هدهد آمد و سليمان پرسيد: کجا بودي؟ هيچ کس حرف هدهد را نميفهميد. قرآن مجيد ميفرمايد: فقط سليمان ميفهميد. پرنده به سليمان گفت: در هوا که پرواز ميکردم بالاي سر کشوري رسيدم، پادشاه آن زن و ملتش آفتابپرست هستند و تختي که براي آن زن ساختهاند کم نظير است. اين شعور حيوان است.
البته قرآن اگر ميخواست از زبان موجودات حرف بزند، يک قرآن به بزرگي آفرينش نازل ميشد. قرآن فقط نمونه بيان كرده است. پروردگار در همين سوره نمل، ميفرمايد: سليمان با ارتش خود وارد بيابان شد و میخواست مسيري را طي کند. صداي مورچه را شنيد که مورچۀ بزرگ به تمام مورچهها گفت:
(يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ)
مورچهها سليمان را ميشناختند، وگرنه از کجا به مورچههاي ديگر گفت سليمان با ارتشش ميآيد و براي حفاظت از مورچهها گفت: همه سريع در لانههايتان برويد تا زير دست و پاي اسبها و شترها و قاطرها هلاك نشويد. او را خيلي خوب میشناخت.
امام زين العابدين (ع) روي منبر مسجد شام فرمود: کسي را کشتيد که تمام پرندگان و ماهيان دريا و درختان و سنگها، بهشتيان و دوزخيان و آسمانيان و زمينيان برايش گريه کردند. يعني همۀ موجودات، حضرت را ميشناختند. يعني به هر گنجشکي ميگفتي براي چه گريه ميکني؟ ميگفت: براي ابي عبدالله الحسين (ع). همۀ موجودات، شعور دارند. ما گمان ميکنيم حيوانات شعور ندارند. قرآن ميفرمايد: شعور دارند. سليمان مورچه را صدا کرد. فرمود: چه گفتي؟ مگر من پيامبر شما نيستم. مورچه گفت: بله. گفت: پيامبر ظالم است يا عادل؟ گفت: پيامبر عادل است. گفت: پس چرا به اين مورچهها چنين گفتي:
(لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ)
در لانهها برويد که سليمان و لشکرش شما را هلاك نکنند. مورچه گفت: من منظورم نابودي بدني نبود، بلكه افول عقلي بود؛ زيرا من ترسيدم تو و لشکرت عقل اين مورچهها را نابود کنيد. گفت: چگونه؟ گفت: مورچگان يک گوشهاي به تماشاي حشمت و عظمت لشکر تو بايستند و آن مقدار زماني که غرق تماشاي حشمت تو ميشوند، از خدا غافل شوند.
من ديدم مورچهها ضرر ميکنند. من مسؤول اینها هستم که خدا را فراموش نكنند.
اين شعور موجودات است. حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) حدود شصت حيوان را نام ميبرد و صداهايشان را ترجمه ميکند. چون علم امام به قدرت پروردگار وصل بود و تمام ظرف آفرينش، گنجايش شناخت ابيعبدالله الحسين (ع) را ندارد.
شناخت امام حسين (ع) از زبان آخوند خراساني
آخوند خراساني را در عالم رويا ديدند، گفتند: چه خبر؟ آخوند گفت: هشتاد سال عمر در درياي علم و تربيت هزار شاگرد در مقام مرجع تقليد و با انديشه در عمق قرآن و روايات سپري كرديم، اينجا که آمديم فهميديم امام حسين (ع) کيست.
حضرت صداي حدود شصت حيوان را ترجمه ميكند. آنها کلامي جز دربارۀ خدا ندارند. در اين جهان آفرينش، اضافهگو فقط انسان است. يک موجود بيكار در اين عالم وجود ندارد. همه حرف خدا را ميزنند:
(وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً)
شما هميشه حرف مرا بزنيد. يا ميفرمايد:
(قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ)
مرگ ما بايد در راه خدا باشد. خدايا! قصد ميکنم الان ملک الموت مرا پيش تو بياورد. من هم جوابت را ميدهم كه:
(ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي في عِبادي)
حضرت رضا (ع) دربارة (فَادْخُلي في عِبادي) ميفرمايد: لحظۀ خروج از دنيا پرده را كنار ميزنند. بين آنها كه آن طرف هستند و كسي كه در حال مرگ است، پرده است:
(فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ)
«غطاء» يعني پرده. «کشفنا» يعني خدا پرده را كنار ميزند و چهارده معصوم را نشانت ميدهد. بعد به شما ميگويد:
(فَادْخُلي في عِبادي * وَ ادْخُلي جَنَّتي )
تو براي من زندگي کن، من براي تو خواهم بود. تو براي من بمير، خودم براي تو، آغوش باز ميکنم.
(يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ)
خوشـا آنان کـه الله يارشـان بي که حمد و قل هوالله کارشان بـي
خوشـا آنـان که دائم در نمازنـد بهـشت جـاودان بازارشـان بـي
منبع : پایگاه عرفان