ايّام فاطميه، تهران حدود 34 ـ 35 سال قبل، شش صبح براي منبر ده روز دعوت شده بودم. روز اولي که رفتم، چشمم به امام جماعت مسجد افتاد. حس کردم چهره و حال او چهره و حال ديگري است. حس کردم که آن بزرگوار در چهارچوب دنيا زندگي نميکند. از آنهایي است كه نهجالبلاغه ميفرمايد:
بدنهاي آنان در دنياست، خودشان در افق اعلا و ملکوت هستند. از آنجا به بدن فرمان ميدهند. ثقل روي زمين است، حقيقت در ملکوت است. روح، اسير نيست. بدن، قبر جان نيست؛ بلکه غلام حلقه به گوش روحي است که به حق وصل است. آن روح به اعضا و جوارح، فرمان کار ميدهد. از این رو آنان هر فتنه و فسادي هم که در کشور پراكنده شود، فتنهگر و فاسد نميشوند؛ چون خودشان به فرمودۀ قرآن کريم، مع الله هستند و پيش خدا زندگي ميکنند. پيغمبر اكرم (ص) ميفرمايد:
«ابيت عند ربي يطعمني و يسقيني»
پيش پروردگار هستم؛ او مرا سير ميکند و سيرابم ميکند. منبر که تمام شد، رفتم کنار ايشان نشستم؛ خيلي هم خود را جمع کردم؛ خيلي حالت انکسار به من دست داده بود. در گوش او گفتم: از چيزهايي که ديدهايد حاضريد براي من تعريف کنيد؟
يکي از دعاهايي که به ما ياد دادهاند اين است که «خدايا ما را به کساني که اهل دل هستند، راهنمايي کن»؛ چون غير از نفس آن ها، همۀ نفسها آلوده است. اگر نفسها آلوده نبود، جهان چنين نبود؛ زندگي انسانها چنين آشفته نبود. ما را به دنيا براي چشيدن مشکلات و ترسيدن و غصه خوردن نياوردند. اصلاً دنيا جاي اين حرفها نيست.
(فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)
نميخواهد کسي با ترس و غصه زندگي کند. مگر خدا ظالم است که جايي براي ما ساخته باشد که ما تا آخر عمر، در وحشت و ترس به سر بريم و غصه دار و اندوهگين باشيم.
منبع : پایگاه عرفان