تهــران، امامـزاده صالـح دهة دوم محرم 1385
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.
كلام گرانمايه
کلام دليل بر وضع متکلم و قيمت اوست. کلام نشاندهندة ارزش و شخصيت متکلم است. اگر کلام، حکيمانه و استوار و منطقي باشد، همة این ویژگیها را در گویندة کلام نیز میتوان یافت. هر اندازه کلام حکيمانهتر، عالمانهتر و بامعناتر باشد، نشانگر اين است که متکلم در جايگاه بلندي از کرامت، عظمت و حکمت قرار دارد.
سفيان ثوري ميگويد: يک بار از حضرت صادق (علیه السلام) مطلبي شنيدم و چنان تحت تأثير کلام امام قرار گرفتم كه به آن حضرت، عرض کردم:
«هذا والله يا ابن رسول الله الجوهر»[1]
اين گفتار شما گوهری قيمتي و گرانبها است.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«بل هذا خير من الجوهر و هل الجوهر الا الحجر»
الماس، فيروزه يا عقيق چيزي غير از سنگ نيست. شما نباید سخن مرا با سنگ مقايسه كنيد. البته ظاهر کلام امام، منظور نيست. ظاهر کلام از حروف تشکيل ميشود و ساختمان هر کلامي که امام ميگويد، از تعدادي حروف الفبا ترکيب شده است. بلكه مقصود آن است که حقيقت و کيفيت کلام چيست؟ يا کلام از نظر معنوي و محتوا از چه جنسي است؟
كلام نـور
وجود مبارک حضرت هادي (علیه السلام) فرمايشهاي پيغمبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين: را از نظر جنس معنوي در زيارت جامعة کبيره چنين بيان ميکنند و خطاب به همه معصومين:ميفرمايد:
«کلامکم نور»[2]
کالنور هم نميگويند؛ يعني کاف تشبيه هم نميآورند؛ بلکه ميفرمايد: اصل کلام و حقيقت سخن شما نور است.
حقيقت نـور
نور چيست؟
زيباترين تعريفي که براي نور گفته شده، اين است:
«النور ظاهر لنفسه و مظهر لغيره»[3]
نور حقيقتي است که در ذات خود، روشن؛ و روشنگر ديگر چیزها است. يعني نور فراريدهندة تاريکي است.
اين نور در آيات قرآن کريم به صيغة مفرد است و به صورت تثنيه و جمع نيامده است؛ يعني در تمام قرآن کريم، «نورين» و «انوار» نيامده است. با سيري در آيات قرآن خواهيد فهميد، نور در چه مواردي به کار رفته است.[4]
نور مفرد به این منظور به کار رفته که در مرحلة معنوي، يک حقيقت بيشتر نيست؛ ولي اين حقيقت با جلوههاي متعدد يا مصاديق متعدد خودش را نشان ميدهد.
(اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)[5]
اهل ايمان در ولايت الله هستند. معني ولايت الله اين است که خدا با آنها در ارتباط است. خدا در بخش معنوي زندگي آنها کارگرداني و تصرف دارد.
پس به هر کيفيتي که در قرآن و روايات بيان شده باشد که ياري و کمک خدا چيست و توفيق پروردگار چگونه است، طبق آيات و روايات، زمينة اين امور را خود مؤمن فراهم ميکند. يعني يک مسأله اجباري نيست که خدا نگاهي به مردم روزگار بيندازد، و تعدادي را ياري دهد و از تاريكي به نور كوچ دهد و تعداد دیگري را در ظلمات رها کند؛ يا اگر نوري دارند، نورشان را بگيرد و به ظلمات سرازير كند. اين گونه نيست.
هدايت و گمراهي اختياري
آياتی همچون (فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ)[6] بر اختیاری بودن هدایت و گمراهی دلالت دارند.
يعني در ابتدا اين گونه نيست که خداوند متعال کسي را که میخواهد، هدايت ميکند و کسي را میخواهد گمراه ميکند. بلکه اول خود انسان زمينة هدايت يا گمراهي را فراهم ميکند. اين انسان است که با وجود، منش، نيت و ارادة خود، به پروردگار عالم نشان ميدهد که من هدايت ميخواهم. چنین است که او در زمرة هدايتشدگان قرار ميگیرد؛ در زمرة کسانی که قرآن دربارة آنها میفرماید:(يَهْدي مَنْ يَشاءُ)[7]
دیگری ميگويد هزاران پيامبر هم مرا دعوت کنند، نميخواهم گوش بدهم؛ ائمة اطهار هم مرا دعوت کنند، خوشایند من نیست؛ و دوست ندارم قرآن مجيد مرا دعوت کند. پس او در زمرة آية:(فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ) ميرود. يعني اول خود او گمراهي را خواسته و ما هم اجباری به هدايت او نداریم.
عزت و ذلت اختياري
عزلت و ذلت همانند هدایت و ضلالت به اختیار انسان است و انسان هر کدام را برگزیند، خداوند نیز همان را بر او مقدر میکند
در آية (تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ)[8]
هم همان سخن گفته شده در آیات هدایت و گمراهی قابل بیان است. اول زمينة عزّت را خود من فراهم ميکنم و بعد در گردونة (تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ) قرار ميگيرم؛ يا خواري را ميخواهم و در گردونة(تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ) قرار ميگيرم.
اين مطلب را به نحو روانتر و سادهتر در ضمن آية شريفهاي که دربارة قرآن بیان شده، ميتوان فهميد كه ميفرمايد:
(إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمينَ)[9]
اين قرآن، ذکر و هدايتکنندة تمام جهانيان است؛ سپس میفرماید:
(لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقيمَ)[10]
کسي که بخواهد در صراط مستقيم قرار بگيرد. براي آنكه بخواهد قرآن مجيد او را در صراط مستقيم قرار دهد.
اما ممکن است كسي بگويد من نميخواهم در این صورت از (لمن شاء أن يستقيم) بيرون ميرود و وارد گمراهي ميشود. خواستن و نخواستن جدي او، در هدايت و ضلالت کاربرد دارد. يعني اول از ارادة انسان شروع ميشود و سپس خداوند در جهت هدايت یا در جهت گمراهي، راه را نشان ميدهد. هيچ کدام هم اجباري نيست.
پروردگار هرگز جلوي گمراهان را نميگيرد. انسان گمراه ميگويد من اين گونه زندگي را ميخواهم؛ ظلم و حرام را ميخواهم؛ و معصيت و فساد را ميخواهم. در نتیجه خداوند کاري به او ندارد. روز عاشورا دشمنان میگفتند ما يزيد و ابن زياد را ميخواهيم و كشتن 72 نفر را خواستاريم. در برابر آنان، ياران امام حسين (علیه السلام) ايستادگي در مقابل ستم و فساد را ميخواستند و ميدانستند كه ايستادگي، به شهادت ختم ميشود. پروردگار عالم آنها را هم آزاد گذاشت، تا همگان، خود تصميم بگيرند.
ارادة يوسف در بلا
به بیان امام رضا (علیه السلام)، زندان يوسف بسيار طول کشيد. يوسف هم ميدانست بيگناه است و بيعلت به زندان رفته است. وقتي که طول کشيد، خيلي با محبت به پروردگار عالم عرض کرد تا چند روز بايد زندان را تحمل كنم؟ امام ميفرمايد: به يوسف خطاب رسيد، من تو را به زندان نياوردم که به من شكوه ميكني؟! علت زندان رفتن تو خواست خودت بوده است. زيرا تو گفتي:
(قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ)[11]
وقتي زن زيباي مصر به تو گفت: اگر هوس مرا پاسخ ندهي تو را به زندان مياندازم؛ تو گفتي: خدايا! زندان براي من از اين دعوتي که در اين کاخ از من ميشود، محبوبتر است.
تو همین را خواستي، من هم به تو دادم. حالا كه نميخواهي فردا تو را ميبرند. آن شب پادشاه مصر خواب ديد و به معبران دربار گفت: خواب را تعبير کنيد، خوابگزاران همه در تعبير خواب درماندند و به پادشاه گفتند: اين خواب، رؤياي پريشان است. سپس زنداني کنار يوسف به شاه گفت: يک جواني در زندان است كه نزد او علم تعبير خواب است. پادشاه گفت: برويد او را بياوريد.
پروردگار فرمود: من که تو را به زندان نينداختم که به من ميگويي رهايم كن، خودت خواستي. حالا نميخواهي، بيرون برو.
اين بحث از طريق قرآن و روايات، ميدان بسیار گستردهاي دارد. قرآن مجيد و روايات نشان ميدهند که تمام خوشيهاي واقعي و ناخوشيهاي واقعي مردم، به خواست خود آنها است. آزمايشها و بلايايي هم هست که در پيش پیشگاه پروردگار، نمره بالايي دارد؛ اینها خواست خود اولياي خدا است.
وليّ خدا ميگويد: من در مقابل بنياميه ميايستم. ميگويند: اگر بايستي به شهادت ميرسي. خود او خواسته که بايستد و اين ايستادگي به قيمت فدا شدن جان او تمام شده است. مانند ميثم تمار كه در باطن، عبادت بزرگي انجام داد و اين عبادت، به دار زدن او منتهي شد.
سختيهاي پيامبران در دعوت به توحيد
نوح پيامبر اگر نميخواست همان صد سال اول به پروردگار ميگفت: محبوب من پرونده تبليغ ما را ببند. اما خود او خواست (ص) 50 سال مردم را هدايت کند با همت و عشق هم خواست. در قرآن به پروردگار ميگويد: من شب و روز، و آشکار و نهان مردم را به هدايت دعوت کردم:
(ليلاً و نهاراً)[12]
(سراً و جهراً)[13]
جواب مردم به من اين بود که لباسهايشان را روي سرشان ميكشيدند که چشمشان به من نيفتد، انگشت هم در گوش ميگذاشتند تا صداي مرا نشنوند و بعد هم پيامبر خدا را کتک ميزدند و ميرفتند. جبرئيل زير بازوي او را ميگرفت و بلندش ميکرد و دلداريش ميداد. باز به دنبال دعوت مردم ميرفت. خود او اين وضعيت را ميخواست. يعني کتکهايي که نوح (علیه السلام)ميخورد، نتيجة خواست خود او در راه خدا بود. اين يک نوع بلا است و امتياز بالایی دارد. يکی از امتيازهای آن در سورة نساء بيان شده است که فرمود:
(وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً)[14]
بلاهاي گنهكاران
بعضی از بلاها هم از طريق فساد، به سوي انسان ميآيد. يکي نزد دکتر ميرود و ميگويد: من مريضم. دکتر هم آزمايشهايي ميدهد. دکتر متخصص آزمايش را ميخواند و ميگويد: آقا کليهات سي درصد کار نميکند. خون تو آلوده است؛ اعصابت ضعيف و معدهات بيمار است. سي بيماري را براي او رديف ميکند.
بعد به بيمار ميگويد: چند سال است که مشروبات الکلي ميخوري؟ ميگويد: 40 سال است. دكتر ميگويد: سي مرض از همين يک مشروب است كه بر تو مسلط شده است. اين بلا را خود او خواسته است و ارتباطي به پروردگار ندارد. اگر کسي گرفتار بلا شود، نبايد به پروردگار بگويد: خدايا مگر من چه کردهام که باید گرفتار بيماري بايد شوم.
انبيا و اوليا و ائمه نميگفتند که «ما چه کردهايم؟!» چون آنها بلاهايي را که ميکشيدند، نتيجة کرامت، انسانيت و دلسوزي نسبت به مردم بوده است. اما آدم زناکاري که دهها مرض گرفته، نميتواند به پروردگار بگويد مگر من چه کردهام!
جهنميها روز قيامت در دوزخ از خدا گلايه نميکنند. همگي از خودشان گلايه ميکنند؛ چون ميبينند منطقي نيست که به پروردگار بگويند چرا ما را به جهنم آوردي؛ چون در دنيا با زبان و با اخلاق و اعمال به پروردگار گفته بود: من جهنم ميخواهم.
شما 50 يا 60 سال است با روزه يا نماز، با خمس و حلال خوردن، و با تربيت صحيح كودك، به پروردگار اعلام میکنید که ما بهشت را ميخواهيم. تمام اموري که بر ما ميگذرد، بر مدار خواستن و نخواستن ماست. اين مطلب در قرآن و روايات و دعاها فراوان است.
در قيامت هيچ گناهكاري به پروردگار، دوزخ رفتن خود را ايراد نميگيرد. دوزخيان چند بار با پروردگار گفتوگو ميكنند و فقط يک حرف دارند و آن اين است:
(رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ)[15]
خدايا هيچ کس نميتواند ما را از جهنم بيرون بياورد؛ تو به ما محبت کن و ما را از جهنم بيرون بياور تا در دنيا از اول زندگي تا آخر، عمل صالح انجام دهيم. پروردگار هم چنانکه در سوره مؤمنون است، ميفرمايد:
(قالَ اخْسَؤُا فيها وَ لاتُكَلِّمُونِ)[16]
مانند سگي که مردم از پيش خود ميرانند، آنها را برانيد و تا ابد زبانشان بسته باشد و ديگر با من حرف نزنند.
پس کلام دليل بر وضع متکلم است و متکلم و جايگاه او را از کلام ميتوان شناخت.
وقتي اين آيه را ميخوانیم كه پروردگار ميفرمايد:
(إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)[17]
ميفهمیم که متکلم چقدر بامحبت و خيرخواه است و این متکلم چگونه ميخواهد دنيا و آخرت آدم را آباد کند. دقت در کلام اين متکلم، آدم را عاشق ميکند.
وقتي متکلم ميفرمايد:
(وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيم)[18]
درمییابیم که اين متکلم چه عنايت و عشقي به انسان مؤمن دارد و معاملة این متکلم با جنسي که انسان به اين متکلم داده، قابل مقایسه نيست. فروشنده 20 سال عبادت و خدمت به بندگان خدا را به متکلم داده و خريدار در مقابل این 20 سال تلاش، ميفرمايد:
(جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها)
براي چند سال عبادت تو، بهشتهاي ابد در اختيارت قرار میدهیم. از کلام حق درمییابیم که با چه کريمي سر و کار داریم. ولي کلمات خدا فقط همين آیات قرآن نيست؛ کل آفرينش، کلمات پروردگار است.
به نزد آنکه جانش در تجلي است همه عـالم کلام حق تعـالي است[19]
اين نکته در بطن دعاي پيامبر عظيم الشأن اسلام نهفته است كه ميفرمود:
«اللهم ارنا الاشياء کما هي»[20]
به پروردگار ندبه ميکرد که خدايا حقايق اشيا را به من بنمايان.
اگر آدم حقيقت را بفهمد، دنيا و آخرتش آباد ميشود. ملاصدرا در کتاب «اسرار الآيات« ثابت كرده كه تمام خلأها و بدبختيها، محصول نفهمي و جهل است.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدنـد حقيقت ره افسانه زدنـد[21]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) المناقب، ابن شهرآشوب، 4/248، فصل في علمه (س) ؛ و بحارالأنوار، 28/47، باب 4: «و دخل إليه (ابى عبدالله (س) ) سفيان الثوري يوما فسمع منه (س) كلاما أعجبه فقال: هذا و الله يا ابن رسول الله الجوهر. فقال (س) له: بل هذا خير من الجوهر و هل الجوهر إلا الحجر.»
[2]) البلد الأمين، 302.
[3]) بحارالأنوار 4/20، باب 3، (تأويل آية النور)؛ المحجة البيضاء، 8/53، «بيان السبب في قصور افهام الخلق عن معرفة اللهU.»
[4]) بقره/ 257؛ مائده/ 16؛ اعراف/ 157؛ رعد/ 13؛ ابراهيم/ 5؛ و نور/ 40 ـ 35.
[5]) بقره/ 257: «خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از تاريكى ها [ى جهل، شرك، فسق و فجور] به سوى نورِ [ايمان، اخلاق حسنه و تقوا] بيرون مى برد.»
[6]) ابراهيم/ 4: «پس خدا هر كس را بخواهد [به كيفر تعصب و عنادش] گمراه مى كند؛ و هر كس را بخواهد، هدايت مى نمايد.»
[7]) ابراهيم/ 4: «هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد.»
[8]) آل عمران/ 26: «هر كه را خواهى عزت مى بخشى و هر كه را خواهى خوار و بى مقدار مى كنى.»
[9]) تكوير/ 27: «قرآن فقط وسيله يادآورى و پند براى جهانيان است.»
[10]) تكوير/ 28: «براى هركس از شما كه بخواهد [در همه شؤون زندگى مادى و معنوى] راه مستقيم بپيمايد.»
[11]) يوسف/ 33: «يوسف گفت: اى پروردگار من زندان نزد من محبوب تر است از عملى كه مرا به آن مى خوانند.»
[12]) نوح/ 5.
[13])نحل/ 75.
[14]) نساء/ 95: «و هر يك [از اين دو گروه] را [به خاطر ايمان و عمل صالحشان] وعدة پاداش نيك داده، و جهادكنندگان را بر خانه نشينانِ [بى عُذر] به پاداشى بزرگ برترى داده است.»
[15]) فاطر/ 37: «اى پروردگارمان ما را بيرون بياور تا كار شايسته غير آنچه انجام مى داديم، انجام دهيم.»
[16]) مؤمنون/ 108: « [خدا] مى گويد: [اى سگان!] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد!»
[17]) نحل/ 90: «به راستى خدا به عدالت و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد، و از گناه آشكار و كار زشت و ستم گرى نهى مى كند. شما را اندرز مى دهد تا متذكّر [اين حقيقت] شويد [كه فرمان هاى الهى، ضامن سعادت دنيا و آخرت شماست.] »
[18]) توبه/ 72: «خدا به مردان و زنان باايمان بهشت هايى را كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است؛ در حالى كه در آن جاودانه اند، و نيز سراهاى پاكيزه اى را در بهشت هاى ابدى و هم چنين رضايتى ويژه از سوى خدا [كه از همه آن نعمتها] بزرگ تر است وعده داده است؛ اين همان كاميابى بزرگ است.»
[19]) شيخ محمود شبستري.
[20]) جامع الاسرار، سيد حيدر آملى، 8؛ و عوالي اللآلي، 4/132، حديث 228: «قال النبي9: اللهم أرنا الحقائق كما هي.»
[21]) حافظ شيرازي.
منبع : پایگاه عرفان