فارسی
پنجشنبه 30 فروردين 1403 - الخميس 8 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

خلقت احسن انسان و هدف از بعثت پيامبران

خلقت احسن انسان و هدف از بعثت پيامبران

 

منابع :

کتاب : نفس    

نوشته : استاد حسین انصاریان

 

تهران، حسينيه هدايت‌ رمضان 1362

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين‌ و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

خداوند تبارك و تعالى مى‌فرمايد:

«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ» «1»

خداوند تبارك و تعالى در ابتداى آيه با بيان سبحان اللَّه خود را منزه از هر عيب و نقصى معرفى مى‌كنند. سپس مى‌فرمايد: «اين خداى بى‌عيب و نقص هر چيزى را در اين عالم خلقت جفت آفريد. خدايى كه بى‌عيب و نقص است، هر چيز را بى‌عيب و نقص مى‌آفريند.

موجودات عالم خلقت كه هر موجودى را در حدّ خودش كامل و جامع آفريده است كه قدرت ناقص كردن و معيوب كردن خودش را ندارد. هم نيروى ناقص كردن موجود از به دست موجود او گرفته شده و هم نيروى كامل كردن موجود از موجود داده نشده است. وجود مقدّس او تمام موجودات خانه خلقت را از هر عيب و نقص منزه نگاه مى‌دارد و تمام موجودات خانه خلقت را به سوى كمالى كه در خور آنهاست، هدايت مى‌كند.

 

خليفه خدا در زمين‌

به تنها موجودى كه در ميان موجودات قدرت عنايت شده، انسان است. در جنب اين قدرت، اراده نيز به انسان عنايت شده است. چرا، چون خود پروردگار در مقام خلقت انسان به ملائكه ملكوت و عالم فرمود:

«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» «2»

من اراده كردم كه در روى زمين موجودى نمونه خودم قرار دهم. از آن جا كه كلمه خليفه در مورد هيچ موجودى در قرآن مجيد استعمال نشده، معلوم مى‌شود كه هيچ موجودى نمونه خدا نيست. نه آسمان‌ها با آن همه عظمت و نه زمين با اين همه حيثيت و نه موجوداتى كه در آسمان‌ها به سر مى‌برند و نه موجوداتى غير از انسان كه در زمين به سر مى‌برند.

اين كه انسان نمونه خداست، نمونه بودنش از راه قدرت و اراده آزاد است، در ميان موجودات عالم ما هيچ موجودى را نمى‌يابيم كه براى انجام كارى آزاد باشد و بگويد كه هر چه بخواهم انجام مى‌دهم و هر چه نخواهم انجام نمى‌دهم. تنها كسى كه مى‌تواند چنين حرفى بزند، خداوند است:

«إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لّمَا يُرِيدُ» «3»

تويى كه هر چه را بخواهى انجام دهى، مى‌دهى و هر چه را بخواهى انجام ندهى، نمى‌دهى:

«إِنَّمَآ أَمْرُهُ‌و إِذَآ أَرَادَ شَيًا أَن يَقُولَ لَهُ‌و كُن فَيَكُونُ» «4»

حاكميّت خداوند بر همه قوانين و مقررات‌

همه امور در كف اراده من است. چيزى را كه بخواهد بشود اراده مى‌كنم، و آن‌ چيز موجود مى‌شود. هيچ محدوديتى هم در اين زمينه براى وجود مقدّس او نيست، و اين چهار چوب مقرراتى است كه در تمام عالم مشاهده مى‌كنيد.

خداوند تبارك و تعالى محدود بر اين مقررات نيست، بلكه بر اين قوانين و مقررات عالم حاكميت دارد. اين طور نيست كه براى به وجود آمدن يك موجود، اين اصل جزئى كه بايد يك نر و ماده وجود داشته باشد، مانع شود، خدا بر اين قانون حاكميت دارد. اگر بخواهد مى‌تواند موجودى را بيافريند، در حالى كه يك طرف (نر و ماده) را نداشته باشد، مانند حضرت عيسى عليه السلام و اگر بخواهد موجودى را بيافريند كه دو طرف را نداشته باشد، «5» مانند ناقه صالح.

به دل كوه اشاره مى‌كند كه شتر زنده بيرون بده، دل كوه شتر زنده بيرون مى‌دهد. «6» اين طور نيست كه آتشى را كه آفريده، همه جا سوزندگى داشته باشد، بلكه اگر اراده وجود مقدّس او نباشد، نمى‌سوزاند.

خداوند متعال حبس در مقررات و سنت‌ها نيست وقتى مأموران فرعون وارد خانه مادر موسى عليه السلام شدند، بچه در دامن مادر بود، خواهر و خاله و عمه نشسته بودند، بچه تازه به دنيا آمده بود، اهل خانه از به دنيا آمدن اين طفل خوشحال بودند، ولى وقتى صداى مأموران فرعون بلند شد، يكى از افراد خانه، اين بچه كوچك چند روزه را به آشپزخانه آورد، اعصاب اين زن به اندازه‌اى از آمدن مأموران به اضطراب افتاده بود كه گويى بينايى چشم و حس لامسه را از دست داده بود. بچه را داخل تنور انداخت. قرآن مجيد مى‌فرمايد: آتش از آن تنور فروزان بود. درب تنور را بست و برگشت.

مأموران كنار در اتاق آمدند و گفتند: گزارش داده شده كه داخل اين خانه پسرى متولد شده است. اگر در زمان فرعون در قوم بنى‌اسرائيل پسرى متولد مى‌شد، به اعدام محكوم بود و سر او را مى‌بريدند. به مأموران گفتند: خانه را بگرديد، گشتند، اما بچه‌اى را نديدند. از خانه كه بيرون رفتند، خانمى كه بچه را در تنور انداخته بود، تازه خبردار شد كه چه عملى را انجام داده است. «7» خداوند براى پيامبر صلى الله عليه و آله تعريف مى‌كند كه فرياد زد: واى كه اين موجود را به دست خودمان نابود كرديم. گريه‌كنان مادر و خواهر و خاله سر تنور مى‌آيند، درب تنور را كنار مى‌زنند، آتش شعله مى‌كشد و بچه مانند كسى كه وسط باغ و گلستان باشد، در وسط آتش خوابيده بود بچه را بيرون مى‌آورند:

«إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لّمَا يُرِيدُ» «8»

علت‌ها براى پروردگار اهميتى ندارد. فلسفه‌ها براى پروردگار اهميتى ندارد، آن چه هست خود او و اراده و فعل و خواست اوست؛ از اين رو فرمود: اى ملائكه، مى‌خواهم نمونه‌اى در زمين براى خود بسازم، از اين جهت، انسان نمونه خدا، اراده و قدرت آزاد دارد.

لقاى حق، كمال لايق انسان‌

خداى منزه، چنان كه تمام موجودات عالم را منزه از عيب و نقص آفريد و دست قدرت معيوب كردن را از همه موجوداتى كه خود را معيوب كنند، قطع كرد و دست قدرت به كمال رساندن موجودات را به واسطه خود موجودات از موجودات گرفت، انسان را هم بى‌عيب آفريد، چون خودش خالق بى‌عيب و نقص است:

«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ» «9»

«يُسَبّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّموَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» «10»

ولى انسان بى‌عيب و نقص را نمونه خودش در قدرت و اراده قرار داد، به او اراده آزاد داد تا بتواند خودش را با تصميم و اراده‌اش، به كمالى كه شايسته آن است، برساند و كمال شايسته انسان، تنها رسيدن به لقاى حق است. اين كمال از همه كمالاتش برتر است. رسيدن به جايى كه ميان او و وجود مقدّسش در مقام نورى، حجابى باقى نماند؛ البته هر كسى به اندازه استعداد و ظرفيتى كه دارد. سلمان به اندازه استعداد خودش، پيامبران و اولياى خدا به اندازه استعدادى كه دارند، ما هم به اندازه استعدادى كه داريم.

 

هدف از بعثت پيامبران‌

براى اين كه اين اراده و قدرت انسان در مسير واقعى خود صرف شود، بعثت پيامبران لازم است، چون ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقيم نداشتيم؛ از اين رو، انسان بى‌عيب و نقص را نمونه خودش در قدرت و اراده قرار داد تا او با اراده آزاد بتواند با تصميم و اراده خودش، به كمال لازم خود كه همان رسيدن به لقاى حق است، برسد اين كمال از همه كمالات برتر است. رسيدن به جايى كه ميان او و وجود مقدّسش، در مقام نوعى، حجابى باقى نماند؛ البته هر كسى به اندازه استعداد و ظرفيتى كه دارد.

از آنجا كه ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقيم نداشتيم و گوش ما صداى او را هم نمى‌شنيد، او صداى مقدّسش را به انبيا رساند تا انبيا صداى خود را به ما برسانند و ما هم شنيديم و حرف پروردگار هم اين بود كه براى نمونه اين قدرت و اراده از توست، به كار بينداز تا از اين جلد و خانه مادى، آزاد شوى و به يك نورى خالص، تبديل گردى. در همين جا در قرآن مجيد آمده است كه اهل خدا وقتى وارد محشر مى‌شوند، نور از وجود آنها فروزان مى‌شود. «11» در روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى وارد قيامت مى‌شوم، پايه و منبرى از نور برايم قرار مى‌دهند و انبيا، ائمه و پيروان ما وقتى وارد محشر مى‌شوند، محشر از ورود ما به تمام وجود روشن مى‌شود. نورى هم كه در بهشت است، براى‌ خورشيد و ماه نيست، بلكه فقط مال خود مردم است. «12»

 

ميدان پرواز براى انسان‌

انسان با اراده و قدرت آزاد كه نمونه خداست، با لبيك گفتن دعوت خدا، اگر براى رسيدن به كمالى شايسته، اين اراده و قدرت را به كار گيرد. به موجودى نورى به تمام معنا تبديل مى‌شود.

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مّنَ الظُّلُمتِ إِلَى النُّورِ» «13»

حتى بدن آدم هم بدنى نورى مى‌شود و در آن مقامات بالا به جايى مى‌رسد كه پروردگار عالم به تمام عوامل آفرينش خطاب مى‌كند كه در مسير اراده بنده من قرار گيريد.

به موجودات عالم خطاب مى‌كند كه راه را براى بنده من باز كنيد. بنده من مى‌خواهد فردا و آينده را ببيند، مى‌خواهد بتواند گذشته را ببيند. بنده من بايد ميدانى به وسعت همه آفرينش براى پرواز داشته باشد. انسان در برابر چنين حركتى، حركت منفى نيز مى‌تواند داشته باشد كه همين قدرت و اراده را براى ناقص كردن خودش به كار ببرد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد: هر كسى خودش را ناقص كند، در صف ملعون‌هاى عالم قرار مى‌گيرد، به هر مقدارى كه خودش را ناقص كند، به همان تناسب هم درى از درهاى خدا بر روى او بسته مى‌شود.

«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ»؛ بى‌عيب و منزّه است خدايى كه از هر چيزى كه در اين عالم است، جفت آفريده است: «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ»؛ از آن چه از زمين مى‌رويد:

«وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛ و از شما موجوداتى كه داراى نفس زنده هستند: «وَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ» «14»؛ و از آن چه انسان‌ها از آن اطلاعى ندارند. كه‌ «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» است.

 

تقسيم‌بندى موجودات‌

معادن و نباتات همه جفت آفريده شده‌اند. در عالم بالا تمام موجوداتى كه قرار دارند، جفت آفريده شده‌اند. اگر بخواهيم همه عالم را تقسيم بندى كنيم كه چند نوع موجود در اين عالم است، به بيش از سه تقسيم نمى‌توان رسيد.

دسته اوّل، يك سلسله موجودات، موجوداتى هستند كه حس و شعور ندارند كه‌ «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» گياهان و نباتات از آن دسته است.

دسته دوم، موجوداتى هستند كه حس و شعور دارند و به دليل حفظ شعور خود، قوّه جاذبه، دافعه، هاضمه و قوّه ماسكه دارند و در حد خودشان قدرشناس و ضرر شناس هستند، همه آنهايى كه در كتاب‌هاى علمى از آنها تحقيق شده است.

موجودات شعورى، موجوداتى هستند كه شعور و درك آنها ذاتى است، مانند حيوانات و بسيارى از انسان‌ها كه تمام برنامه‌هايشان شبيه برنامه‌هاى حيوانات است، و آنها جزء «وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» هستند.

«مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» جفت هستند، نر و ماده دارند، گياهان، نباتات، معادن و تمام عوامل بالا.

«وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»، موجوداتى كه زنده هستند و شعور و درك جزئى دارند، آنها هم همه جفت آفريده شده‌اند.

«وَ مِمَّا لَايَعْلَمُونَ» انسان‌هايى هستند كه درك آنها كلى است، بدين معنا كه به حقايق عالى عالم راه پيدا كرده‌اند. به خدا و معاد راه پيدا كرده‌اند، به انبيا، اوليا و ائمه عليهم السلام راه پيدا كرده‌اند. اين جفت بودن آنها چگونه است: «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا».

دسته سوم، كه خدا مى‌فرمايد: «وَ مِمَّا لَايَعْلَمُونَ»، منظور ارزش آنهاست، به دليل دركى كه از حقايق عالم پيدا كردند و قدرت و اراده آزاد خود را در چهارچوب‌ اين درك و شعور عالى قرار دادند، خود را به جايى رساندند كه اگر تمام عالم علم خود را روى هم بگذارند و بخواهند آنها را ارزيابى كنند، نمى‌توانند براى آنها ارزش تعيين كنند خدا چه قدر ارزش دارد؟ بى‌نهايت است، على و فاطمه چه قدر ارزش دارند؟ بى‌نهايت، سلمان چه قدر ارزش دارد؟ پيغمبر مى‌فرمايد:

«سَلْمانُ منّا اهل البيت» «15»

چه قدر مى‌ارزد، بى‌نهايت، سلمان هم بى‌نهايت ارزش دارد.

بنابراين، قرآن مجيد مى‌فرمايد: نسبت به آنها شما و همه افراد انسان‌ «وَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ» هستند. علم كسى به مقام و ارزش و والايى آنها نمى‌رسد. كسى نمى‌داند آنها چه قدر ارزش دارند. آنها در اتصال به مقام ربوبيت و در اتصال به تمام شئون معاد، موجودى نورى شدند و منبع و مبدأ اين نور هم خود وجود مقدّس حق است.

در حقيقت، اينها به تعبير امام باقر عليه السلام تجلّى خدا در عالم هستند. «16» تجلّى خداوند، مانند شعاع آفتاب است. در حقيقت، شعاع آفتاب، خود آفتاب است، تجلّى خداوند، نور خداست اين كه در قرآن مجيد شما كلمه نور را اضافه به اللَّه‌ «اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْارْض» مى‌بينيد، از همين قبيل است.

امام حسين عليه السلام مى‌فرمايد:

نبايد كسى در دنيا در مقام خاموش كردن نور من برآيد، «17» چون قدرتى در عالم براى خاموش كردن نور من پيدا نمى‌شود، چون من نور اللَّه هستم و نور اللَّه خاموش نمى‌شود. قمر بنى‌هاشم نور اللَّه بود، ابوذر نور اللَّه بود، مريم عليها السلام نور اللَّه بود. آنان موجوداتى نورى هستند كه احدى قدرت ارزيابى آنها را ندارد. اين موجودات نورانى را خدا براى چه در ميان ما قرار داده است. براى اين كه امام ما باشند: «إِنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» «18» براى چه امام باشند؟ براى اين كه ما مأموم آنها بشويم. ما اگر مأموم آنها شويم، در همان ارزشى قرار مى‌گيريم كه آنها قرار گرفته‌اند؛ از اين رو وجود ما به وجودى تبديل مى‌شود كه داخل در فراز «وَ مِمَّا لَايَعْلَمُونَ» است. اگر كسى بخواهد ما را ارزيابى كند، ديگر قدرت ارزيابى كردن ندارد.

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد:

«ضَربَةُ عِلىٍّ يَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن عِبادَةِ ثِقْلَينِ» «19»

يك عمل على عليه السلام بالاتر از عبادت ثقلين است، خود على چه قدر مقام دارد، يا خود پيامبر صلى الله عليه و آله كه در قرآن مجيد دورنماى مقامشان را پروردگار بزرگ عالم بيان كرده است.

 

جنبه‌هاى وجودى انسان‌

انسان داراى دو جنبه است:

يك جنبه انسان، جنبه نفسى اوست. جنبه ديگر هم جنبه عقلى و نورى اوست.

مبدأ جنبه نفسى، يعنى جنبه حيوانى و مادى انسان، نطفه پدر و رحم مادر است.

منتهاى جنبه نفسى انسان نيز مرگ و انحلال است. كار اول نطفه صلب پدر و رحم مادر است، «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا». سه قسمت موجوديت ما در جنبه نفس و مادى، مربوط به پدر و يك قسمت آن مربوط به مادر است. قطعه‌اى از نطفه پدر، قطعه‌اى هم از مادر «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا»، ساختمان بدن ما را تشكيل داده است و ما وارد دنيا شده‌ايم. حركت مى‌كنيم تا وقتى كه مرگ برسد. مرگ كه رسيد، اين ساختمان مادى را منحل مى‌كند، چيزى را كه ما در هفتاد يا هشتاد سال جمع كرده‌ايم و به بدن، استخوان، گوشت و پوست تبديل شده، همه‌اش را تفريق مى‌كند.

جنبه ديگر ما جنبه عقلى و نورى ماست كه ما از آن راه با عالم ربوبيت ارتباط برقرار مى‌كنيم. در اين جنبه، مبدأ و منتهاى ما خداست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» «20». اين جا براى چه چيزى آمده‌ايم، آن جا كه بوديم، فقط به صورت استعداد بوديم؛ يعنى نيرويى نورانى بوديم كه مى‌توانستيم عالى‌ترين مقامات را به دست آوريم. از عالم الهى ما را به يك بدن مسافرت دادند، منِ انسان در حقيقت، اين بدن نيست، موجوديت من، منِ الهىِ است، منِ بدنِ من، در جنبه بدنى من كارى‌ ندارد.

در كتاب‌هاى علمى نوشته‌اند كه: بدن هر انسانى را اگر تجزيه و تحليل كنند، يك قالب معمولى آب از اين بدن به دست مى‌آيد، از چربى بدن هفت قالب صابون به دست مى‌آيد، از گوگرد بدن هفت سر كبريت به دست مى‌آيد، از آهن بدن كه از مواد اسفنجى كاهويى گرفته شده، هفت عدد ميخ معمولى به دست مى‌آيد. از املاح بدن به اندازه لانه مرغى كه قدقد مى‌كند، گچ به دست مى‌آيد. از كربن بدن به اندازه‌اى يك مغز مداد كربن به دست مى‌آيد. اگر مجموع اينها را براى فروش به بازار ببرند، بيست تومان بيشتر نمى‌خرند.

اگر كسى چنين فكر كند: ارزش حيوانات از او بيشتر است، چون تركيبات بدن حيوانات بيشتر است؛ مثلًا اگر بدن فيل را تجزيه كنند و به بازار ببرند، قيمت آن چند برابر مى‌شود. خيلى كه پروردگار به بدن ما احترام بگذارد، ديه ما را هزار مثقال طلا قرار داده است. ديه بدن نه ديه يك زال و فرتوت، زال كه كشته نمى‌شود. او باقى به بقاى الهى است. واقعاً ما از چه كسى هستيم؟ از خدا؛ «إِنَّا لِلَّهِ» وطن اصلى و آخر ما كجاست؟ خدا؛ «إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» لكن «مِنَ اللَّه» حركت كردم آخر مِنْ عند اللَّه. اگر اين حركت را ادامه دهم و در انتهاى اين حركت به دامنه معشوق بيفتم، چه قدر مى‌ارزم، «لَايَعْلَمُونَ»؛ هيچ كسى نمى‌داند.

خداوند به موسى عليه السلام فرمود: به مردم بگو كه اگر كسى به يك مؤمن واقعى در روى زمين ناسزا بگويد، گويا به من گفته است. اگر با يك مؤمن بجنگد، با من جنگيده است. او نيست، من هستم، چه قدر اين موجود مى‌ارزد «لَايَعْلَمُونَ» است، كسى نمى‌داند، مگر كسى ارزش انسان را مى‌داند. كسى ارزش تجلّى انسان را نمى‌داند چرا خودم را در بند شيطان بيندازم و بعد هم در بند شيطان در فكر به بند انداختن ديگران باشم. چرا تجلّى خدا نشوم. اگر در بند شيطان باشم، چه ارزشى خواهم داشت؟ هيچ ارزشى ندارم، اگر فقط بدنم را تجزيه كنند، بيست تومان بيشتر نمى‌ارزد. من هم مى‌توانم در بند شيطان بيفتم و هم در فكر به بند انداختن ديگران باشم اما براى آن كه در آغوش شيطان نيفتم بايد در آغوش الهى بيفتم. صد و بيست و چهار هزار واسطه، دوازده امام، محرم، صفر، رمضان، شب جمعه، ليلة القدر، دعا، نماز، روزه، حج، جهاد تمام اينها آغوش الهى است. دائماً صداى پروردگار بلند است كه: «عِبَادِى عَنّى» «21» بندگان من پيش من بياييد، شما مال من هستيد. شما براى من هستيد و من براى شما. ما دو تا از يك طرف، هم عاشقيم و هم معشوق. اين سخن پروردگار است كه: «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» «22» هم من عاشق تو هستم و هم تو عاشق من، هم من معشوق تو هستم و هم تو معشوق من.

اگر مرا به اين دنيا آوردى، تنها به اين دليل بوده است كه اين استعداد من به فعليت برسد. من قبلًا فقط به صورت استعداد بودم، نه اين كه خيال كنى تازه متولد شده در عالم علم الهى، به صورت وجود نورى بوديم و اين وجود نورى ما به صورت قدرت و استعداد محض بود.

خدا اين استعداد را به اين بدن منتقل كرد تا با علم و عمل، خود را به فعليّت برساند و به تجلّى الهى تبديل شود. وقتى تجلّى الهى شد، به خدا و لقاى خدا مى‌رسد، به حالت نفس مطمئنه، نفس راضى و نفس مرضيه مى‌رسد آن زمانى است كه خود پروردگار در مناجات شعبانيه مى‌فرمايد «23» كه: آن گاه كه انسان يا اللَّه مى‌گويد، در آن حس و حال، اين من هستم كه يا اللَّه مى‌گويم نه او، من هستم كه با او مناجات مى‌كنم نه او. او نيست كه با من حرف مى‌زند، نوبت او ديگر تمام شد.

خداوند مى‌فرمايد: اى انسان، تو كار خودت را كردى، حال من هستم كه جواب تو را مى‌دهم، منم كه حرف مى‌زنم. منم كه مناجات مى‌كنم. اين اللَّه اللَّه تو، اللَّه اللَّه خود من است.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته‌

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- يس (36): 36؛ «منزّه [از هر عيب و نقصى‌] است آنكه همه زوج‌ها را آفريد از آنچه زمين مى‌روياند و از وجود خودشان و از آنچه نمى‌دانند.»

(2)- بقره (2): 30؛ «مسلماً من جانشينى در زمين قرار خواهم داد.»

(3)- هود (11): 107؛ «بى‌ترديد پروردگارت هر چه را اراده مى‌كند، انجام مى‌دهد.»

(4)- يس (36): 82؛ «شأن او اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند، فقط به آن مى‌گويد: باش، پس بى‌درنگ موجود مى‌شود.»

(5)- سوره آل عمران (3): 59

«إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»

قطعاً داستان عيسى نزد خدا [از نظر چگونگى آفرينش‌] مانند داستان آدم است كه [پيكر] او را از خاك آفريد، سپس به او فرمود: [موجود زنده‌] باش؛ پس بى‌درنگ [موجود زنده‌] شد.

(6)- تفسيرالعياشى: 2/ 20، حديث 54

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سَأَلَ جَبْرَئِيلَ كَيْفَ كَانَ مَهْلِكُ قَوْمِ صَالِح فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ سَلُونِي مَا شِئْتُمْ فَقَالُوا انْطَلِقْ بِنَا إِلَى هَذَا الْجَبَلِ وَ جَبَلٍ قَرِيبٍ مِنْهُ حَتَّى نَسْأَلَكَ عِنْدَهُ قَالَ فَانْطَلَقَ وَ انْطَلَقُوا مَعَهُ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْجَبَلِ قَالُوا يَا صَالِحُ اسْأَلْ رَبَّكَ أَنْ يُخْرِجَ لَنَا السَّاعَةَ مِنْ هَذَا الْجَبَلِ نَاقَةً حَمْرَاءَ شَقْرَاءَ وَبْرَاءَ عُشَرَاءَ وَ فِي رِوَايَةِ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ حَمْرَاءَ شَعْرَاءَ بَيْنَ جَنْبَيْهَا مِيلٌ قَالَ قَدْ سَأَلْتُمُونِي شَيْئاً يَعْظُمُ عَلَيَّ وَ يَهُونُ عَلَى رَبِّي فَسَأَلَ اللَّهَ ذَلِكَ فَانْصَدَعَ الْجَبَلُ صَدْعاً كَادَتْ تَطِيرُ مِنْهُ الْعُقُولُ لَمَّا سَمِعُوا صَوْتَهُ قَالَ وَ اضْطَرَبَ الْجَبَلُ كَمَا تَضْطَرِبُ الْمَرْأَةُ عِنْدَ الْمَخَاضِ ثُمَّ لَمْ يَفْجَأْهُمْ إِلَّا وَ رَأْسُهَا قَدْ طَلَعَ عَلَيْهِمْ مِنْ ذَلِكَ الصَّدْعِ فَمَا اسْتُتِمَّتْ رَقَبَتُهَا حَتَّى اجْتَرَّتْ ثُمَّ خَرَجَ سَائِرُ جَسَدِهَا ثُمَّ اسْتَوَتْ عَلَى الْأَرْضِ قَائِمَةً فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِكَ قَالُوا يَا صَالِحُ مَا أَسْرَعَ مَا أَجَابَك‌

(7)- القصص للجزائرى: 228- 227

«عن ابن عباس أن أم موسى لما تقارب ولادتها و كانت قابلة من القوابل مصافية لها فلما ضربها الطلق أرسلت إليها فأتتها و قبلتها فلما وقع موسى ع بالأرض هالها نور بين عيني موسى فارتعش كل مفصل منها و دخل حبه في قلبها و لما خرجت القابلة من عندها أبصرها بعض العيون فجاءوا ليدخلوا على أم موسى فقالت أخته هذا الحرس بالباب فطاش عقلها فلفته في خرقة و وضعته في التنور و هو مسجور فدخلوا فإذا التنور مسجور و لم يروا شيئا و خرجوا من عنده فرجع إليها عقلها فقالت لأخت موسى فأين الصبي قالت لا أدري فسمعت بكاء الصبي من التنور فانطلقت إليه و قد جعل الله النار عليه بردا و سلاما فاحتملته.»

(8)- هود (11): 107؛ «بى‌ترديد پروردگارت هر چه را اراده مى‌كند، انجام مى‌دهد.»

(9)- يس (36): 36؛ «منزّه [از هر عيب و نقصى‌] است آنكه همه زوج‌ها را آفريد از آنچه زمين مى‌روياند و از وجود خودشان و از آنچه نمى‌دانند.»

(10)- جمعه (62): 1؛ «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى‌] مى‌ستايند، خدايى كه فرمانرواى هستى و بى‌نهايت پاكيزه و تواناى شكست‌ناپذير و حكيم است.»

(11)- نور (24): 35

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ»؛ خدا نور آسمان‌ها و زمين است؛ وصف نورش مانند چراغدانى است كه در آن، چراغ پر فروغى است، و آن چراغ در ميان قنديل بلورينى است، كه آن قنديل بلورين گويى ستاره تابانى است، [و آن چراغ‌] از [روغن‌] درخت زيتونى پربركت كه نه شرقى است و نه غربى افروخته مى‌شود، [و] روغن آن [از پاكى و صافى‌] نزديك است روشنى بدهد گرچه آتشى به آن نرسيده باشد، نورى است بر فراز نورى؛ خدا هر كس را بخواهد به سوى نور خود هدايت مى‌كند، و خدا براى مردم مثل‌ها مى‌زند [تا حقايق را بفهمند] و خدا به همه چيز داناست.

(12)- تفسير فرات: 298، حديث 403؛ بحار الأنوار: 8/ 51، باب 21، حديث 59

«عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ جَابِرٌ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِي بِحَدِيثٍ فِي فَضْلِ جَدَّتِكَ فَاطِمَةَ إِذَا أَنَا حَدَّثْتُ بِهِ الشِّيعَةَ فَرِحُوا بِذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نُصِبَ لِلْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ مِنْبَرِي أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ يَا مُحَمَّدُ اخْطُبْ فَأَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ يُنْصَبُ لِلْأَوْصِيَاءِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ وَ يُنْصَبُ لِوَصِيِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فِي أَوْسَاطِهِمْ مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ مِنْبَرُهُ أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ يَا عَلِيُّ اخْطُبْ فَيَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ يُنْصَبُ لِأَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ لِابْنَيَّ وَ سِبْطَيَّ وَ رَيْحَانَتَيَّ أَيَّامَ حَيَاتِي مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ ثُمَّ يُقَالُ لَهُمَا اخْطُبَا فَيَخْطُبَانِ بِخُطْبَتَيْنِ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنْ أَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ بِمِثْلِهَا ثُمَّ يُنَادِي الْمُنَادِي وَ هُوَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام أَيْنَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أَيْنَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَيْنَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ أَيْنَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ أَيْنَ أُمُّ كُلْثُومٍ أُمُّ يَحْيَى ...».

(13)- بقره (2): 257؛ «خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده‌اند؛ آنان را از تاريكى‌ها [ى جهل، شرك، فسق وفجور] به سوى نورِ [ايمان، اخلاق حسنه و تقوا] بيرون مى‌برد.»

(14)- يس (36): 36؛ «و از آنچه نمى‌دانند.»

(15)- المناقب، ابن شهرآشوب: 1/ 85؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام: 2/ 64، باب 31، حديث 282.

(16)- در بحار الأنوار: 89/ 107، باب 9، ذيل حديث 2 شبيه اين آمده:

«وَ قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَايُبْصِرُون».

(17)- الاحتجاج: 2/ 296؛ مستدرك الوسائل: 17/ 291، باب 8، حديث 21379

«فَقَامَ الْحُسَيْنُ عليه السلام فِيهِمْ خَطِيباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَيْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَكُمْ وَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَ إِنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي اسْمَعُوا مَقَالَتِي وَ اكْتُمُوا قَوْلِي ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَمْصَارِكُمْ وَ قَبَائِلِكُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ يَذْهَبَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ».

(18)- بقره (2): 124؛ «فرمود: من تو را براى همه مردم پيشوا و امام قرار دادم.»

(19)- شجرة طوبى: 2/ 287؛ ينابيع الموده: 1/ 412، حديث 5 (با كمى اختلاف).

(20)- بقره (2): 156؛ «ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمى‌گرديم.»

(21)- بقره (2): 186؛ «هنگامى كه بندگانم از تو درباره من بپرسند.»

(22)- مائده (5): 54؛ «آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند.»

(23)- الإقبال: 685 (مناجات شعبانيه).

 


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نگاهش کهکشان را تاب می داد از احمد سوسرایی
مصيبت امام حسين توسط جبرئيل براي حضرت آدم ...
شام هجران
زینب كبري(س)
نشانه ها و علائم تربت امام حسین علیه السلام
به خاك ‏سپردن ‏ياس پيغمبر
اجمالی از زندگی حضرت فاطمه معصومه (س)
اسوه‌ی برادری
کارهایی که شیطان دستور اجرا می دهد!
داستانهايي از کودکي امام حسن و امام حسين (عليه ...

بیشترین بازدید این مجموعه

اهل بيت (عليهم السلام) در نگاه قرآن
سبب نزول سوره دهر از دیدگاه شیعه
حسد در روايات‏
انسان و مرگ‏
کارهایی که شیطان دستور اجرا می دهد!
شدت گناه فتنه انگيزى‏  
صاحب الأمر
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
روز شهادت حضرت مسلم و هانی بن عروه
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^