوده به شرك و اوهام بيرون نيامدند و از ميان امواج رود نيل با تكيه بر ايمان و اعتماد به خدا نگذاشتند، بلكه معجزات موسى و قدرت معنوى او بود كه اين اسيران ذليل و فرو رفتگان در چاه استضعاف و غرق شدگان در ماديات و دلباختگان به لذائذ حسى و دور ماندگان از تعقل صحيح و انديشه درست را از محيط مصر خارج كرد و از ميان امواج سهمگين دريا بيرون برد و در منطقه اى امن كه خيال آنان را از هر خطر و شكنجه اى راحت مى داشت قرار داد.

اينان پس از بيرون آمدن از دريا چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد بر قومى عبور كردند كه همواره با پرستش بت ها و اصنام ملازمت داشتند، از باب ضعف در عقل و انديشه، و غرق بودن در امور مادى و حسى با كمال بى شرمى به موسى گفتند:

اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ.

وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ ......: «1»

اى موسى همان گونه كه براى آنان معبودانى است تو هم براى ما معبودى قرار ده!!

راستى اخلاق مادى و حس گرائى و تكيه نكردن بر دليل و برهان و منطق و عقل چه مى كند، و انسان را به چه ورطه هائى از خطر و سقوط و هلاكت مى اندازد!

موسى گفت: بدون ترديد شما گروهى هستيد كه جهالت و نادانى ميورزيد و از عقل و منطق دور هستيد و به خاطر بى بصيرتى و كوردلى به امور محسوس محض روى داريد.

قطعاً آنچه اينان در آن قرار دارند و آن عقايد شرك آلود و آئين بت پرستى است نابود شده و فاسد است و آنچه همواره انجام مى دهند باطل و برباد است.

و سپس با يك دنيا تعجب و شگفتى به بنى اسرائيل گفت: آيا غير خدا را كه هيچ گونه شايستگى براى پرستش ندارد به عنوان معبود برايتان طلب كنم، در حالى فقط خداست كه شما را بر جهانيان روزگارتان برترى داد؟!

اى بنى اسرائيل ياد كنيد هنگامى كه شما را از چنگال ظالمانه فرعونيان نجات داديم، آنان كه شما را به سخت ترين صورت شكنجه مى كردند و به شكلى گسترده پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را براى كنيزى و بيگارى كشيدن و نشستن در مرگ فرزندان زنده مى گذاشتند و در اين امور براى شما از سوى پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود.

و ما موسى را سى شب به ميعادگاه خوانديم و آن سى شب را به ده شب ديگر تمام و كامل نموديم.

موسى پس از وعده خدا براى اين كه آن ملت را در سايه نظامى متين و استوار و رشد دهنده، و تضمين كننده خير دنيا و آخرت قرار دهد به ميعادگاه رفت، كه پس از پايان آن ضيافت ويژه به دريافت كتاب آسمانى تورات كه حاوى همه حقايق مربوط به هدايت است نايل آيد و به ميان جامعه خود باز گردد و آنان را با تعليم دادن تورات و وادار كردن به عمل به آن به سعادت دنيا و آخرت برساند.

مردى هوا پرست و گمراه كننده و تجسمى از شيطان كه كوتاه بينى بنى اسرائيل را در تقاضاى از موسى براى قرار دادن بتى براى آنها جهت پرستيدن ديده بود، و ضعف عقلى و فكرى و ارادى آنان براى او ثابت بود، و غرق بودن آن قوم در ماديات و دلباختگى آن بى خبران به امور حسى و لذائذ ظاهرى برايش ثابت بود در غيبت موسى با ساختن مجسمه گوساله اى از زيور آلات و طلاجات كه وقتى در جهت باد قرار مى گرفت صداى گاو از آن بر مى خاست در معرض ديد و تماشاى آنان گذاشت و گفت:

هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى !! «2»

اين است معبود شما و معبود موسى!!

آن كم خردان پست، و سفيهان زشت باطن، و بى اراده هاى جاهل، و غرق شدگان در ماديت، و دلباخته هاى به امور حسى و لذائذ ظاهرى كه در حقيقت گوساله طلائى ساخت سامرى از باطن گوساله خوى و طلا جوى آنان بيرون آمده بود به گوساله به عنوان معبود روى آورده و به پرستيدن آن مشغول شدند و به ستمى عظيم و ظلمى بزرگ نسبت به توحيد خالص و نسبت به خود و خير و سعادتشان تن دادند و مصداق حقيقى أَنْتُمْ ظالِمُونَ شدند.

باور نكردن سخن صادقان، و گوش ندادن به موعظه و پند ناصحان، و فرار از علم و حكمت پيامبران، و بى توجهى به دليل و برهان، و غرق بودن در ماديات و دلباختگى به حس و لذائذ قطعاً انسان را از خدا جدا و به گوساله پرستى در صورت هاى گوناگونش مى كشاند!

«پيروى و متابعت از حسّ و ماده [كه دو امر روبنائى و ظاهرى و محدود و از دست رفتنى هستند] و تسليم شدن در برابر آن دو انسان ها را در يك تناقض ويژه از جهت قول و عمل و گرفتار مى كند، زيرا از طرفى پيروى از حس موجب مى شود كه مطلبى را جز آنچه حسّ بر آن دلالت دارد نپذيرند گرچه حق باشد، از طرف ديگر تسليم در برابر ماده ايجاب مى كند كه عملًا آنچه را شخصيت هاى بزرگ مادى مى خواهند يا مى پسندند بپذيرند!

آنان هر گونه تقليدى را در موضوعاتى كه دور از حس آنان است اگر چه خوب باشد به نام اين كه تقليد است مذمت مى كنند ولى همان ها هر گونه تقليدى را كه موافق هوس هاى مادى است به نام بهره بردارى از زندگى ستايش مى نمايند اگر چه عمل بدى باشد براى همين جهات است كه به سختى در برابر اوامر پيامبران و درست كاران و علماى ربانى كه آنان را به خير و صلاح دين و دنيايشان دعوت مى كنند تسليم مى شوند، و در برابر دعوت افراد مغرض و سركش را خيلى زود مى پذيرند!» «3»

متأسفانه محاكم تفتيش عقايد در قرون وسطى كه به وسيله كشيشان مسيحى برپا شد و علم و دين كليسائى را در برابر با يكديگر به جنگ و مبارزه سختى كشيد و در اين ميدان خصمانه و ظالمانه ميليون ها نفر عاشق علم و عالم را به فرمان كشيشان محكوم به اعدام و نابودى كرد و به تدريج جامعه اروپائى را به تسليم شدن در براى حس و ماده وادار كرد و دانشمندان علوم مادى با قدرت تمام باعث شدند كه دين كليسائى به درون كليسا رانده شود و قلب همگان به سوى حس و ماده جهت گيرى نمايد و تمدن غرب بر اين دو پايه بنا گذارى شود و در قرن هيجدهم به بعد اين تمدن جداى از مسائل معنوى و اخلاقى با كمك به اصطلاح دانشمندانى چون داروين و فرويد و دركايم كه هر يك انسان را از يك بعد خاص آن هم به صورت افراط و تفريط نگريستند به اوج خود برسد و انسان در فضاى اين تمدن با همه وجودش حس گرا و ماده پرست گردد و دلايل و براهين مربوط به ماوراء حس را هر چند استوار و محكم و منطقى و عقلى باشد نپذيرد و از طرف ديگر هيچ برهان و دليلى در موضوعاتى كه متضمن لذائذ مادى حسى است مطالبه ننمايد و اين موضوع خط بطلان بر غرائز انسانيت و احكام آن و امور فطرى و يقينى كشيد و معارف عاليه و اخلاق فاضله را از ميان برداشت و انسانيت انسان را از او گرفت و جامعه ها و ملت ها را در معرض شديدترين مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى قرار داد!!

انسان در فضاى تاريكى كه بر اروپا حاكم شد از مستقل بودن نوعش، و ريشه اصيلش كه از حضرت آدم و حوا كه داراى مقام خلافت اللهى بودند و هر دو به دست قدرت حق و اراده حكيمانه حضرت رب بى سابقه نر و ماده اى از گوهر پرارزش خاك آفريده شدند و به عنوان نوعى مستقل در ميان انواع جانداران ظهور كردند جدا شد و سر از ريشه اى به نام ميمون كه سمبل بازى و بازى گرى و دلقكى براى سرگرمى مردم است درآورد و در كنار او علمى به نام علم الانواع قرار داده شد و به دانشگاه ها راه يافت و با استادى دانشمندان صهيونيست مسلك به باور دانشجويان و در نهايت به باور اكثر مردم داده شد كه ريشه شما ميمون و باطن و درون و روانتان كه ارث از اصل و ريشه وجودتان ميمون مى بريد ميمون صفت است و مسئله انسانيت و اخلاق و فضيلت و شرافت و كرامت و اصول انسانى امورى اعتبارى است و تكيه بر آنها غير منطقى و محدود شدن به آنها موجب محروميت از لذائذ و به كارگيرى غرائز به صورت آزاد است و سبب بى بهره شدن از شهوات مطلق و خواسته هاى بى قيد و شرط است و پس از آن دوركايم به اين موج كمك كرد و انسان را در همه جهات و امور معلول اقتصاد دانست، و دانش او همچو هم پالكى سابقش به دانشگاه ها و مراكز علمى راه يافت و اقتصاد و امور مادى محور و بنيان زندگى گشت و (لا اله الا الدلار) جاى لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* نشست و بشر را در سقوط عجيبى فرو برد و او را در لجن زار ماديت و پول و ابزار بدون ايمان و اخلاق به اسارت نشاند، و بدتر از هر دوى آنان هم مسلك خطرناكشان فرويد بود كه چون هر دوى آنان از آئين تحريف شده يهوديت كه آئينى مادى و پولى بود پيروى مى كرد به عنوان روانكاو و روانشناس ميدان دار تمدن غرب شد و با نوشتن كتاب و به تحرير كشيدن مطالبى كه هيچ دليل عقلى و منطقى ندارد راه انسانيت و فضايل و اخلاق و حقيقت را مسدود نمود و افكارش با هزينه هاى سنگين صهيونيست ها به همه مراكز علمى حتى مجامع دانشگاهى كشورهاى اسلامى راه يافت و تا حدى توانست مسير ايمانى و عقلانى بسيارى از انسان ها و شايد اكثريت آنان را در غرب و شرق عالم به سوى اسافل اعضا برگرداند و با چهره اى كه كاشف از كمال آرامش درونى است! همه عظمت ها و ارزش ها به نحوى از انحاء به نام خردگرائى و حس گرائى تا حد پست ترين مرحله حيوانيت پائين بياورد!!

البته قرن ها پيش از فرويد، جلال الدين بلخى آن حكيم عارف تباه شدن موجوديت آدمى را و ساقط شدن همه ارزش ها را با اين پديده حيوانى يعنى برگشتن از اوج صعود انسانى به پست ترين نقطه نزول حيوانى كه محور قرار دادن اسافل اعضا در زندگى است گوشزد نموده مى گويد:

جز ذكرنى دين اونى ذكر او سوى اسفل برد او را فكر او «4»

نگاهى به وضع جوامع امروز بيندازيد و در حالات و اعمال و رفتار اكثر آنان به خصوص جوامع غربى و مقلدين كورشان دقت كنيد مى بينيد شهوت رانى بى قيد و شرط، تجاوز به نواميس به عنف و غير عنف، روابط نامشروع زنان با زنان، مردان با مردان و زنان و مردان با يكديگر، موج گسترده عشق هاى مجازى، نيمه عريانى و عريانى زنان و مردان، فيلم هاى محرك سينمائى و تلويزيونى و ماهواره اى، قتل و غارت گرى، تجاوز به حقوق، رشوه، فساد فكرى، فساد باطنى چون حسد و بخل و طمع و غرور و نفاق و ريا، زورگوئى، به استعمار كشيدن ملت ها به وسيله ى زورمندان، آدم ربائى، آدم فروشى، جاسوسى، خيانت، جنايت، بلوغ زودرس بر اثر تحريك شهوات، متلاشى شدن نظام خانواده، فرار فرزندان از خانه ها، اعتياد به انواع مواد مخدر كه هر ساعت نوعى از آن براى به دام انداختن نسل به بازار مى آيد و ....... ظاهر و باطن زندگى را گرفته و دريا و صحرا و جوّ را به فساد و تباهى كشيده و امنيت روانى مردم را در شرق و غرب به هم زده و فضائى از شديدترين نگرانى ها را به وجود آورده و كوس رسوائى غرق بودن در ماديات و دلباختگى به حس و لذائذ آن را در هر كوى و برزن و بلكه در هر خانه و كاشانه به صدا در آورده است!! و نزديك است اين تمدن ماشينى كه بر دو پايه ماده و حس بنيان گذارى شده و به شدت از درون پوسيده بر سر

صاحبانش و مقلدان آنان خراب شود و همه زير آوار سنگين آن به ديار نيستى و نابودى رانده شوند و زمين براى زندگى صالحان و شايستگان كه در ميان اين حيوانات انسان نما و متمدنان وحشى و ميمون صفتان و غرق شدگان در ماديات و دلباختگان به لذائذ حسى به شدت در غربت و تنهائى اند بدون مزاحم باقى بماند، و چنين زمانى به زودى فرا مى رسد و دور از دسترس نيست و حقيقتى است كه قرآن مجيد قاطعانه از آن خبر مى دهد:

أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ: «5»

يقيناً همه روى زمين را بندگان شايسته ام به ميراث مى برند.

من با فروتنى و تواضع از شما مسلمانان و به ويژه پيروان مكتب اهل بيت مى خواهم كه از افتادن در دام تمدن غربى و فرهنگ هاى شيطانى آن حذر كنيد و گول زرق و برق زندگى ظاهر آنان را كه مالامال از فساد و تباهى است نخوريد و دست از قرآن مجيد كه راهنماى انسان به هر خيرى است بر نداريد، و از اقتداى به اهل بيت پيامبر كه مصباح هدايت و كشتى نجات هستند غفلت ننمائيد و دامن حيات پرقيمت خود را از آلوده شدن به ماديات صرف، و درون خود را از اسير شدن به مكتب حس گرائى حفظ نمائيد كه خير دين و دنيا آخرت شما در تمسك به قرآن و اهل بيت است و بدانيد كه اين تمدن بدون معنويت و بريده از خدا و جداى از فرهنگ حق و خالى از حقايق و تهى از تعاليم انبياء و امامان به زودى نابود مى شود و دلبستگان به خود را هم نابود مى سازد و نهايتاً به عذاب استيصال در دنيا و عذاب ابد در آخرت گرفتار مى شود و جز روسياهى و افتضاح براى آن و پيروانش نخواهد ماند.

آرى براى محاربان با خدا و پيامبر و آنان كه در زمين در همه امور زندگى به فساد و تباهى مى كوشند جز رسوائى و خوارى در دنيا و عذاب بزرگ در آخرت نيست:

ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ: «6»

براى آنان به خاطر محاربه با خدا و پيامبر و كوششان براى گستردن فساد در زمين رسوائى و خوارى در دنيا و عذاب بزرگ در آخرت است.

غرق شدگان در ماديت، و دلباختگان به لذائذ حسى، و مريدان مكتب حس گرائى كه از زندگى و حيات جز خانه و كارگاهى براى تأمين اقتصاد و معيشت نمى بينند، و پر كردن شكم و شهوت رانى و كام جوئى را اصيل ترين لذت ها مى شمارند، و چشمى براى تماشاى اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود ندارند، و گوشى براى شنيدن صداى حق و برهان و دليل و حكمت براى خود باقى نگذاشته اند، و وجودشان نيروى دفعى براى حقايق و واقعيات و امور ملكوتى و عرشى و اصول ماوراء طبيعت و حوزه جذبى براى انواع مفاسد و شهوات و خيالات و اوهام گشته و براى مسخره كردن انبيا و اولياء و محتويات كتاب هاى آسمانى و علماى ربانى و احكام الهى و عبادات دهانى به پهناى فلك باز كرده و به خاطر اوج بى خردى و دچار بودن به بيمارى غفلت و بى خبرى، خود را ميزان حق و باطل هر چيزى قرار داده و يجوز و لايجوز خود را در همه امور ملاك و اصل مى دانند، بدون شك و ترديد گرفتار دو بيمارى بسيار مهلك و بر باد دهنده دنيا و آخرت و مخرب همه ارزش ها شده اند و به خاطر جهل مركبشان نسبت به اين دو بيمارى هم در غفلت كامل به سر مى برند از اين جهت به علاج و درمان خود اقدام نمى كنند، بلكه خود و كوشش و كاركردشان را سالم و صحيح و خوب مى دانند، و توجه ندارند كه همه ارزيابى هاى آنان نسبت به همه امور بى پايه و پوچ و غلط و باطل است آن دو بيمارى يكى خود فراموشى و ديگر خودپرستى است.

«قل هل ننبئكم بالاخرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا، اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا، ذلك جزاءهم جهنم، بما كفروا و اتخذوا.»

بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم از جهت عمل و فعاليت آگاه كنم؟ آن مردم كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا تباه شده و به هدر رفته در حالى كه خيال مى كنند خوب و درست عمل مى نمايند، اينان كسانى هستند كه آيات پروردگارشان و ديدار قيامت و محاسبه اعمال را به وسيله او منكر شدند و در نتيجه اعمالشان تباه و بى اثر است و چون همه كوششان بر باد رفته روز قيامت ميزانى براى آن برپا نمى كنيم، اين است وضع و حال زيانكاران به سبب آن كه كفر ورزيدند و آيات من و پيامبرانم را به مسخره گرفتند!

اينان به اين خاطر به چنين وضع خطرزا و مهلكى دچارند كه خود را از ياد برده اند كه انسان هستند، و مملوك حضرت رب العزه مى باشند، و مقامشان مقام خلافت اللهى است و از نظر استعداد و شخصيت ذاتى از همه موجودات برترند و دنيا و متاعش و شكم و شهوت و بدن و اعضايش ابزارى براى رشد و كمال آنان به كمك هدايت الهى و آئين و فرهنگ خدائى است.

آنان بر اثر اين خود فراموشى خود را بنى آدم نمى دانند آدم ابوالبشرى كه به عنوان خليفة الله در زمين قرار داده شد، و ظرف علم الاسماء حضرت محبوب بود، و در ملكوت اعلا مسجود فرشتگان قرارش دادند، بلكه خود را بر اساس بافته هاى داروين يهودى كه با هزينه هاى سنگين صهيونيست به باورشان دادند بنى ميمون مى دانند و اصل و ريشه اى به عنوان انسانيت براى خويش قائل نيستند.

آنان بر اثر اين خود فراموشى اساس همه امور را و محور همه جهات زندگى را، و ستون خيمه حيات را به تعليم دركايم يهودى كه با هزينه هاى بى دريغانه صهيونيست به باورشان دادند اقتصاد مى دانند و كار و پول را ملاك و اصل مى شناسند، و حركات و اعمال خود و اخلاق و سياست و جنگ و حكومت را بر اساس اقتصاد و دلار نظام مى دهند.

آنان بر اثر اين خود فراموشى، محور همه لذت ها و اصل همه خوشى ها و عشرت ها را بر اساس تعاليم فرويد يهودى كه با هزينه هاى سخاوت مندانه صهيونيست به عنوان دانشى اصيل به باورشان دادند غريزه جنسى و عريانى و فرو رفتن در شهوات و خوش بودن به وسيله اسافل اعضا به هر شكلى كه بخواهند مى دانند، و پس از هشت ساعت كار براى تجديد قوا و تامين شهوات و غرائز با دوستان مرد و زنشان ساندويچى را به نيش مى كشند، و گوشت پخته هر حيوان نجس العينى چون خوك و سگ و مار و بوزينه و خرچنگ و سوسمار را به شكم مى ريزند، و به جاى آب اين نعمت بزرگ الهى و سيد همه نعمت ها آب جو و مشروبى نجس و موادى همراه با الكل را عربده جويان مى نوشند و سپس در هم مى لولند و هر گناه زشتى را مرتكب مى شوند و هيچ توجهى هم به عواقب سوء اينگونه زندگى كه محصولاتش از هم پاشيدن نظام خانواده، و هم جنس بازى، و زناى محصنه و غير محصنه و تجاوز جنسى به حيوانات و حتى به فرزندان خودشان مى باشد ندارند، و به ذهنشان هم خطور نمى دهند كه اينگونه غرق بودن در ماديات و دلباختگى به لذائذ حسى و زندگى را در همين امور خلاصه كردن سبب انواع بيمارى هاى جسمى و روانى و عامل عقب ماندگى ذهنى و بى ميلى به تحصيل، و علت پوك شدن بناى جامعه و نهايتاً فرو ريختن ساختمان تمدن و نابودى حيات و زندگى و بر باد رفتن سرمايه انسانيت است.

اينان در دنياى خود فراموشى كه خوديت انسانى را از دست داده، و ارزش هاى اعتقادى و اخلاقى را در فضاى بسيار تاريك خود فراموشى لگدكوب كرده اند و از خوديت خويش جز انسانى حيوان نما و حيوان صفت و موجودى

مسخ شده باقى نگذاشته اند و به خودپرستى كه در حقيقت همين خوديت مسخ شده است نيز مشغول اند و خود و هر كس را در حول و حوش خود و حيطه تصرف خويش دارند قربانى تبهكارى خود مى نمايند و از اين شكل زندگى هم لذت برده و احساس خوشى مى كنند!!

شارح نهج البلاغه علامه جعفرى كه براى تربيت نفوس دغدغه عجيب داشت و اين فقير كراراً دلسوزى او را نسبت به انسان هاى اين زمان و پس از آن حس كرده بودم و بارها نزد من از اوضاع اسفناك انسان در غرب و شرق شكايت داشت در شرح نهج البلاغه در ضمن توضيح مباحثه و گفتگوى عالم نحوى و ملاح كشتى اوضاع خطرناك و خطرزاى اين گرفتاران به بيمارى خودپرستى را توضيح مى دهد:

«شايد به جرئت بتوان گفت كه: در ميان انواع جنايات نتوان جنايتى را پيدا كرد كه در عين حال كه ديگران را از هستى ساقط مى نمايد و خود جنايت كار را قربانى تبهكارى خود مى سازد، لذيذ و خوش آيند تلقى شود مگر خودپرستى كه به جهت پايمال كردن همه اصول و ارزش هاى انسانى، تمامى سطوح و ابعاد خويشتن را مسموم و متورم مى سازد.

آن يكى نحوى به كشتى در نشست، و در جاى خود قرار گرفت و كشتى تديجاً ساحل را پشت سر گذاشته و سطح پهناور دريا را پيش گرفت.

درست است كه سپهر لاجوردين با ستاره هاى زرينش و دريا با آن شكوه و ديدگاه بى كرانه اش دو تماشاگهى بس عظيم اند كه مى توانند انسان آگاه را به درون خود رهسپار سازند و در آن فضاى بى كران تماشاگهى عظيم تر از هر دو را در ديدگاه او قرار بدهند اما براى چه كسى؟ براى كسى كه در پشت گردنش كورك در نياورده باشد، كه نتواند سر بلند كرده و به بالا بنگرد، و براى كسى كه از حرفه زندگى اش حجابى ضخيم كه تار و پودش از خودپرستى ها رشته شده است، در برابر ديدگانش قرار نگيرد كه مانع ديدن جز خود محدودش بوده باشد، براى اين گونه اشخاص چه آسمانى! و كدامين دريائى و كدامين درونى؟!

مرد نحوى به جاى تفكرات والا درباره بيكرانگى هاى فضا و آسمان و دريا و به جاى انديشه درباره قطراتى كه دريا را تشكيل داده اند و خواه روزى به شكل بخار در آيند و جزئى از ابرها گردند و فضاها را براى انجام قانون هستى درنوردند، و يا جزئى از جويبارى شوند و روئيدنى ها را سيراب نمايند و نهايتاً مشغول كارى بس بزرگ هستند، و به جاى تامل و تحسين كشتيبان كه عمرى را در آموزش دريانوردى و تلاش در درياها و گلاويزى با خطرات مرگبار سپرى كرده و امروز با كمال دقت و جديت و اهتمام انسان هائى را در پهنه بسيار وسيع دريا به مقصد مى برد، آرى به جاى اين همه تفكرات كه فقط سراغ مغز انسان هاى بيدار را مى گيرند، نخست نگاه هاى سطحى به دريا و امواج كوچك و بزرگ و فضا و آسمان انداخت، و تا حدودى با چشمانى محروم از ديدن، آنها را لمس كرد و به طور مبهم و ناچيز آنها را به رسميت شناخت و در صدد بر آمد كه لطف فرموده بپذيرد كه «آسمان لاجوردين محير العقول هست»! «دريا هم هست»! «ستارگان بى شمار فضائى هم وجود دارند»! «ضمناً كشتيبان هم كه او و افرادى ديگر از انسان ها را به مقصد مى برد هستند»! و پيش از آن كه آن همه «هست ها» او را به خود جلب كنند و از ديدگاه آن خودپرست اهميتى پيدا كنند ناگهان به ياد خويشتن افتاد، يعنى هستى خويشتن در ديدگاهش قرار گرفت و نخست اثبات خود را براى خويشتن آغاز كرد! مگر من نيستم؟! آرى من هستم، چه فايده از اين كه همه كائنات عالم هستى موجوديت مرا پذيرفته اند و وجود من يكى از معلومات خداوندى است در حالى كه اين كشتيبان و كشتى نشينان نمى دانند كه «من هستم» و «من كيستم» كه در اين كشتى براى مدتى تا وصول به مقصد با آنان دمساز گشته ام، لذا هنوز كشتى راهى را سپرى نكرده بود كه مرد نحوى براى اثبات وجود خويشتن به هيجان در آمد و رو به كشتيبان نمود آن خودپرست، كشتيبان با همه قواى مغزى و اراده ى بارور شده كه متوجه كشتى و كشتى نشينان و پديده هاى دريائى و مشغول كار و كوشش خود بود از مرد نحوى صدائى ناآشنا بگوشش رسيد كه گفت هيچ از نحو خواندى؟ گفت لا شايد هم اصلا بيچاره كشتيبان نفهيمد كه معناى نحو چيست؟ او با كمال صداقت و صراحت گفت: نه من نحو نخوانده ام و آنگاه چند لحظه در فكر فرو رفت و با خويشتن چنين گفت: نحو، نحو چيست؟ چون نمى توانست بيش از چند لحظه فكر خود را با ضرورت تمركز قواى دفاعى براى كار كشتى رانى خود مشغول سازد، لذا فوراً اختيار ذهن خود را به دست گرفت و مشغول كار اصلى خود گشت كه ناگهان بانگ شومى از نحوى شنيد كه با كبر و نخوت تهوع آورى- گفت نيم عمر و شد بر فنا بينوا كشتيبان! مرد نحوى براى اثبات وجود خويشتن از راه علم نحو، نيم عمر وى را بر باد فنا داد در اينجا شما چه فكر مى كنيد؟! اگر كشتيبان مردى بود كه نحو خوانده و از علوم ادبى اطلاعات مفيدى داشت و در پاسخ نحوى ميگفت: آرى پيش از آن كه اقدام به آموزش دريانوردى و كشتيبانى نمايم از الكتاب سيبويه گرفته تا الفيه ابن مالك را نزد جلال الدين سيوطى خوانده و خوشبختانه همه آنچه را كه خوانده ام هم اكنون در حفظ دارم آيا فكر مى كنيد مرد نحوى مى گفت: آفرين، سپاس خداى را كه در سفر دريا با انسانى روياروى شده ام كه در عين حال كه با فن كشتيبانى خدماتى براى مردم انجام مى دهد در علم شريف نحو هم عالم و صاحب نظر است؟!

نه بلكه مرد نحوى كه در مقابل خود، انسانى مساوى يا برتر از خود را ميديد فوراً به مغزش فشار مى آورد كه يكى از مسائل مشكل نحو را بياد آورد و كشتيبان را با طرح آن مسئله به زانو اندازد مثلًا مى گفت:

حالا كه تو نحو خوانده اى بگو ببينم: در پاسخ آن مسئله زنبوريه بايد اذا هو هى بخوانيم يا اذا هو اياها؟ همان مسئله اى كه سيبويه را به ديار عدم فرستاد.

اگر در اين مورد هم كشتيبان پاسخ صحيحى مى داد و مى گفت: بايد اذا هو هى بخوانيم چنان كه در قرآن مجيد آمده است: فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى مرد نحوى توانائى ديدن وجود كشتيبان را به كلى از دست مى داد و پيش از آن كه در گرداب مهلكى كه فضا و دريا براى او تهيه ديده بود دست از جان بشويد خود را به دريا مى انداخت و از شكنجه ديدن قيافه كشتيبان كه به خوبى «هستى خود» را اثبات كرده بود راحت مى گشت!

آرى قانون نحس خودپرستى همين است كه به ابراز هستى خويشتن قناعت نمى ورزد و نمى گويد: من نحو خوانده ام پس هستم، كه هيچ منافاتى با اين ندارد كه كشتيبان هم بگويد: من كشتى مى رانم پس هستم، و آن يكى بيل مى زند پس هست، و آن ديگرى هم به وسيله علم و معرفت آيات الهى را در اين دنيا مى خواند پس او هم موجود است.

ولى چنان كه بر همه روشن است در آن هنگام كه يكى از وسائل زندگى جاى هدف اعلاى «حيات معقول» آدمى را بگيرد شناخت اين كه ضرب در جمله ضرب زيد عمر فعل ماضى مفرد و مذكر و غايب و زيد فاعل و عمر و مفعول آن است، تفسير عالم هستى را به عهده مى گيرد و براى حيات آدمى معنا مى بخشد. كشتيبان از شنيدن اين بانگ دلخراش كه چون نحو نخوانده اى پس نيم عمرت بر فناست ضربه شديدى خورد، زيرا تا آن روز چنين جمله اى را نه از عقل و وجدانش شنيده بود و نه از پيامبران الهى و اوصياء و اوليا چنين هدفى براى حيات سراغ گرفته بود، و نه از قوانين عالم وجود كه هستى او را در خود جاى داده و در آهنگ بزرگى كه در آن قوانين نواخته مى شود شركت داده اند.

ضربه اى كه بر كشتيبان خورده بود، شكننده و يأس آور بود در نتيجه- دل شكسته گشت كشتيبان زتاب شگفتا! نكند اين مرد نحوى راست مى گويد كه چون من نحو نخوانده ام نيمى از عمرم بر باد فنا رفته است؟ اما اين يك انديشه باطل است كه ذهنم را در اين پهنه اقيانوس به خود مشغول داشته است زيرا براى اعلان بطلان و فناى يك لحظه از زندگى كه جلوه گاه عظمت خداوندى است، ندائى از وجدان و عقل و منطقى بالاتر از منطقى اين مرد نحوى مورد نياز است مردى كه همه هستى و عظمت ها و قوانين و ارزش ها و هدف اعلاى آن را در تنظيم قالب هاى قراردادى الفاظ مى جويد و نمى داند كه:

او چو خود را در سخن آغشته است

از حكايت او حكايت گشته است.

ججضربه «نيم عمر تو شد بر فنا» كه نحوى بر او وارد كرده و دل او را شكسته بود لحظاتى چند كشتيبان را در خود فرو برد، و او جز سكوت در برابر امواج طوفانى آن خود پرست چاره اى نديد، چونان سكوت و آرامشى كه وى همواره مى بايست در برابر امواج طوفانى دريا از خود نشان دهد دريغا! كه طوفان دريا جسم آدمى را به بازى مى گيرد، ولى طوفان درون خود پرستان ارواح انسان ها را شكنجه مى دهد، او مى توانست پاسخى قانع كننده به مرد نحوى بگويد ليك ضربه سئوال تندتر از آن بود كه با گفتگو منتفى گردد. ليك آن دم گشت خاموش از جواب و به جاى مرد نحوى خويشتن را مخاطب قرار داد كه

بنشينم و صبر پيش گيرم

دنباله كار خويش گيرم

وانگهى اگر من در اينجا براى خاموش كردن شعله هاى آتش خودپرستى اين مرد حقير و كوته بين به نزاع و جدال بپردازم و او را به خطائى كه در اثبات هستى خود و نفى هستى ديگران مرتكب شده است آگاه سازم، شايد كشتى زمام از دست من بربايد و در نتيجه اين مناقشه و بگو مگو كه به بركت «نحو خوانده ام پس هستم و تو نخوانده اى پس نيستى» به راه افتاده است كشتى و كشتى نشينان و حتى خود من كه كشتيبانم و بالاتر از همه اين مرد نحوى را كه با علم به فعل و فاعل به هدف اعلاى حيات خود رسيده است به كام مرگ بسپارد پس بهتر اين است كه:

بنشينم و صبر پيش گيرم

دنباله كار خويش گيرم جهيچ سئوالى در اين دنيا بى پاسخ نخواهد ماند، اگر عامل طرح سئوال واقع جوئى و واقع يابى باشد حكمت و عنايت خداوندى بر اين است كهچون تو مى خواهى خدا خواهد چنين جججج

حق برآرد آرزوى متقين جو به هر وسيله و مشكلى باشد خداوند به وسيله معلمان و مربيان و آيات الهى خود، انسان واقع جو را به مقصد خود خواهد رساند اگر چه با فهماندن اين حقيقت به او باشد كه در مسير واقع جوئى قرار گرفتن، خود گامى بزرگ در حقيقت است و اگر سئوال براى زدن ضربه و آزار روحى يك انسان مطرح شود چنان كه مرد نحوى مرتكب شد و نيم عمر كشتيبان را بدان جهت كه نحو نخوانده بود به باد فنا سپرد، اگر انسان دل شكسته و رنجديده از آن سئوال غرض آلود نتواند پاسخ آن را با زبان بدهد، دير يا زود قانون پايدار انتقام از ستمكاران كه اين جهان كوه است و فعل ما ندا

سوى ما آيد نداها را صدا

شارح امين آن است، از راه ميرسد و پاسخ عملى را با ضربه شكننده تر از سئوال غرض آلود بر هستى او مى كوبد لذا آن كشتى مقدار زياد راه نرفته بود كه- باد كشتى را به گردابى فكند- كشتى در آن گرداب به دور خود چرخيدن گرفت، از اين پهلو به آن پهلو، گاهى بالا و گاهى پائين، هر لحضه به كام گرداب كه بدون سر و صدا درس يموت النحوى را مى خواند نزديك تر مى گشت.

ديوار زندگى كشتى نشينان كه تا لحظاتى قبل اگر گرگ هم بودند اكنون همه آنان ميش شده بودند شكاف برداشته بود، هيچ كس سخن ديگرى را نمى نشيند، نگاه ها تمركز خود را از دست داده بودند، هر لحظه به سرعت چرخيدن كشتى به دور خود افزوده مى گشت، نوبت پاسخ كشتيبان به آن مرد نحوى فرا رسيده بود ولى آن نحوى بينوا با سكوتى مرگبار و اضطرابى كه كم كم حواسش را از كار كردن باز مى داشت در مرز زندگى و مرگ به وسيله كشتى به دور خود مى پيچيد كه گفت كشتيبان بدان نحوى بلند- اى مرد نحوى اى آشنا با نحو و بيگانه از خويشتن، اى برباد دهنده نيمى از عمر من، اى خلاصه كننده همه دانستنى ها و كردارها در نحو و قواعد آن هيچ ميدانى شنا كردن بگو آيا شنا كردن را مى دانى، آيا ميتوانى با علم شناگرى هستى خود را از اين گرداب مهلك نجات بدهى؟ آماده باش، چنان كه همه كشتى نشينان و خود من هم آماده مى شويم به خود بيا و دست از كشتى بردار، لباس هايت را تا آنجا كه بتوانى سبك كن و چشم از بار و توشه اى كه با خود آورده اى بپوش، حركت كن، برخيز، آيا شناگرى ميدانى؟ مرد نحوى بدون مراعات قوانين نحو و صرف و معانى و بيان و بديع و اشتقاق و عروض و قافيه و فقه اللغه و غير ذلك.

گفت نى از من تو سباحى مجو- نه اى كشتيبان عزيز كه واقعاً از زندگى خود بهترين بهره ها را برده اى، اى كشتيبان عزيز كه حتى يك لحظه از عمرت را به باد فنا نداده اى من شناگرى نمى دانم آيا راهى، چاره اى دارى براى من ارائه كن؟! اگر از اين گرداب مرگ و غرقاب فنا نجات پيدا كنم، براى هميشه هستى خود را مرهون تو خواهم بود اكنون چه كنم و چه خواهد شد؟!

كشتيبان كشتى آرام نمى گيرد و تدريجاً امواج طوفانى پيرامون گرداب وارد كشتى مى شوند بگو اى كشتيبان عزيز چه كنم؟

كشتيبان كه بنا به فتواى مرد نحوى نيم عمرش بخاطر نخواندن نحو بر باد فنا رفته بود با صدائى رسا

گفت كل عمرت اى نحوى فناست

زان كه كشتى غرق در گرداب هاست جاگر نيمى از عمر من بجهت نخواندن نحو فانى شده است اكنون كل عمر تو اى نحوى به جهت جهل تو به شنا و شناگرى به پايانش رسيده است. اگر در يكى از آن روزهاى گذشته لحظه اى از عشق به آشنائى با مسائل و قواعد نحو كه فقط وسيله خوبى براى ابراز معانى است به خود مى آمدى و عقل خود را باز مى يافتى و با تحريك اين احتمال كه شايد روزى گذارت به دريا خواهد افتاد علم شناگرى مى آموختى و تمرين مى كردى نه تنها حكم به فناى عمر انسان هائى كه نحو نمى دانند نمى كردى بلكه امروز كه گرداب براى فرو بردن تو كام باز كرده است حيات خود را از مرگ نجات مى دادى ولى هيهات كه آب از سر گذشته و پيك اجل از در درآمده است» «7»

آرى غرق شدن در ماديات و دلباخته شدن به حسيّات به تدريج انسان را در گرداب خود فراموشى و خود پرستى قرار مى دهد و معبودانى هم چون گوساله سامرى چون علم و دلار و قدرت و ... در قلب انسان به جاى خدا مى نشاند و از درون انسان را به پوچى و پوكى مى برد و زمينه افتادن او را در چاه هلاكت و تيره بختى فراهم مى آورد و دنيا و آخرت و وجود خود انسان را بر باد مى دهد و براى آدمى چيزى جز حسرت و اندوه و پشيمانى و خزى دنيا و عذاب آخرت باقى مى گذارد و روزى انسان را بيدار مى كند كه آن بيدارى براى او كمترين سودى ندارد!

گذشت و عفو حق

راستى چه عجيب و شگفت آور است عظمت عفو و گذشت حق، ملتى را از چنگال ظالمانه فرعونيان و شكنجه هاى سخت آنان و قتل فرزندانشان و به بيگارى گرفتن زنانشان نجات داده، و با عنايت ويژه اش از ميان امواج رود نيل بدون اين كه كمترين آسيبى به كسى برسد به سلامت به منطقه امن آورده، و اين ملت از اين همه نعمت چشم پوشيده و ظالمانه به بدترين انتخاب تن داده به اين صورت كه از خداى رحمان دست برداشته، و از الطاف و كرامات او غفلت ورزيده و به جاى او گوساله اى را كه مجسمه اى بيش نيست و اندكى باد در او صدا ايجاد مى كند به عنوان معبود برگزيده و آن را پرستش و بندگى مى كند و قيافه كريه مادى گرى و حس گرائى و اقناع آروزها و شهوات بيجاى خود را نشان مى دهد و در حالى كه به خاطر انتخاب گوساله آن هم در برابر حضرت رب العزه و آلوده شدن به شرك كه ظلم عظيم است بايد به سخت ترين عذاب دنيا و آخرت دچار شود ولى از سوى حضرت حق با انجام مقدماتى كه به صلاح آنان بود مورد عفو و گذشت قرار مى گيرد تا پس از اين عفو عملًا به شكر آن همه نعمت برخيزد و در راه سپاسگزارى قدم بگذارد! مسئله شكر كه از اهم مسائل الهى و حقيقتى واجب بر همه بندگان است به خواست حضرت حق در آيات بعد به طور مفصل مورد بحث و تحقيق قرار خواهد گرفت.

كتاب و فرقان

منظور از كتاب كه پس از پايان مواعده چهل شب به حضرت موسى عطا شد قطعا تورات است كه حاوى همه مسائل لازم براى هدايت بنى اسرائيل بود.

قرآن مجيد به طور مكرر تورات نازل شده بر موسى را كه بخش اعظمى از آياتش تا زمان ظهور اسلام دست نخورده باقى ماند بود و در آن آيات بشارت به ظهور رسول اسلام موج ميزد مورد تصديق قرار داد و راه هر گونه عذر و بهانه اى را در ايمان نياوردن به پيامبر اسلام به روى يهود بست.

حضرت حق كه نازل كننده توارت بر موسى است تورات را حاوى هدايت و نور مى داند و آن را تا زمان مسيح كه زمان نزول انجيل بود ملاك داورى همه پيامبران پس از موسى در شئون زندگى مردم مى داند.

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا: «8»

بى ترديد ما تورات را كه در آن هدايت و نور است نازل كرديم، پيامبرانى كه تا زمان مسيح تسليم تورات بودند بر اساس آن در ميان يهود داورى مى كردند.

قرآن مجيد به منافع عمل به كتاب هاى آسمانى اشاره مى كند آنجا كه مى فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: «9»

اگر آنان به تورات و انجيل و قرآن عمل مى كردند بى ترديد از بركات آسمان و زمين بهره مند مى شدند.

عمل به تورات و انجيل با بشارت هائى كه هر دو كتاب به رسالت پيامبر اسلام داده بودند به اين بود كه همه يهود و همه نصرانى ها نسبت به قرآن مجيد كه كامل تر از هر دو كتاب و آخرين كتاب آسمانى بود ايمان مى آوردند تا با ايمان به قرآن به حقيقت به تورات و انجيل عمل مى شد ولى متأسفانه احبار و رهبان و سردمداران يهود و نصرانيت از ايمان به قرآن امتناع كردند و زير مجموعه هاى خود را نيز از ايمان آوردن به قرآن منع كردند و در نتيجه نه به تورات عمل كردند و نه به انجيل و علاوه بر آن به تكذيب قرآن هم برخاستند و سد راه آيندگان هم در ايمان به قرآن شدند و جهان را به وضعى كه در اين زمان دارد كه هر گونه فسادى در آن موج مى زند و زور قدرت ناحق به دست حكومت هاى مسيحى و پول و اقتصاد در جهان و حكومت نامشروع اسرائيل در سرزمين غصب شده فلسطين به دست صهيونيسم است دچار كردند.

قرآن مجيد ملت يهود و جامعه نصرانى را بدون عمل به تورات و انجيل كه آياتش آنان را به ايمان آوردن به قرآن و پذيرفتن رسالت پيامبر دلالت مى كند و بدون عمل به قرآن بى ارزش و بى مايه مى داند، و مسلك آنان را صحيح و درست نمى داند.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ... «10»

بگو: اى اهل كتاب شما هيچ ارزشى نداريد و بر مسلك صحيح و درستى نيستيد تا زمانى كه به تورات و انجيل و قرآنى كه از سوى پروردگارتان نازل شده عمل كنيد.

فرقان را اهل تفسير و تحقيق و عالمان علم لغت و ادب به چند صورت معنا كرده اند:

دليل قانع كننده و قطعى، «11» شكافتن دريا براى بنى اسرائيل «12» تورات كتاب آسمانى حق، «13» معجزات موسى كه از همه پيامبران به خاطر رام كردن دل يهود نسبت به فرهنگ حق بيشتر بود مانند اژدها شدن عصا، تابش نور سپيد از سر انگشتان موسى، مسلط كردن طوفان و ملخ و شپش و قورباقه به فرعونيان و آلوده كردن همه متاع و وسايلشان به خون «14» كه همه آنها فاصل بين حق و باطل و مايه تميز كار درست از نادرست، و صدق از كذب، و كفر از ايمان، و معجزه از سحر بود، تورات و معجزات موسى حجت حق را بر ملت يهود تمام و كامل كرد و راه هر عذر و بهانه اى را در ايمان به خدا و قيامت و موسى و پيامبران پس از او بست ولى اين ملت لجوج و معاند و سنگدل قدر نعمت هاى مادى و معنوى خدا را ندانستند، و از موسى و فرهنگ الهى اش استقبال ننمودند و او را و برادرش را به شكنجه هاى عظيم روحى دچار كردند كه آيات بعد به گوشه اى از ستم ها و جنايات و لجاجت هاى آنان چه در زمان موسى و چه در زمان مسيح و چه در زمان پيامبران ميان موسى و مسيح و به ويژه در زمان ظهور اسلام نسبت به پيامبر اشاره مى كند.

آنان به جاى اينكه به وسيله تورات و فرقان هدايت الهى را كه فلسفه نزول تورات و تجلى فرقان بود بپذيرند، لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ و از آثار و بركات هدايت در همه شئون زندگى در دنيا و برزخ و قيامت بهره مند شوند، و سعادت و خوشبختى ابدى خود را تأمين نمايند، بر اثر بيمارى خطرناك مادى گرى و دلبستگى به امور حسى، و غرق بودن در آمال و آرزوها و خيالات خام راه گمراهى و ضلالت را برگزيدند و مهر شقاوت و تيره بختى را بر پيشانى حيات خود زدند، و خزى دنيا و عذاب ابدى را براى خود خريدند!!

 

پی نوشت ها:

(1)- اعراف 138- 141.

(2)- طه 88.

(3)- الميزان ج 1 ص 280.

(4)- تفسير نهج البلاغه جعفرى ج 14 ص 226.

(5)- انبياء 105.

(6)- مائده 33.

(7)- تفسير نهج البلاغه ج 14، ص 226.

(8)- مائده 44.

(9)- مائده 66.

(10)- مائده 68.

(11)- فرهنگ نوين.

(12)- مختصر نهج البيان.

(13)- اغلب مفسرين.

(14)- اعراف 133.

 

 

منابع:

کتاب : تفسير حكيم    ج 3        

نوشتہ : استاد حسین انصاریان

  • آیات
  • بیماری قلبی
  • بیست و سومین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم
  • بیفکری
  • آیات و روایات
  • بی حسی بنی اسرائیل
  • افراطگری
  • دلباختگى شديد به لذائذ و امور حسى
  • حضرت موسی علیه السلام
  • 0
    100% (نفر 1)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    امام آسمانی (1)
    قدرت و فرمانروائى مطلقه حق بر ظاهر و باطن هستى‏
    صدقه عامل دفع بلا
    امام سجاد (ع) و روشهای تفسیری
    بی‌تفاوتی مصداق بی‌دینی است
    بركرانه ی صحیفه ی سجادیه
    ملحق شدن راس مطهر امام حسین (ع) به بدن مطهر
    علامه شهید مطهری
    وَ اَمّا حَقّ الْجَارِ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ ...
    پنج درس آموزنده سعادت بخش

    بیشترین بازدید این مجموعه

    رحمت الهی(برگرفته از کتاب جلوه های رحمت الهی)
    انسان كامل در نهج البلاغه
    مراحل قيامت‏
    نور رمضان (2)
    حاجت خواستن از غیر خدا در قرآن
    ذکر کثیر چیست؟
    افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
    صدقه عامل دفع بلا
    سوره ای از قران جهت عشق و محبت
    متن دعای معراج + ترجمه

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^