فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

توحید (1) - جلسه سی و سوم – (متن کامل + عناوین)

 

صفات بي‌نهايت حق

 

اراك، مسجد سيـد محرم 1386 

الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.

 

صفات بي‌نهايت حق

بحث توحيد يقيناً به گستردگي عالم هستي است و اگر با صفات وجود مقدس حضرت حق مرتبط باشد، به بي‌نهايت اتصال پيدا مي‌کند.

خداوند حكيم، اهميتي را که براي توحيد اعتقادي قرار داده، به اين دلیل است كه توحید به وجود مقدس او مربوط است.

 

قلب جلوه‌گاه حق

قلبي که چراغدان توحيد باشد، يقيناً از نظر رتبه در همة عالم هستي، با ارزش‌ترين حقيقت است. قلبي که سرچشمة طلوع توحيد است، ساختمان آن در آخرت، از ارزش بسيار عظيمي در قرآن برخوردار است.

قلبي که خورشيد توحيد بر آن تجلّي دارد، تمام وجود انسان را در تسخير خود در مي‌آورد و هر عضوي از اعضا، منشأ امور خير بسيار سنگيني مي‌شود. براي تحقق توحيد، باید هر معبود باطلي نفی شود. اين مسأله نكتة بسیار دقيقي است.

کلمه «اله» به معناي معبود است؛ يعني موجودي که انسان در گردونة اطاعت و تسليم شدن به خواسته‌هاي او و فرمان‌هاي او قرار مي‌گيرد. قرآن مجيد معبود حق را فقط «الله» مي‌داند و انسان چنانچه در مدار فرمان‌هاي غيرخدا قرار گيرد، مشرک می‌شود.

انبياي الاهي فرستادگان خود حضرت حق هستند و تنها مسؤوليتي که بر عهدة ایشان بوده، اين است كه (وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ)؛[1] مردم را به خدا دعوت مي‌کردند و از جانب خدا مأمور بودند که مردم را به خدا پيوند دهند.

بنابراين در فرهنگ انبيا و ائمه:، فرماني غير از فرمان خدا نبوده است. همه (داعِياً إِلَى اللَّهِ) بودند. آنان مردم را به خود نمی‌خواندند، که اگر اين گونه بود، آن‌ها هم معبود مي‌شدند؛ ولي آن‌ها فقط رسانندة پيام‌هاي خدا هستند:

(الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لايَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسيباً)[2]

انبيا: هيچ خوف و دغدغه‌اي نسبت به غيرحق نداشتند. همة دغدغة آنان اين بود که مسؤوليتي که خدا بر عهده‌شان گذاشته بود، ادا کنند. مردم را از معبودهاي باطل نجات دهند و به معبود حق كنند. از اين رو معبود باطل، بت است که خود آدم مي‌سازد و از او جهت مي‌گيرد. لازم نيست که فرمان بت، لفظي باشد که معبود باطل بگويد به تو امر مي‌کنم. همين که انسان در مدار جاذبة شيئي خلاف پروردگار قرار گيرد و مجذوبش شود و خود را هزينة او کند، اين شرک و بت‌پرستي‌ مي‌شود.

در تاريخ بشر اگر كسي شريکي براي خدا قرار داده، شرک او شرک در اطاعت و عبادت بوده است. گروهي در دنيا با اطاعت از تمام فرمان‌هاي فرعونيان، نمروديان و قارون‌هايي که همه ضد خدا بودند، مشرک مي‌شدند.

پيام قرآن مجيد اين است که اطاعت غير از خدا، بشر را متحرکي مي‌کند که او به طرف بي‌نهايت کوچک شدن حرکت كند و تمام مقام انسانيت را نابود كند.

 

اخلاق در معبود باطل

معبود باطل، اخلاق را در سه بخش جهت مي‌دهد: اخلاق حيواني؛ اخلاق سبعي؛ و اخلاق شيطاني.

باطل، باطن انسان را به حالات چهارپايان و شيطانی تبديل مي‌کند. اين فرهنگ معبود باطل است.

اين فرهنگ معبودي است که در برابر خدا بر پا شده است. حال يا خود انسان خواسته، يا يکي خود را در محور حيات او قرار داده و به او باورانده که من در زندگي نباشم، زندگي تو نمي‌چرخد.

کارگردان عالم، وجود ذات حق است. کليد‌ها همه در دست او است. باطلي که خود را باورانده که اگر من نباشم، ابداً زندگي تو نمي‌چرخد، دروغ و شرک است.

 

شرك،‌ ظلم عظيم

قرآن مجيد همة انسان‌ها حتي انبيا و پيامبر اسلام را فقير و محتاج خدا مي‌داند. يعني هيچ کس از خودش هيچ چيز ندارد. تأمين‌کنندة نيازهاي شما خداست.[3] بعد در قرآن مجيد مي‌فرمايد:

(إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ)[4]

زندگي کردن در پناه معبودان باطل يعني از خدا بريدن و به معبود باطل تکيه کردن؛ كه این کار ظلم عظيم است. چون در فضاي اين ظلم، تمام پيشرفت به سوي كمال متوقف مي‌شود و بشر، غلام حلقه به گوش معبود باطل مي‌گردد و استقلال و رشد عقلي و رشد علمي پيدا نمي‌شود. تمام جنگ‌هاي دشمنان در دنيا، به دلیل روشن شدن چراغ تشيع در کرة زمين است که ريشه حقيقي تشيع، توحيد واقعي است؛ توحيد هم نفي شرک است.

اکنون جوانان بسياري در دنيا به طرف توحيد اهل بيت حركت مي‌کنند.


كربلا، نفي شرك

سران شرک واقعاً به اين نتيجه رسيده‌اند که در سراشيبي نابودي قرار گرفته‌اند. يعني اگر توحيد به معناي واقعي اشاعه پيدا كند. و انسان‌ها معبود باطل را دفع کنند، حکومت تمام فرعون‌هاي بيروني و دروني برچيده مي‌شود. بنابراين بودجه‌هاي سنگيني را هزينه كرده‌اند، فقط براي اين‌که رابطة ملت ايران با حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) قطع شود. چون کربلا، نفي شرک است.

حضرت امام حسين (علیه السلام) مي‌فرمايد:

«اني لاأري الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما»[5]

چون امام در کربلا در برابر هر پيشنهاد حکومت شرک و معبود باطل قرار گرفت، فرمود: «لا والله»؛ به خدا پيشنهاد شما را قبول نمي‌کنم. بعد هم به دشمن فرمود: 5 حقيقت است كه نمي‌گذارد ما دعوت شما را بپذيريم و فرمانتان را ببريم:

«ابي الله ذلك و رسوله و المؤمنون و جدود طهرت و حجور طابت»[6]

فرمود: مگر مادر من فاطمه زهرا (ع)  با حكومت زمانش سازش كرد که من با شما بسازم. مگر جد من پيامبر، با ابولهب، عاص بن وائل، عتبة بن ربيعه و ابوسفيان براي دو روز خوش بودن آشتي كرد كه من با شما آشتي كنم.

اگر جد من با سران مکه همراهي مي‌كرد، به او سنگ نمي‌زدند، و عبا به گردنش نمي‌کشيدند و به طائف تبعيد نمي‌شد. ياسر و سميه را جلوي چشمش قطعه قطعه نمي‌کردند.

 

رسول الله (ص)  در برابر شرك

يک بار سران شرک و معبودهاي باطل به ابوطالب پيشنهاد دادندکه به برادرزادة خود بگو: ما زيباترين دخترعرب را برايت فراهم مي‌كنيم، بيش‌ترين پول را برايت مي‌فرستيم؛ و حکومت بر 360 قبيله را به تو مي‌دهيم؛ اما از اين حرف‌ها دست بردار كه مي‌گويي زنا و ارتباط نامشروع، حرام است؛ ربا حرام است؛ جنگ و خونريزي حرام است؛ مقابل قبله نماز بخوانيد، روزه بگيريد، زکات بدهيد، از اين بتاني که داريد با چشم مي‌بينيد دست برداريد، و به غيب ايمان بياوريد.

ابوطالب گفت: برادرزاده! سران قبايل به من اين طور پيغام داده‌اند. حضرت آرام به عمويشان فرمودند: شما هم از طرف من براي سران شرک بگو: من شما را به خدا دعوت مي‌کنم، شما را به آمرزش خدا دعوت مي‌کنم، شما را به فرهنگ خدا و به بيرون آمدن از جهنم دعوت مي‌کنم. شما را به رفتن به بهشت دعوت مي‌کنم. اين دعوتم را ادامه مي‌دهم:

«حتي انفذه أو اقتل دونه»

تا سرم را روي سينه‌ام بگذاريد.[7]


هواي نفس، معبود باطل

جالب اين است که پروردگار عالم مي‌فرمايد: هيچ معبود باطلي در اين عالم ذره‌اي خير براي عبادت‌کنندگان خود ندارد؛ فقط شرّ محض دارد. مثلا کسي که هواي نفسش معبود او مي‌باشد. خدا در قرآن از هواي نفس، تعبير به اله کرده است:

(أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ)[8]

هواي نفس يعني مجموعه خواسته‌هايي که ضد خواسته‌هاي پروردگار است. خدا مي‌فرمايد: ازدواج كنيد. هواي نفس مي‌گويد: رابطة آزاد نامشروع. خدا مي‌فرمايد: اگر وسيلة ازدواج فراهم نبود:

(وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لايَجِدُونَ نِكاحاً)[9]

دامنتان را پاک نگاه داريد. در آخرت خودم حور العين به شما مي‌دهم.

نفس دربارة مال هم همين حرف را مي‌زند. دربارة معاشرت و مقام هم همين حرف را مي‌زند. مي‌فرمايد: اگر مقامي گرفتي تا روزي كه داراي منصب هستي، هر چه مي‌تواني جمع کن؛ چهار روز ديگر از کار مي‌افتي. اما خدا مي‌فرمايد: داراي مقام كه شدي سليمان باش، يوسف و علي باش. ولي هواي نفس مي‌گويد: من وقت ندارم.

 

زهد و تقواي آيت الله سيستاني

خدمت آيت الله العظمي سيستاني[10] در نجف رفتم. دلم مي‌خواست ببينم زندگي ايشان که پول شيعه برايش مي‌آيد، چگونه است؟ شيعيان هند، خواجه‌هاي هندي در آفريقاي جنوبي که ثروتمندترين مردم کره زمين هستند، و بخشي از شيعيان پاکستان، هند، ايران و عراق، پول خمس خود را به ايشان مي‌دهند. اولين بار بود که ايشان را مي‌ديدم. کوچه‌اي که منزل ايشان در آن بود، کوچه‌اي براي 400 ـ 500 سال پيش نجف بود. خانه ايشان هم چند پله داشت كه از کوچه پايين‌تر مي‌رفت. خانه‌اي بود با چهار تا گليم و فرش کهنه در اتاق. سران کشورها همان‌جا‌ خدمت ايشان مي‌آمدند و يک صندلي هم نبود که يک رئيس جمهور يا نخست وزير بنشيند؛ همه بايد روي گليم پاره‌ها بنشينند. ما هم روي گليمي نشستيم. به ايشان عرض کردم: من هيچ نياز مالي ندارم. سالي 40 ـ 50 ميليون تومان مقلدين شما به من مي‌دهند. گفتم: بنده هم اهل خمس دادن هستم. اول خيال ايشان را راحت کردم که هديه‌اي به من ندهند. گفتم: من از شما يک درخواست دارم. فرمود: بگو. گفتم: درخواستم اين است که اجازه دهيد براي شما روضه بخوانم. گفتند: دلم خيلي گرفته است. ده سال حرم امام علي (علیه السلام) را نديده‌ام، روضه بخوانيد! من هم روضه را شروع كردم، ايشان چنان ضجّه مي‌زد و گريه مي‌كرد كه جلوي لباس ايشان از گريه زياد، خيس شد. بعد گفتند 40 سال است در اين خانه هستم؛ مثل چنين روزي برايم پيش نيامد. بعد صحبت ما شد، نگاهي به من کردند و فرمودند: مي‌داني از تمام کره زمين براي من پول مي‌آيد. گفتم: مي‌دانم. گفتند: به اين اميرالمؤمنين يک ريال آن در خانة من نمي‌آيد. من از اين پول يک دانه نان نمي‌خرم؛ چون در قيامت، طاقت جوابش را ندارم. اما هزينة زندگي من و زن و بچه‌ام از نذورات مردم است. آنان مشکلي دارند مي‌گويند: خدايا 100 هزار تومان نذر مي‌كنيم به ايشان بدهيم، مشکل ما حل بشود. نذرهايي که براي من مي‌آورند از زندگي ماهيانه اضافه مي‌آيد. لباس که هر چهار يا پنج سال يک بار مي‌خرم. خوراک ما هم که خوراک معمولي است؛ به اندازه‌اي که در قيامت به من نگويند در دنياي تشيع کساني بودند از اين غذا نداشتند. من به اندازه‌اي که فقرا مي‌خورند، مي‌خورم. پول‌هاي اضافه را هم جمع مي‌کنم، ماه به ماه چهار پنج نفر را استخدام کرده‌ام، پول‌هاي نذري‌ را مي‌دهم به آن‌ها که براي همة فقهاي شيعه که از دنيا رفته‌اند در حرم اميرالمؤمنين (علیه السلام) قرآن بخوانند.

اين، توحيد است. يعني از همة کرة زمين پول بيايد و من فرمان پول را نبرم. جاذبة پول، مرا نبرد. من امين خدا هستم، پول خدا را بايد برای خود خدا هزينه کنم.

 

هواي نفس در برابر توحيد

هواي نفس در برابر توحيد است:

(أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ)[11]

مردم چه نيازي دارند به معبود باطل تکيه کنند. خدا که همة امور مردم را در دنيا و آخرت به بهترين وجه اداره مي‌کند. آدمي يك اشتباه در مقابل معبود باطل مي‌کند، دودمانش را به باد مي‌دهند. آن وقت مردم در برابر پروردگار، چهل سال گناه مي‌کنند و در يک خلوت، اشکي مي‌ريزند و به پروردگار مي‌گويند اشتباه کرديم:

(قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً)[12]

به هيچ کس هم نمي‌گويد: عقب ماندي؛ برو! به هيچ کس هم نمي‌گويد: چون دير آمدي، قبولت نمي‌کنم. چون گناهت سنگين است، آمرزيده نمي‌شوي. اصلاً اين سخنان در حريم معبود حق نيست. حق فقط مي‌گويد: اصلاح‌گري، حکمت، عدالت، رحمت، رزاقيت و ربوبيت. اين ارادة معبود حق است. با خدا خيلي به انسان خوش مي‌گذرد؛ و با غيرخدا، به معناي واقعي خوش نمي‌گذرد.

بي خانمـاني از سـر کـويت کجـا روم

دولت در اين در است از اين در کجا روم

محـروم هــر قبيلـه و مطرود هـر ديار

بـي دولتـي کـزين در دولت سـرا روم

چشم و چراغ ماست شب‌افروز عارضت

آن روز ظلمت است که از چشم ما رود

جايي که بي‌ذوق تو بخشند مباح نيست

گامي که در طريق غيرتو باشد خطا رود

از سلطنت چـه کم شـود آن پادشـاه را

کز مـرحمت بـه پرسش حال گـدا رود

 

گشوده بودن باب رحمت حق

زيباتر از اين آيه چيست، که می‌فرماید:

(قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ)

جبرئيل مي‌گويد: ديدم پروردگار نيمه‌ شب لبيك جواب مي‌دهد. به کل کره زمين نگاه کردم، ديدم جايي نيست که خدا جواب بدهد. به پروردگار گفتم: جواب چه کسي را مي‌دهي؟ خداوند فرمود: يک بت‌پرست بيدار شده و رو به روي بتش نشسته گريه مي‌کند، فکر مي‌کند کليد حل مشکلش دست اوست. ده مرتبه يا صنم مي‌گويد؛ او که نمي‌تواند جواب دهد. من جوابش را مي‌دهم.[13] او کسي غير از من را ندارد که جوابش را بدهد. از روي اشتباه يکي ديگر را صدا مي‌زند، ولي من جوابش را مي‌دهم؛ من مشکلش را حل مي‌کنم. اين معبود حق است.

 

ازدواج اميرمؤمنان (علیه السلام) با ام‌البنين

حضرت علي (علیه السلام) فرمود: عقيل تسلط تو به انساب عرب زياد است. البته داستان براي حدود 24 سال بعد از شهادت حضرت زهرا  (ع)  است. گفت: عقيل يک دختر با ريشه و نسب‌دار پيدا كن. مي‌خواهم از اين دختر چند تا بچه به دنيا بياورم تا آن‌ها در کربلا به حسينم کمک کنند. من که نيستم به حسينم ياري دهم. عقيل يک روز آمد و گفت: دختري که با اين ويژگي‌ها مي‌خواهيد پيدا کردم. از يک خانوادة محترم و به نام فاطمه است. فرمود: به خواستگاريش برو! عقيل پيش پدر دختر آمد. گفت: به برادرم دختر مي‌دهيد؟ پدر دختر گفت: عقيل چه مي‌گويي؟! من و زن و دخترم فداي علي! ازدواج صورت گرفت. اولين بچه به دنيا آمد. امام در خانه بود. بنا شد خانم‌ها از کنار بستر ام‌البنين کنار بروند و علي بيايد. علي بچه را بلند کرد. نگاهي به چهرة نوزاد تازه به دنيا آمده کرد. مادر هم نگاه مي‌کند. دست بچه را بالا برد و بازوي بچه را بوسيد و اشک او جاري شد. به نظر ام‌البنين چنين آمد، حيف اين بچه‌اي که الان به دنيا آمده، دستش عيب دارد؟ علي که بي‌دليل گريه نمي‌کند. حتما دلش مي‌سوزد. اما ديد علي آن آستين بچه را هم بالا زد. پرسيد: براي چه گريه مي‌کني؟ حضرت مطلبي نگفت. سي و دو سال بعد وقتي کاروان اسيران برگشت. به ام‌البنين گفتند: قافله برگشته است. قمر بني‌هاشم کودک پنج ساله‌ای داشت؛ اسمش عبدالله بود. زن‌ها به مادربزرگش گفتند: قافله برگشته. او شش ماه بابايش را نديده بود. اين بچه لباس نو پوشيد و ديد مادربزرگ او آماده مي‌شود که بيرون مدينه به استقبال برود. وقتي ام‌البنين از شهر خارج شد و اولين ملاقاتي که با زينب کبري کرد، فهميد چه خبر شده است. هيچ گريه نکرد. به زينب کبري (ع)  گفت: به من اجازه بده من به مدينه بروم. از دروازة مدينه که وارد شهر شد، اولين محل بعد از دروازه، روي زمين نشست. خاک‌ها را روي سر و صورت ريخت. صدا زد خانم‌ها عباس مرا کشتند. بعد از جا بلند شد گفت: هيچ شجاعي در عرب قدرت پيكار در برابر بچه مرا نداشته است. پس چه شده بچه مرا کشتند؟ خانم‌ها به نظرم دست‌هاي عباس عزيز مرا از بدن جدا کردند.

چهار امامي که تو را ديده اند     دست علمگير تو بوسيـده‌اند[14]

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته



 

 

 

 

 

 



[1]) احزاب/ 46: «و تو را دعوت‌كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [براى هدايت جهانيان] قرار داديم،»

[2]) احزاب/ 39: « [آرى اين روش خداست درباره] آنان كه همواره پيام‌هاى خدا را به مردم مى رسانند و از [عظمت و مقام] او مى ترسند و از هيچ كس جز او واهمه ندارند و براى حسابرسى [كار با ارزش اينان] خدا بس است.»

[3]) اشاره به آيات فاطر/ 15؛ محمد/ 38.

[4]) لقمان/ 13: «بى ترديد شرك ستمى بزرگ است.»

[5]) تحف العقول، 245؛ و بحارالأنوار، 75/116، باب 20، حديث 2: «الْحُسَيْنِ7 فِي قِصَارِ هَذِهِ الْمَعَانِي قَالَ7 فِي مَسِيرِهِ إِلَى كَرْبَلَاءَ إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصَابَّةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَلَاتَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَايُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَايُنْتَهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَاأَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ وَ قَالَ7 لِرَجُلٍ اغْتَابَ عِنْدَهُ رَجُلًا يَا هَذَا كُفَّ عَنِ الْغِيبَةِ فَإِنَّهَا إِدَامُ كِلَابِ النَّارِ وَ قَالَ عِنْدَهُ رَجُلٌ إِنَّ الْمَعْرُوفَ إِذَا أُسْدِيَ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ ضَاعَ فَقَالَ الْحُسَيْنُ7 لَيْسَ كَذَلِكَ وَ لَكِنْ تَكُونُ الصَّنِيعَةُ مِثْلَ وَابِلِ الْمَطَرِ تُصِيبُ الْبَرَّ وَ الْفَاجِرَ.»

[6]) الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، 2/300؛ و بحارالأنوار، 45/83، بقية الباب 37، حديث 10: «مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ قَالَ: لَمَّا اسْتَكَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَيْنِ7 رَكِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَكُمْ وَ تَعْساً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْدِينَا ... أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيْهَاتَ مِنِّي الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ.»

[7]) المناقب، ابن شهر آشوب، 1/57 ـ 58؛ و بحارالأنوار، 86/35، باب 3، حديث 31: «الطَّبَرِيُّ وَ الْبَلاذُرِيُّ أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَ فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ صَدَعَ النَّبِيُّ9 وَ نَادَى قَوْمَهُ بِالْإِسْلَامِ فَلَمَّا نَزَلَ إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ الآْيَاتِ أَجْمَعُوا عَلَى خِلَافِهِ فَحَدِبَ عَلَيْهِ أَبُوطَالِبٍ وَ مَنَعَهُ فَقَامَ عُتْبَةُ وَ الْوَلِيدُ وَ أَبُوجَهْلٍ وَ الْعَاصُ إِلَى أَبِي‌طَالِبٍ فَقَالُوا إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ قَدْ سَبَّ آلِهَتَنَا وَ عَابَ دِينَنَا وَ سَفَّهَ أَحْلَامَنَا وَ ضَلَّلَ آبَاءَنَا فَإِمَّا أَنْ تَكُفَّهُ عَنَّا وَ إِمَّا أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَقَالَ لَهُمْ أَبُوطَالِبٍ قَوْلًا رَقِيقاً وَ رَدَّهُمْ رَدّاً جَمِيلًا فَمَضَى رَسُولُ اللَّهِ9 عَلَى مَا هُوَ عَلَيْهِ يُظْهِرُ دِينَ اللَّهِ وَ يَدْعُو إِلَيْهِ وَ أَسْلَمَ بَعْضُ النَّاسِ فَاهْتَمَشُوا إِلَى أَبِي‌طَالِبٍ مَرَّةً أُخْرَى فَقَالُوا إِنَّ لَكَ سِنّاً وَ شَرَفاً وَ مَنْزِلَةً وَ إِنَّا قَدِ اشْتَهَيْنَاكَ أَنْ تَنْهَى ابْنَ أَخِيكَ فَلَمْ يَنْتَهِ وَ إِنَّا وَ اللَّهِ لَانَصْبِرُ عَلَى هَذَا مِنْ شَتْمِ آبَائِنَا وَ تَسْفِيهِ أَحْلَامِنَا وَ عَيْبِ آلِهَتِنَا حَتَّى تَكُفَّهُ عَنَّا أَوْ نُنَازِلَهُ فِي ذَلِكَ حَتَّى يَهْلِكَ أَحَدُ الْفَرِيقَيْنِ فَقَالَ أَبُوطَالِبٍ لِلنَّبِيِّ9 مَا بَالُ أَقْوَامِكَ يَشْكُونَكَ فَقَالَ9 إِنِّي أُرِيدُهُمْ عَلَى كَلِمَةٍ وَاحِدَةٍ يَقُولُونَهَا تَدِينُ لَهُمْ بِهَا الْعَرَبُ Û

Ü وَ تُؤَدِّي إِلَيْهِمْ بِهَا الْعَجَمُ الْجِزْيَةَ فَقَالُوا كَلِمَةً وَاحِدَةً نَعَمْ وَ أَبِيكَ عَشْراً قَالَ أَبُوطَالِبٍ وَ أَيُّ كَلِمَةٍ هِيَ يَا ابْنَ أَخِي قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَامُوا يَنْفُضُونَ ثِيَابَهُمْ وَ يَقُولُونَ أَ جَعَلَ الآْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ إِلَى قَوْلِهِ عَذابِ قَالَ ابْنُ إِسْحَاقَ إِنَّ أَبَاطَالِبٍ قَالَ لَهُ فِي السِّرِّ لَاتَحْمِلْنِي مِنَ الْأَمْرِ مَا لَاأُطِيقُ فَظَنَّ رَسُولُ اللَّهِ9 أَنَّهُ قَدْ بَدَا لِعَمِّهِ وَ أَنَّهُ خَاذِلُهُ وَ أَنَّهُ قَدْ ضَعُفَ عَنْ نُصْرَتِهِ فَقَالَ يَا عَمَّاهْ لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسُ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرُ فِي شِمَالِي مَا تَرَكْتُ هَذَا الْقَوْلَ حَتَّى أُنْفِذَهُ أَوْ أُقْتَلَ دُونَهُ ثُمَّ اسْتَعْبَرَ فَبَكَى ثُمَّ قَامَ يُوَلِّي فَقَالَ أَبُوطَالِبٍ امْضِ لِأَمْرِكَ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْذُ لُكَ أَبَداً.»

[8]) جاثيه/ 23: «پس آيا كسى كه معبودش را خواسته هاى نامشروعش قرار داده ديدى؟ خدا او را از روى آگاهى خود [بر اين‌كه شايسته هدايت نيست] گمراه كرد.»

[9]) نور/ 33: «و كسانى كه [وسيله] ازدواجى نمى يابند بايد پاكدامنى پيشه كنند.»

[10]زندگينامه حضرت آيت الله سيستاني: آيت الله سيستاني در روز 9 ربيع الاول سال 1349 هـ ق در شهر مقدس مشهد متولد شدند و پدرشان به ميمنت نام جدّش، ايشان را علي نام نهاد.

نام پدر گراميشان مرحوم سيد محمد باقر و نام جدّ ايشان كه از بزرگان علم و زهد بوده، سيد علي مي‌باشد كه زندگينامة ايشان را مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در طبقات اعلام الشيعه ذكر نموده است.

پس از فراگيري علوم ابتدايي مقدمات و سطح نزد برخي از اساتيد و مدرسان، به فراگيري علوم عقليه و معارف الاهيه پرداختند. سپس در سال 1368 ق به شهر مقدس قم مهاجرت نمود، از محضر مرجع بزرگ آيت الله بروجردي; در فقه و اصول بهره‌هاي فراوان بردند و از دانش و معرفت فقهي ايشان به ويژه در علم رجال و حديث استفاده‌هاي بسياري نمودند. ايشان همچنين در دروس فقيه و عالم فاضل سيد حجت كوه‌كمري; و تعدادي از علماي معروف آن دوره شركت نمودند.

در سال 1371 ق معظم له از قم به نجف اشرف مهاجرت نمودند و در مدرسه بخارائي وارد شدند و مستقر گرديدند. در اين دوره در محضر اساتيد بزرگي همچون آيت الله خوئي، شيخ حسين حلي، آيت الله حكيم و آيت الله شاهرودي حاضر گرديدند.

در سال 1380 هـ معظم له تصميم گرفتند به موطن خود مشهد بازگردند و چون تصور مي‌نمودند كه در آن‌جا مستقر خواهند شد، اساتيدشان آيت الله خوئي و شيخ حسين حلي 1 شهادت رسيدن به درجه اجتهاد را براي ايشان مكتوب نمودند. همچنين محدث بزرگ آقا بزرگ تهراني شهادت ديگري در تبحر ايشان به علم رجال و حديث مكتوب نمود.Û

Ü سوابق تدريس: نزديك به 34 سال پيش، آيت الله سيستاني شروع به تدريس بحث خارج فقه و اصول و رجال كردند؛ نيز بحث‌هايي دربارة مكاسب، طهارت، نماز، قضا، خمس و برخي از قواعد فقهي مانند تقيه و الزام، به انجام رساندند. ايشان تدريس اصول را در سه دوره تمام كردند.

قابل ذكر است كه معظم له در عيادتي كه از استادشان مرحوم آيت الله سيد ابوالقاسم خوئي در 29 ربيع الثاني 1409 ق داشته‌اند، استاد از ايشان خواستند كه به جاي ايشان در مسجد خضراء، امامت نماز جماعت را به عهده بگيرند كه ايشان در بدو امر اين موضوع را قبول ننمودند و ليكن آن مرحوم اصرار زيادي نموده و فرمودند: «اگر مي‌توانستم همچنان كه مرحوم حاج آقا حسين قمي حكم مي‌كرد، شما را مجبور به قبول مي‌نمودم.» اما معظم له چند روز مهلت خواستند و پس از آن در 5 جمادي الاول 1409 ق امامت نماز را تقبل نموده و اين كار تا آخرين جمعة ماه ذي الحجه سال 1414 ق كه مسجد خضراء بسته شد، ادامه داشت.

تأليفات ايشان: شرح العروة الوثقي، البحوث الاصوليه، كتاب القضاء، كتاب البيع و الخيارات، رسالة في اللباس المشكوك فيه، رسالة في قاعدة اليد، رسالة في صلاة المسافر، رسالة في قاعدة التجاوز و الفراغ، رسالة في القبلة، رساله في التقية، رسالة في قاعدة الالزام، رسالة في الاجتهاد و التقليد، رسالة في قاعدة لاضرر و لاضرار، رسالة في الربا، رسالة في حجية مراسيل ابن ابي عمير ... .

[11]) جاثيه/ 23: «پس آيا كسى كه معبودش را خواسته هاى نامشروعش قرار داده ديدى؟ خدا او را از روى آگاهى خود [بر اين‌كه شايسته هدايت نيست] گمراه كرد.»

[12]) زمر/ 53: «بگو: اى بندگان من كه [با ارتكاب گناه] بر خود زياده‌روى كرديد! از رحمت خدا نوميد نشويد، يقيناً خدا همة گناهان را مى آمرزد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.»

[13]) تفسير فاتحه الكتاب، معاصر زمان فيض كاشاني.

[14]) رجوع كنيد به أعيان الشيعة، سيد محسن امين، 7/429 ـ 430، ش 1449، ج 8/ 389 -390 (خاتمه)؛ رياحين الشريعه، ذبيح الله محلاتى، 3/292 ـ 294؛ و الكامل، ابن اثير، 3/333.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

جایگاه حقیقی انسان در آیات و روایات
ارزش شیعه در کلام اهل‌بیت(علیهم‌السلام)
خاطره مردان مخلص خدا
مصاديق منعمين در قرآن
چند روايت عجيب در مورد پدر و مادر
امر و نهی واجب پروردگار بر مردم مؤمن
تاريكى‏اى كه متعلق به مادر بود
حل مشكل مردم، ارزشى بالاتر از ده عمره رجبيه
خلاصة مباحث ماه مبارک
استقامت مؤمن در برابر تحريكات‏

بیشترین بازدید این مجموعه

استقامت مؤمن در برابر تحريكات‏
رفع حجاب‏ها با ايمان و تقواى مستمر
تفاوت «ضرر» و «خسران»
ردّ ادعاى كهنگى دين اسلام‏
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
شب قدر
ماهيت انسان
خاطره مردان مخلص خدا
شکیبایی در برابر مشکلات - جلسه نوزدهم - (متن کامل + ...
امر و نهی واجب پروردگار بر مردم مؤمن

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^