تهــران، امامـزاده صالـح دهة دوم محرم 1385
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.
حقيقت توحيد در قلب
دربارة موضوع ريشهدار توحيد، از رسول خدا (ص) و ائمه طاهرين:، روايات و نظريات بسيار مهمي در منابع شيعه مانند «توحيد»، «کافي»، «بحارالانوار»، و «المحجة البيضاء» نقل شده است.
با دقت در روايات این منابع درمییابیم که مسألة توحيد اولاً: از عظيمترين مسائل فرهنگ اسلام است؛ و ثانياً: مفهومي دارد که نسبت به خود مسأله، حائز اهميت است.
توحيد حقيقتي است که قلب بايد در آن لحاظ شود. طبق آيات قرآن و روايات و برداشتي که حضرت رضا (علیه السلام) از توحيد دارند، توحيد در مرحلة اول نوري است که بايد سراسر قلب را فرا بگيرد. اين نور با مطالعة عميق در آيات قرآن و روايات يا شنيدن از زبان اهل فن، در قلب حاصل ميشود.
اگر شنونده اهل انصاف و فکر باشد، آثار آن هم در اعضا و جوارح ظهور ميکند، و همچنين در اخلاق انسان تأثير ميگذارد.
توحيد حقيقتي است که بايد سراسر وجود انسان را پر کند و لفظ لا اله الا الله در حقيقت نشانگر آن حقيقت است.
اگر کسي تنها به گفتن زباني «لا اله الا الله» اکتفا کند، ولي آثار توحيد در قلب او و اعضا و جوارحش تجلي نکند، او را در فرهنگ قرآن مجيد و ائمه طاهرين، اهل توحيد نميگويند.
يکي از زيباترين و بهترين روايات باب توحيد از حضرت صادق (علیه السلام) است. امام صادق (علیه السلام) توحيد را با سه جلوه در قلب و عمل و زبان توضيح ميدهد و ميفرمايد: توحيد يک امر زباني و يک امر قلبي و يک امر عملي است:
«هو الأقرار باللّسان و عقد في القلب و عمل بالأركان»[1]
توحيد باید در تمام وجود انسان فراگير باشد. يعني قلب، اعضا و جوارح بدن مظهر لا اله الا الله باشند، زبان هم مظهر لا اله الا الله شود.
لا اله الا الله يعني همة معبودهاي باطل، از انسان جدا شوند و هيچ نقشي در دل، عمل و اخلاق انسان نداشته باشند.
توحيد و مبارزه با متكبران
حكايت جالبي در شهر مدينه اتفاق افتاد که تا اندازهای توحيد را براي ما روشن ميکند. شايد براي ميليونها نفر پيش ميآمد زير بار ميرفتند، اما يک نفر زير بار نرفت؛ با اينکه ميدانست نپذيرفتن پيشنهاد ممکن است برايش بسیار گران تمام شود و گران هم تمام شد؛ اما اين گراني را پذيرفت. چون در فرهنگ ارزشي پروردگار ميارزد که انسان توحيدش بماند، هرچند جان و مال و حتي خانوادة انسان در اين زمينه فدا شود. چون هيچ چيزي در اين عالم وزن توحيد و آثار و نتايج آن را در زندگي، مرگ و قيامت انسان ندارد. چرا امام حسين (علیه السلام) حادثة سنگين و داغ کشتهشدنها و اسارت اهل بيت و غارت شدن خيمهها را پذيرفت؟ آيا راهي براي جلوگيري از آن حادثة بزرگ نبود؟ بله. راهش اين بود که از خدا دست بردارد و با دولت يزيد بسازد.
اگر قولي ميداد يا نمايندهاي ميفرستاد که من حاضرم به مدينه برگردم و فرهنگ شما را هم بپذيرم، اصلاً حادثه کربلا پيش نميآمد. چند سالي ديگر راحت و آسوده در رفاه زندگي ميکرد و بعد يارانش و اهل بيتش هم از دنيا ميرفتند. ولي امام ميدانست با قبول سازش، دچار خسارتي خواهد شد که تا ابد جبران نخواهد داشت. ما مخلوق پروردگار هستيم. روزي ما را خدا تأمين ميکند. چه معني دارد که آدم از خدا جدا شود.
عاقلترين انسانها، انبيا و ائمه اطهار: بودند که زير بار هيچ فرعوني نرفتند؛ چون ميدانستند اين فرعونها جايگاهي ندارند. جای تعجب است که ملتهاي روزگار، با تکيه بر چه اصلي روي از پروردگار عالم برمیگردانند و به جانب بتهاي بيجان و جاندار رو میکنند.
البته قرآن مجيد در آيات متعدد، اينها را «لايشعرون» ميداند.[2] به قول قرآن مجيد مانند پيرزني بودند که پشم را از صبح تا غروب تبديل به نخ کرده است، و بعد نخهاي تابيده را دوباره به پشم تبدیل میکند؛[3] يعني تمام زحمت روزانه را به باد میدهد و بيخردان هم با رو کردن به بتها، تمام زحمات عمر خود را بر باد میدهند؛ چون در این صورت اعمال آنان، هيچ جا حساب نميشود.
انساني که عبدالله است ميگويد همة امور من در دست پروردگار است، پس بايد مطيع فرهنگ او باشم و بتهاي زنده و بيجان هيچ هستند؛ پس نبايد مطيع آنها باشم؛ اين، لااله الا الله است در عمل، اعتقاد و اخلاق.
«لا اله» يعني تمام معبودهاي ساختگي دفن شود و «الا الله» كه در زندگي بايد فقط خدا باشد.
تا انسان تمام معبودهاي باطل را از درون و برون جارو نکند و خيمه زندگي را از جولان معبودهاي باطل پاک نکند، توحيد خالص ظهور نميکند.
حكومت غيرتوحيدي
حادثهاي که در مدينه رخ داد، خيلي ريشهدار و پرمعنا است. بعد از رحلت رسول خدا (ص) حکومتي که سر کار آمده، طبق خواست خدا نبود. در اين زمينه تمام اهل تسنن اتفاق دارند كه عدهاي اندك زير سايباني جمع شدند و با هم توافق كردند كه چه کسي امير باشد، چه كسي وزير باشد و چه کسي معاون باشد. انصار مدينه گفتند: فلاني؛ مهاجرين مکه گفتند: فلاني. مقدار کمي اختلاف شد. بعد هم به گفتوگوها خاتمه دادند و حکومت برپا شد.[4]
اين حکومت را نه خدا به آن دستور داده و نه پيامبر اکرم طرحش را داده است. آنچه پيامبر اکرم ابلاغ کرد، هماني بود که در غدير خم اتفاق افتاد که پروردگار به رسول اسلام مأموريت داد بعد از پيامبري، براي حفظ دين و قرآن و فرهنگ اسلامي، عالمترين، شجاعترين، پاکترين، باتقواترين، و بيناترين مردم را معرفي کن. بهترين گزينه براي تشکيل حکومت، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(علیه السلام) است. اين وظيفة مهم را پيامبر به انجام رساند و پيامبر از دنيا رفت. اميرالمؤمنين هنوز مشغول غسل و کفن و دفن پيامبر بود كه يک گروه خودخواه گفتند: ما علي را نميخواهيم و خود ما خليفه تعيين ميکنيم.
بنابراين حکومت بعد از مرگ پيامبر توحيدي نبوده؛ يعني کاري به خدا نداشته است. عدهاي در مدينه بدون اينکه خداوند حکمي داشته باشد، تشکيل حکومت دادند. در کتابهاي اهل سنت هم نوشتهاند که عمر چند بار در مسجد به مردم گفت: انتخاب خليفه لغزشي بود كه اتفاق افتاد. خدا همة ما را از شرّ اين لغزش حفظ کند.
کار اگر خدايي باشد، لغزش ندارد؛ و وظيفه اگر الاهي باشد، ترس ندارد.
يک حکومت غيرخدايي و غير شرعي بر پا شد، و مولا اميرالمؤمنين هم بييار و ياور خانهنشين گردید؛ چون کل ياوران واقعي اميرالمؤمنين 44 نفر بودند.[5] آنان هم قدرتي نداشتند كه در مقابل آن حکومت ايستادگي كنند اگر ایستادگی میکردند، همگي كشته ميشدند. معني توحيد موحد اين است که توحيد را با دل، با اخلاق و با همة وجود درک کرده است، و حاضر نیست به هيچ قيمتي از خدا به جانب ديگری کند.
حكومتهاي فاسد
نمايندة چنان حکومتي، حاضر است براي حفظ مقام خود، همه گونه هزينه کند؛ با اولياي حق درگير شود، افراد را تبعيد کند، قاتلي که به ناحق مؤمني را کشته، آزاد کند. يعني من مزاحم حکومت را از سر راه برميدارم، هر کس ميخواهد باشد؛ فاطمه زهرا3 هم باشد، بايد از بين برود، و برای آنان مهم نيست. ابوذر بايد تبعيد شود و گرسنه و تشنه در بيابان 50 درجه گرماي ربذه بميرد. امام حسين (علیه السلام) با 72 نفر بين دو نهر آب با لب تشنه قطعه قطعه شود تا حکومت بماند.
اذان نگفتن بلال در حكومت خلفاي غاصب
اين حرف فرعونيان تاريخ است. نمايندة حکومت در حالي که در مدينه آدمهاي خوش صدا بسيار بودند به دنبال بلال فرستاد. بلال نه قيافه، نه هيکل و نه صدا داشت. مخالفان هم صداي گلوي بلال را به قار قار کلاغ تشبیه ميکردند. ميگفتند پيامبر غير از اين کلاغ سياه کسي را نداشت که اذان بگويد. اما اكنون حکومت ميبيند اگر بلال مؤذن پيامبر صبح و ظهر و شب اذان بگويد، میان در تودة مردم، حکومت امضا ميشود. مردم ميگويند: خيلي هم اين حکومت بيراه نيست؛ دليلش اين است که بلال پيامبر برايشان اذان ميگويد. گفتند: بيا اذان بگو!
بلال ميانديشد كه فقط خدا را بايد بندگي کرد. آنجا که کار خلاف خداست، يا تأييد يک حکومت غيرخدايي است، اين بتپرستي هست. اين اذاني که ميخواهد بگويد، بتپرستي میشود نه توحيد. يعني بت حکومتي را در ميان مردم امضا کرده است. گفت: اذان نميگويم. او را به مرگ هم تهديد کردند. گفت: من اذان نميگويم. گفت: بعد از مرگ پيامبر تا بميرم، اذان نميگويم. نگفت و از شکنجه و شهادت هم نترسيد.[6]
زيرا همه جا که اذان مستحب نيست؛ در بعضی جاها هم اذان حرام است. همه جا که اذان، توحيد نيست؛ ممکن است در جایی هم شعار بتپرستي شود.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) الكافي: 2/27، حديث 1؛ «عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ قَالَ كَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ فَكَتَبَ إِلَيَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْكُفْرُ دَارٌ فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللَّهُU عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِي الْكُفْرِ وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ.»
[2]) اشاره به آيات انعام/ 123؛ نحل/ 16 ـ 21؛ و نمل/ 51 ـ 50.
[3]) نحل/ 92: (وَ لاتَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ)، «و مانند آن [زنى] كه پشم هاى تابيده خود را پس از استحكام وا مى تابانيد، نباشيد؛ كه سوگندهايتان را ميان خود به بهانة اينكه گروهى [چون مشركان] از گروهى [چون مؤمنان] از نظر نفرات و امكانات افزون ترند، مايه خيانت و فساد قرار دهيد. جز اين نيست كه خدا شما را به وسيله آن [نفرات اندك و افزونى نفرات دشمن] آزمايش مى كند، و روز قيامت آنچه را [از حق و باطل] همواره در آن اختلاف مى كرديد، براى شما روشن مى سازد.»
[4]) بحارالأنوار، 27/227، باب 4، حديث 14: «عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ مَا أَتَى عَلَى عَلِيٍّ7 يَوْمٌ قَطُّ أَعْظَمُ مِنْ يَوْمَيْنِ أَتَيَاهُ فَأَمَّا أَوَّلُ يَوْمٍ فَيَوْمَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ9 وَ أَمَّا الْيَوْمُ الثَّانِي فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَجَالِسٌ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ عَنْ يَمِينِ أَبِيبَكْرٍ وَ النَّاسُ يُبَايِعُونَهُ إِذْ قَالَ لَهُ عُمَرُ يَا هَذَا لَيْسَ فِي يَدَيْكَ شَيْ ءٌ مِنْهُ مَا لَمْ يُبَايِعْكَ عَلِيٌّ فَابْعَثْ إِلَيْهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ فَيُبَايِعَكَ فَإِنَّمَا هَؤُلَاءِ رَعَاعٌ فَبَعَثَ إِلَيْهِ قُنْفُذاً فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَقُلْ لِعَلِيٍّ أَجِبْ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ9 فَذَهَبَ قُنْفُذٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ رَجَعَ فَقَالَ لِأَبِيبَكْرٍ قَالَ لَكَ مَا خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ9 أَحَداً غَيْرِي قَالَ ارْجِعْ إِلَيْهِ فَقُلْ أَجِبْ فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى بَيْعَتِهِمْ إِيَّاهُ وَ هَؤُلَاءِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ يُبَايِعُونَهُ وَ قُرَيْشٌ وَ إِنَّمَا أَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَكَ مَا لَهُمْ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ وَ ذَهَبَ إِلَيْهِ قُنْفُذٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ رَجَعَ فَقَـالَ قَالَ لَكَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ9 قَالَ لِي وَ أَوْصَانِي إِذَا وَارَيْتُهُ فِي حُفْرَتِهِ أَنْ لَاأَخْـرُجَ مِنْ بَيْتِي حَتَّى أُؤَلِّفَ كِتَابَ اللَّهِ فَإِنَّهُ فِي جَرَائِدِ النَّخْلِ وَ فِي أَكْتَافِ الْإِبِلِ قَالَ قَالَ عُمَرُ قُومُوا بِنَا إِلَيْهِ فَقَامَ أَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ خَالِدُ بْنِ الْوَلِيدِ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمٌ مَوْلَىÛ
Ü أَبِي حُذَيْفَةَ وَ قُنْفُذٌ وَ قُمْتُ مَعَهُمْ فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى الْبَابِ فَرَأَتْهُمْ فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا أَغْلَقَتِ الْبَابَ فِي وُجُوهِهِمْ وَ هِيَ لَاتَشُكُّ أَنْ لَايُدْخَلَ عَلَيْهَا إِلَّا بِإِذْنِهَا فَضَرَبَ عُمَرُ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَكَسَرَهُ وَ كَانَ مِنْ سَعَفٍ ثُمَّ دَخَلُوا فَأَخْرَجُوا عَلِيّاً7 مُلَبَّباً فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ 3 فَقَالَتْ يَا أَبَابَكْرٍ أَ تُرِيدُ أَنْ تُرْمِلَنِي مِنْ زَوْجِي وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَكُفَّ عَنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِي وَ لَأَشُقَّنَ جَيْبِي وَ لآََتِيَنَّ قَبْرَ أَبِي وَ لَأَصِيحَنَّ إِلَى رَبِّي فَأَخَذَتْ بِيَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ7 وَ خَرَجَتْ تُرِيدُ قَبْرَ النَّبِيِّ9 فَقَالَ عَلِيٌّ7 لِسَلْمَانَ أَدْرِكْ ابْنَةَ مُحَمَّدٍ فَإِنِّي أَرَى جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَانِ وَ اللَّهِ إِنْ نَشَرَتْ شَعْرَهَا وَ شَقَّتْ جَيْبَهَا وَ أَتَتْ قَبْرَ أَبِيهَا وَ صَاحَتْ إِلَى رَبِّهَا لَايُنَاظَرُ بِالْمَدِينَةِ أَنْ يُخْسَفَ بِهَا وَ بِمَنْ فِيهَا فَأَدْرَكَهَا سَلْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ أَبَاكِ رَحْمَةً فَارْجِعِي فَقَالَتْ يَا سَلْمَانُ يُرِيدُونَ قَتْلَ عَلِيٍّ مَا عَلَيَّ صَبْرٌ فَدَعْنِي حَتَّى آتِيَ قَبْرَ أَبِي فَأَنْشُرَ شَعْرِي وَ أَشُقَّ جَيْبِي وَ أَصِيحَ إِلَى رَبِّي فَقَالَ سَلْمَانُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُخْسَفَ بِالْمَدِينَةِ وَ عَلِيٌّ بَعَثَنِي إِلَيْكِ يَأْمُرُكِ أَنْ تَرْجِعِي لَهُ إِلَى بَيْتِكِ وَ تَنْصَرِفِي فَقَالَتْ إِذاً أَرْجِعُ وَ أَصْبِرُ وَ أَسْمَعُ لَهُ وَ أُطِيعُ قَالَ فَأَخْرَجُوهُ مِنْ مَنْزِلِهِ مُلَبَّباً وَ مَرُّوا بِهِ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ9 قَالَ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ يَا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي وَ جَلَسَ أَبُوبَكْرٍ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ وَ قَدِمَ عَلِيٌّ7 فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بَايِعْ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ7 فَإِنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَهْ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ إِذاً أَضْرِبَ وَ اللَّهِ عُنُقَكَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ إِذاً وَ اللَّهِ أَكُونَ عَبْدَ اللَّهِ الْمَقْتُولَ وَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ9 فَقَالَ عُمَرُ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ الْمَقْتُولُ فَنَعَمْ وَ أَمَّا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ9 فَلَا حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً فَبَلَغَ ذَلِكَ الْعَبَّاسَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَأَقْبَلَ مُسْرِعاً يُهَرْوِلُ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ ارْفُقُوا بِابْنِ أَخِي وَ لَكُمْ عَلَيَّ أَنْ يُبَايِعَكُمْ فَأَقْبَلَ الْعَبَّاسُ وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ7 فَمَسَحَهَا عَلَى يَدِ أَبِيبَكْرٍ ثُمَّ خَلَّوْهُ مُغْضَباً فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ النَّبِيَّ9 قَدْ قَالَ لِي إِنْ تَمُّوا عِشْرِينَ فَجَاهِدْهُمْ وَ هُوَ قَوْلُكَ فِي كِتَابِكَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ اللَّهُمَّ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يَتِمُّوا عِشْرِينَ حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ انْصَرَفَ.»
[5]) كتاب سليم بن قيس،580؛ بحارالأنوار: 28/264، ذيل حديث 45: «سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ ره: قَالَ سَلْمَانُ فَلَمَّا أَنْ كَانَ اللَّيْلُ حَمَلَ عَلِيٌّ7 فَاطِمَةَ3 عَلَى حِمَارٍ وَ أَخَذَ بِيَدِ ابْنَيْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ 8 فَلَمْ يَدَعْ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لَا مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَّا أَتَاهُ فِي مَنْزِلِهِ فَذَكَّرَهُمْ حَقَّهُ وَ دَعَاهُمْ إِلَى نُصْرَتِهِ فَمَا اسْتَجَابَ لَهُ مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةٌ وَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُصْبِحُوا بُكْرَةً مُحَلِّقِينَ رُؤوسَهُمْ مَعَهُمْ سِلَاحُهُمْ لِيُبَايِعُوهُ عَلَى الْمَوْتِ فَأَصْبَحُوا فَلَمْ يُوَافِ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا أَرْبَعَةٌ فَقُلْتُ لِسَلْمَانَ مَنِ الْأَرْبَعَةُ فَقَالَ: أَنَا وَ أَبُوذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ ثُمَّ أَتَاهُمْ عَلِيٌّ7 مِنَ اللَّيْلَةِ الْمُقْبِلَةِ فَنَاشَدَهُمْ فَقَالُوا نُصْبِحُكَ بُكْرَةً فَمَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أَتَاهُ غَيْرُنَا ثُمَّ أَتَاهُمُ اللَّيْلَةَ الثَّالِثَةَ فَمَا أَتَاهُ غَيْرُنَا فَلَمَّا رَأَى عَلِيٌّ7 غَدْرَهُمْ وَ قِلَّةَ وَفَائِهِمْ لَهُ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَقْبَلَ عَلَى Û
Ü الْقُرْآنِ يُؤَلِّفُهُ وَ يَجْمَعُهُ فَلَمْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ حَتَّى جَمَعَه.»
[6]) بحارالأنوار، 22/141، باب 37، حديث 125: «أبي جعفر7: كَانَ بِلَالٌ مُؤَذِّنَ رَسُولِ اللَّهِ9 فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ9 لَزِمَ بَيْتَهُ وَ لَمْ يُؤَذِّنْ لِأَحَدٍ مِنَ الْخُلَفَاءِ وَ قَالَ فِيهِ أَبُو عَبْدِاللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ7رَحِمَ اللَّهُ بِلَالًا فَإِنَّهُ كَانَ يُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ صُهَيْباً فَإِنَّهُ كَانَ يُعَادِينَا.»
مستطرفات السرائر، 601: «قال رسول الله9: أحشر يوم القيامة على البراق و تحشر فاطمة ابنتي على ناقتي العضباء القصواء و يحشر هذا البلال على ناقة من نوق الجنة يؤذن أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله فإذا نادى كسي حلة من حلل الجنة.»
منبع : پایگاه عرفان