فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ایمان و آثار آن - جلسه نهم (2) - (متن کامل + عناوین)

     

    سه نفقۀ مهمى كه در تربيت اسلامى بر پدران است

    على بن ابي‌طالب عليه السلام پدرى است كه مى داند، از نظر تربيت اسلامى، نسبت به فرزندانش، سه نفقه بر عهدۀ او واجب است:

    1. نفقة شكم و بدن؛

    2. نفقة عقل و انديشه فرزندان؛

    3. نفقة نفس و جان.

    على بن أبى‌طالب عليه السلام انسانى نيست كه گرسنگى جان و عقل فرزندانش را فراموش كند؛ على عليه السلام اگر فرزندانش را در اين دو ناحيه فراموش مى كرد، فرزندانش شكم‌پرور، شهوت‌پرست، مادى صرف و دنيايى محض تربيت مى شدند. هر فرزندى، در هر محيطى و در كنار دامن هر پدر و مادرى، اگر تنها به بدن او توجّه شود و زاوية نفسى و عقلى‌اش فراموش گردد، او موجودي صد در صد دنيايى مى شود.

     

    تربيت كردن پدران آخرالزمان

    پيغمبرصلى الله عليه وآله و سلّم مى فرمايد: آخرالزمان، بيش‌تر پدران فقط به امور مادى فرزندانشان توجّه دارند، حتى وقتى مى خواهند آنان را به دنبال تحصيل علم بفرستند، فكر مى كنند چه علمى بيش‌تر مى تواند پول ايجاد كند تا فرزندانشان را به مسير آن راهنمايى كنند[13]؛ آنان پدرانى هستند كه به گرسنگى شكم و مابقى توابع بدن فرزندانشان جواب مى دهند، ولى به فرياد گرسنگى جان و عقل آن‌ها كارى ندارند. متأسفانه، بايد در اين مورد گفت، مسلمان ها بسيار كم به فرزندانشان توجّه دارند، در حالي كه آنان بايد در هزينه‌اي كه براى بدن فرزندان خود مى كنند، اگر آن را به ده قسمت تقسيم كنند، تنها يك قسمت آن را صرف بدن آنان نمايند و نُه قسمت ديگر آن را بايد صرف عقل و جانشان كنند. اگر تمام همت آنان در بدنشان هزينه شود، عقل و جان فرزندانشان گرسنه مى ماند، و ادامة اين گرسنگى، جان و عقل آنان را هلاك مى كند و در نتيجه، فرزندان اين ملت دنياپرست مى شوند.

    امام صادق عليه السلام مي‌گويد: آيا واقعاً مردم خجالت نمى كشند كه روح و عقل را رها كرده‌اند و تمام ساعات شبانه روز خود را در بدن هزينه مى كنند؟

    البته، آن مقدار غذايى را هم كه به عقل مى دهند، نتيجة آن به بدن بر مى گردد؛ يعنى فكر مى كنند، فرزندشان را به دنبال چه علمى بفرستند كه درآمد بيش‌ترى داشته باشد، و در واقع، اين غذا هم براى روح و عقل آنان هيچ فايده اى ندارد.

     

    ابعاد تربيتى اميرمؤمنان عليه السلام

    اين مرد بيدار و داراى تربيت الهى، به همة زواياى وجودى فرزندانش نگاه مى كرد. اولاً فرزندانش را از نظر بدنى به طرز شگفتي تربيت مي‌كرد؛ چنان كه وقتى ديگران گرسنه بودند، دختران و پسران على عليه السلام هم سير نبودند؛ در حالى كه ديگران برهنه بودند، آن‌ها هم پوشيده نبودند. امام زين العابدين عليه السلام در شب دوازدهم محرم، وقتى كه مى خواست بدن أبى عبدالله عليه السلام را دفن كند، بنى‌اسد هم به ياري او آمده بودند. آن‌ها وقتي در روشنايى ماه ديدند كه قسمتي از شانة أبى‌عبدالله عليه السلام سياه هست، گريه كردند و به زين العابدين عليه السلام گفتند: در جنگ چه ضربه اى به پدرتان خورده كه پشتش سياه شده است. امام عليه السلام فرمود: اين سياهي بر اثر ضربة جنگ نيست؛ بلكه من از وقتى كه يادم هست، پدرم هر شب آن قدر بار سنگين فقرا، يتيمان و مستمندان را به دوش مى گرفت و به در خانه هايشان مى برد كه از سنگينى آن بارها، پوست بدنش متأثّر و سياه شد.[14]

    اگر هم علي عليه السلام به فرزندانش نفقة شكم داد، در عين دادن اين نفقة بدنى، اين پدر داشت اين انسان هايى را كه اولادش بودند، نسبت به مواد طبيعت زاهد، بزرگ مى كرد؛ يعنى دختران و پسرانش در عين اين كه داشتند از پدر نفقه مى خوردند، حاكم بر مواد بار مى آمدند، نه محكوم در برابر آن مواد؛ يعنى اين فرزندان نسبت به پولى كه نصيبشان مى شد، حاكم بودند و اين پول بر آنان حاكم نبود؛ يعنى اين فرزندان نسبت به نانى كه مى گرفتند، حاكم بودند و به عبارتي، آن‌ها زاهد تربيت شدند. بايد اعتراف كرد، واقعاً عقل آدم در خانة على عليه السلام مات مى ماند.

     

     بخشش و بزرگوارى امام حسن عليه السلام

    امام حسن عليه السلام از كنار باغى عبور مى كردند كه مشاهده نمودند كه بيرون باغ غلامى نشسته و در حال نان خوردن است؛ لقمه‌اي نان در دهان خود مى گذارد و لقمه‌اي را جلوى سگ مى گذارد. امام عليه السلام براي مدتي اين منظره را تماشا كرد و بعد به جلو آمد و سلام نمود و گفت: آقا جان! اين چه نوع غذا خوردن هست؟ غلام عرض كرد: آقا! من غلام هستم و علاوه بر غلام بودنم، باغبان اين باغ هم هستم. من شنيده ام، اگر فردي و لو حيوان، انسان را در حال خوردن ببيند و آن حيوان گرسنه باشد، خداوند از اين عمل او حيا مى كند. اين سگ در نگهبانى اين باغ به من كمك مى كند، در حالي كه اربابم در هر وعده، تنها يك نان بيش‌تر به من نمى دهد؛ ولي چون اين سگ زياد غذا پيدا نمى كند، من غدايم را با او تقسيم مي‌نمايم؛ مقدارى از آن را خودم مى خورم و مقدارى را هم به او مى دهم تا در قيامت گرفتار نباشم.

    امام عليه السلام آن قدر از آن روحيه لذت برد كه فرمود: دلت چه چيزى مى خواهد كه من آن را به تو بدهم؟ غلام گفت: دلم مى خواهد من را بخريد و آزاد كنيد. فرمود: عيبى ندارد. پس حضرت آدرس آن يهودى‌اي را كه صاحب آن غلام بود، گرفت و پيشش رفت و به او گفت: در مدينه باغ خيلى عالى داري كه غلامت در آن باغبانى مى كند. آيا آن باغت را مى فروشى؟ عرض كرد: بله. بعد امام آن باغ را كه چند هزار دينار طلا ارزش داشت، به همراة غلامي كه در آن باغ باغباني مي‌كرد، خريد. امام عليه السلام در همان مسير نيت كردند كه آن غلام را آزاد كند. براي همين وقتي حضرت كنار آن باغ رسيد، غلام را صدا زد. وقتي غلام آمد، حضرت به او فرمود: آيا اجازه مى دهيد در مِلْكت داخل شوم؟ غلام گفت: آقا! من كه قبلاً به شما گفتم، اين ملك متعلّق به من نيست و متعلّق به يك يهودى مي‌باشد. حضرت فرمود: من آن باغ را به همراة خودت خريدم و بعد هم تو را آزاد كردم و تمام اين باغ را به تو بخشيدم. الان همة باغ براى تو است. پس حالا آيا اجازه مى دهى در ملك تو بيايم؟ امام عليه السلام وارد باغ شد و چند دقيقه اى نشست و سندي نوشت و آن باغ را به آن غلام آزاد شده‌اش داد. آن غلام هم به امام عرض كرد: آقا! اجازه مى دهيد من نسبت به اين باغ كارى انجام بدهم؟ حضرت فرمود: چه كارى؟ گفت: من مي‌خواهم اين باغ را وقف شيعيان شما كنم و خودم هم در اين جا باغبان باشم و خرج خودم را از راه باغباني آن در بياورم و مازاد آن را به خانواده هاى فقيرى كه به شما وابسته هستند، بدهم؟ امام عليه السلام فرمود: ملك متعلّق به خودت است و هر كارى مى خواهى، نسبت به آن انجام بده. [15]

     

    عدم غلبۀ دنيا در فرزندان امام على عليه السلام

    على عليه السلام فرزندانش را زاهد تربيت كرده بود و محال بود كه دنياى شكم، دنياى شهوت و دنياى نفقة بدن، حاكم بر فرزندان اين پدر بيدار باشد، مردى كه روى منبر سخنانى ايراد مى كند، و بعد سخنانش كتاب نهج البلاغه مى شود. اين كه او در خانه با فكر فرزندانش چه كرده بود، ما از آن خبري نداريم، و تنها همين قدر مى دانيم كه اين خانه خانه اى در مدينه بود با دو اتاق خشتى كه سقفش هم از چوب خرما بود و اثاثيه‌اش هم عبارت بود: یک تخت عربی از چوب و لیف خرما; دو تشک از کتان مصری که یکی پشمی و دیگری از لیف خرما بود؛ چهار بالش، دو تا از پشم و دو تای دیگر هم از لیف خرما؛ پرده؛ حصیر هجری؛ دست آس؛ طشت بزرگ؛ مشکی از پوست؛ کاسۀ چوبی برای شیر؛ ظرفی از پوست برای آب؛ آفتابه؛ ظرف بزرگ مسی و چند کوزه.[16]بيش‌تر اوقات هم در اين خانه غذاى پختنى نبود و اكثر اوقات افراد اين خانه، نان خالى مى خوردند، و گاهي هم غذايشان نان و نمك، و يا نان و خرما بود، ولى بعد از چند سال، در اين دو اتاق خشتى كه به روى دنيا باز شد، امام حسين عليه السلام از درون آن بيرون آمد. آن دو اتاق گلى، عالى ترين دانشگاه تربيت، و اولين و آخرين آن بود كه دخترى مثل زينب كبرى از آن بيرون آمد. ما نمي‌دانيم، اين پدر در اين خانه براى غذاى فكر فرزندانش چه كرده بود، اما از نظر روحى، آية تطهير بر پاكى جان فرزندان اين خانه، بهترين دليل‌هاست[17]، طوري كه حضرت قاسم كه حضرت على عليه السلام را نديده بود، چون وصل به غذاى روحى آن حضرت بود، شب عاشورا در سن سيزده سالگى به أبى‌عبدالله عليه السلام گفت: افتادن من در كام مرگ، از عسل برايم شيرين تر است. [18]هفتاد و دو نفر از عالى ترين فرزندان آدم عليه السلام در كربلا جمع بودند. اگر آنان در كربلا مي‌ماندند، كشته مى شدند؛ زن و بچه شان اسير مى گشت؛ خيمه هايشان آتش مى گرفت؛ به عمر پير و جوانشان تا بچه شش ماهه شان خاتمه داده مى شد. عمر سعد پيغام داد، آقا! با شما كار خصوصى دارم. امام به ميدان آمد و او خطاب به حضرت گفت: تنها اگر شما دستت را جلوى اين مردم به سمت من دراز كنى، كافي است و لازم نيست كه دست من را هم فشار بدهى. فقط همين كه دست من به دست شما بخورد، من اين داستان را خاتمه مى دهم و به ابن‌زياد نامه مى نويسم كه شما بيعت كرده‌ايد و ديگر لازم نيست شما و اين هفتاد نفر در اين جا كشته شويد و زن و بچه‌هايتان اسير گردند. بعد هم شما مي‌توانيد به مدينه برويد و راحت زندگى كنيد. حضرت به او پاسخ داد: دامن آن مادر و روح آن پدرى كه ما را تربيت كرده، ابا دارد كه لحظه‌اي ما دست پاكمان را به آن دست‌هاى نجس شما دراز كنيم؛ بلكه ما مى ايستيم و به نزد خدا مى رويم، هر چند زن و فرزند ما هم اسير شوند؛ امّا ننگ دراز كردن دستمان به طرف تو و اربابانت را به نزد خدا نمى بريم و ذلت را نمى خواهيم.

    امّا افسوس كه بيش‌تر غذاهاى لذيذ ما براى شكم است، ولى كنار اين بدن، روح و عقلمان پيوسته گرسنگى مي‌كشد. روح اگر پاك باشد و سير، خودش را با اين همه آلودگى قانع نمى كند. اگر روح و عقل ما مسلمانان غذاى شايستة خود را گرفته بود، گرفتار اين همه فساد و بدبختى نمى شدند.

     

    حالات يكى از اولياى خدا

    مردى به نام حاج ميرزا حسين يزدى در سال هزار و سيصد و هفت قمرى، در حدود نود سال پيش، در شيراز فوت كرده است. او از بزرگ‌ترين علما و دانشمندان شيعه بود. در آن زمان، در شيراز باغي معروف به باغ دولتى بود؛ يعنى مالكى نداشت. آن باغ در دست قاجاريه بود. در يك روز پنجشنبه، كسى كه در شيراز بر آن باغ حاكم بود، يكى از دوستانش را به همراة چند نفر از بازارى ها، براى ناهار دعوت كرد. بازار‌هاي‌ها كه به اين مهماني مى آمدند، پشت سر حاج ميرزا حسين يزدى نماز مى خواندند. آ‌ن‌ها كه ناهارشان را خوردند، در بعد از ظهر، براى اين كه مهمان‌ها لذت بيش‌ترى ببرند، چند نفر مطرب يهودى را كه اين حاكم به اين مهماني دعوت كرده بود، آمدند و مطربى كردند. فرداى آن روز، جمعه، حاج ميرزا حسين يزدى براى نماز آمد. او قبل از اين كه نماز اول را بخواند، داستان ديروز را برايش تعريف كردند. نماز اول كه تمام شد، ميرزا بر روى منبر رفت. حاج ميرزاحسين رو به جمعيت نمازگزار كه در روز جمعه بيش‌تر هم بودند، كرد و صدا زد: اى مردم! ديروز در باغ بيرونى شهر، مهمانى بوده است. براى من ماجراي آن جا را تعريف نمودند. كسانى به آن جا رفتند و در مهمانى شخص بى دين و بريده از خدايي شركت كردند، اما شنيده ام، چهره هايى در آن مهمانى شركت كردند كه چهره‌هاي مرتبط به اسلام بودند؛ چهره‌هايي كه اسلام را نشان مى دهند. آن‌ها بايد يا اين دعوت را قبول نمي‌كردند و در چنين مهماني‌اي شركت نمي‌‌نمودند، و سعي مي‌كردند در مجلس خلافِ خدا نروند، و يا اگر هم نادانسته در اين مجلس شركت كردند، بايد همين كه گناه و خلاف شروع شد، از اين مجلس بيرون مي‌آمدند. اى مردم! شما با رفتنتان به اين مهماني، دو بلا بر سر من آورديد؛ بلاى اول اين بود كه تمام دلم بعد از اين خبر سوخته است، و بلاى دوم اين بود كه ديگر بعد از اين خبر، از عمرم چيزى نمانده است. من اگر بميرم، در قيامت، خونم بر گردن شما است كه با رفتنتان به اين مهماني كذايي آبروى دين را بُرديد. ميرزا از منبر كه پايين آمد، كنار همان منبر افتاد. او ديگر نتوانست نماز دوم را بخواند و مردم زير بغلش را گرفتند و او را به خانه بردند. دكترهاى درجۀ يك شيراز آمدند و گفتند: ديگر هواى اين شهر براى ايشان خوب نيست، و او را بايد به باغى بيرون از اين شهر ببريد، و در اين مدت هم نبايد كسى با او تماس داشته باشد. چند ماه گذشت، يكى از تجّار بازار از پسرش شنيد كه رياضت كشي هندى به شيراز آمده كه مى تواند خبرهايى را هم از آينده بدهد. اين تاجر به پسرش گفت: برو و اين فرد را به تجارت خانه بياور. پسر رفت و او را آورد. آن تاجر پيش خودش گفت: من دلم مى خواهد از اين رياضت كش بپرسم، حاج ميرزا حسين زنده مى ماند يا نه. چون ما نظير اين مرد را نداريم. پس به آن رياضت‌كش گفت: آقا! من مال‌التجارۀ خيلى گران قيمتي دارم و شما براى من رمل و اسطرلابى بينداز و ببين آيا اين مال‌التجاره به من مى رسد يا نمى رسد؟ رياضت‌كش هندي سر را در گريبان فرو برد و ساعتي را همين طورى در فكر ماند. تاجر كه خسته شده بود، گفت: آقا! اگر خبرى ندارى، خجالت ندارد بگو من نمى دانم و بلند شو برو، و پولى هم كه مى خواهى، به تو مى دهم. مرد هندي گفت: به خدا قسم! نزد من خبرى هست، ولى من مرتب دارم دربارة دو‌رويى تو فكر مى كنم. تاجرگفت چه دو‌رويى؟ مرد هندي گفت: من هر چه دارم به زواياى زندگى‌ات نگاه مى كنم، مي‌بينم چنين مال‌التجاره‌اي وجود ندارد، امّا دلت را كه مى خوانم، مى بينم مردي ربانى و الهى در اين شهر مريض است، و در نيت تو اين پرسش وجود دارد كه آيا او خوب مى شود يا نه؟ ولي من هر چه فكر مى كنم تا ببينم مال‌التجاره تو كجاست، اين مال التجاره را نمى بينم. تاجر گفت: ببخشيد! نيتم همان است. مرد هندي گفت: نه، او زنده نمي‌‌ماند؛ او از دست عده اى به دو بلا دچار شده و تا يك ماه ديگر هم بيش‌تر زنده نيست. بعد از يك ماه هم ميرزا حسين يزدي وفات كرد. الان هم قبر اين بزرگوار در شيراز در قبرستان خارج شهر قرار دارد و محلّ دعا و زيارت اهل حال است؛ آن قدر ايشان روح عالى داشت كه طاقت شنيدن گناه را هم نداشت، و متأسفانه، چقدر قدرت شيطانى در ما قوى است كه هر چه گناه مى كنيم، هيچ اثري در ما نمي‌كند و ما نسبت به آن ناراحت نمى شويم، و اين عجيب هست.

    حضرت على عليه السلام حساب مى كند كه بدن، عقل و جان فرزندانش نفقه مى خواهد، و چنان حقوق پدرى خود را عالى اجرا مى كند كه از ميان آن منزل، چنين فرزندانى بيرون مى آيند.

     

     

    پي‌نوشت

    13. جامع الأخبار، ص 106. متن روايت چنين است:

    روي عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم أنه نظر إلى بعض الأطفال فقال: ويل لأولاد آخر الزمان من آبائهم. فقيل: يا رسول الله! من آبائهم المشركين؟ فقال: لا من آبائهم المؤمنين لايعلمونهم شيئا من الفرائض، و إذا تعلموا أولادهم، منعوهم و رضوا عنهم بعرض يسير من الدنيا، فأنا منهم بري ء و هم مني براء.

    14. المناقب، ج 4، ص66. متن روايت چنين است:

    شعيب بن عبد الرحمن الخزاعي قال وجد على ظهر الحسين بن علي يوم الطف أثر فسألوا زين العابدين عن ذلك فقال هذا مما كان ينقل الجراب على ظهره إلى منازل الأرامل و اليتامى و المساكين.

    15. البداية و النهاية، ج 8 ، ص38. متن روايت چنين است:

    و ذكروا أن الحسن رأى غلاما أسود يأكل من رغيف لقمة و يطعم كلبا هناك لقمة، فقال له: ما حملك على هذا؟ فقال: إني أستحى منه أن آكل و لا أطعمه، فقال له الحسن: لا تبرح من مكانك حتى آتيك، فذهب إلى سيده فاشتراه و اشترى الحائط الّذي هو فيه، فأعتقه و ملّكه الحائط، فقال الغلام: يا مولاي قد وهبت الحائط للذي وهبتني له.

    16. شيخ طوسي، الأمالي ، ص41:

    عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم عَلِيّاً فَاطِمَةَ عليها السلام دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ تَبْكِي فَقَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كَانَ فِي أَهْلِ بَيْتِي خَيْرٌ مِنْهُ زَوَّجْتُكِ وَ مَا أَنَا زَوَّجْتُكِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكِ وَ أَصْدَقَ عَنْكِ الْخُمُسَ مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم قُمْ فَبِعِ الدِّرْعَ فَقُمْتُ فَبِعْتُهُ وَ أَخَذْتُ الثَّمَنَ وَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم فَسَكَبْتُ الدَّرَاهِمَ فِي حَجْرِهِ فَلَمْ يَسْأَلْنِي كَمْ هِيَ وَ لَا أَنَا أَخْبَرْتُهُ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً وَ دَعَا بِلَالًا فَأَعْطَاهُ فَقَالَ ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ طِيباً ثُمَّ قَبَضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم مِنَ الدَّرَاهِمِ بِكِلْتَا يَدَيْهِ فَأَعْطَاهُ أَبَا بَكْرٍ وَ قَالَ ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ مَا يُصْلِحُهَا مِنْ ثِيَابٍ وَ أَثَاثِ الْبَيْتِ وَ أَرْدَفَهُ بِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ بِعِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَحَضَرُوا السُّوقَ فَكَانُوا يَعْتَرِضُونَ الشَّيْ ءَ مِمَّا يُصْلِحُ فَلَا يَشْتَرُونَهُ حَتَّى يُعْرِضُوهُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فَإِنِ اسْتَصْلَحَهُ اشْتَرَوْهُ فَكَانَ مِمَّا اشْتَرَوْهُ قَمِيصٌ بِسَبْعَةِ دَرَاهِمَ وَ خِمَارٌ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ قَطِيفَةٌ سَوْدَاءُ خَيْبَرِيَّةٌ وَ سَرِيرٌ مُزَمَّلٌ بِشَرِيطٍ وَ فِرَاشَيْنِ مِنْ خَيْشِ مِصْرَ حَشْوُ أَحَدِهِمَا لِيفٌ وَ حَشْوُ الْآخَرِ مِنْ جِزِّ الْغَنَمِ وَ أَرْبَعَ مَرَافِقَ مِنْ أَدَمِ الطَّائِفِ حَشْوُهَا إِذْخِرٌ وَ سِتْرٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَصِيرٌ هَجَرِيٌّ وَ رَحًى لِلْيَدِ وَ مِخْضَبٌ مِنْ نُحَاسٍ وَ سِقَاءٌ مِنْ أَدَمٍ وَ قَعْبٌ لِلَّبَنِ وَ شَنٌّ لِلْمَاءِ وَ مِطْهَرَةٌ مُزَفَّتَةٌ وَ جَرَّةٌ خَضْرَاءُ وَ كِيزَانُ خَزَفٍ حَتَّى إِذَا اسْتَكْمَلَ الشِّرَاءَ حَمَلَ أَبُو بَكْرٍ بَعْضَ الْمَتَاعِ وَ حَمَلَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم الَّذِينَ كَانُوا مَعَهُ الْبَاقِيَ فَلَمَّا عَرَضَ الْمَتَاعَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم جَعَلَ يُقَلِّبُهُ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ بَارَكَ اللَّهُ لِأَهْلِ الْبَيْتِ

    17. اشاره به آيۀ سي و سوم سورة احزاب: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً . در تفسير الميزان، ج 16، ص311 ـ 310 فرموده:

    كلمة «إِنَّما» تدل على حصر الإرادة في إذهاب الرجس و التطهير و كلمة أهل البيت سواء كان لمجرد الاختصاص أو مدحا أو نداء يدل على اختصاص إذهاب الرجس و التطهير بالمخاطبين بقوله: «عَنْكُمُ»، ففي الآية في الحقيقة قصران قصر الإرادة في إذهاب الرجس و التطهير و قصر إذهاب الرجس و التطهير في أهل البيت و ليس المراد بأهل البيت نساء النبي خاصة لمكان الخطاب الذي في قوله: «عَنْكُمُ» و لم يقل: عنكن ....بكون الخطاب متوجها إليهن مع النبي صلّي الله عليه و آله و سلّم فقط أحد من المفسرين و إنما احتملناه لتصحيح قول من قال: إن الآية خاصة بأزواج النبي صلّي الله عليه و آله و سلّم. و إن كان المراد إذهاب الرجس و التطهير بإرادته تعالى ذلك مطلقا لا بتوجيه مطلق التكليف و لا بتوجيه التكليف الشديد بل إرادة مطلقة لإذهاب الرجس و التطهير لأهل البيت خاصة بما هم أهل البيت كان هذا المعنى منافيا لتقييد كرامتهن بالتقوى سواء كان المراد بالإرادة الإرادة التشريعية أو التكوينية. و بهذا الذي تقدم يتأيد ما ورد في أسباب النزول أن الآية نزلت في النبي صلّي الله عليه و آله و سلّم و علي و فاطمة و الحسنين عليهم السلام خاصة لا يشاركهم فيها غيرهم.

    18. شيخ الشريفي، كلمات الإمام الحسين عليه السلام ، ص401:

    ....فقال له القاسم بن الحسن عليه السلام : وأنا فيمن يقتل ؟ فأشفق عليه فقال له ( يا بني كيف الموت عندك). قال : يا عم أحلى من العسل.  


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

جایگاه حقیقی انسان در آیات و روایات
ارزش شیعه در کلام اهل‌بیت(علیهم‌السلام)
خاطره مردان مخلص خدا
مصاديق منعمين در قرآن
چند روايت عجيب در مورد پدر و مادر
امر و نهی واجب پروردگار بر مردم مؤمن
تاريكى‏اى كه متعلق به مادر بود
حل مشكل مردم، ارزشى بالاتر از ده عمره رجبيه
خلاصة مباحث ماه مبارک
استقامت مؤمن در برابر تحريكات‏

بیشترین بازدید این مجموعه

متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد قرآن
چند روايت عجيب در مورد پدر و مادر
صله با قاطع رحم
مصاديق منعمين در قرآن
اهميت واجبات از ديدگاه اسلام
درسى آموزنده‏
شب قدر
شکیبایی در برابر مشکلات - جلسه نوزدهم - (متن کامل + ...
دهه دوم محرم 94 خوی آرامگاه شیخ نوایی سخنرانی هفتم
خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^