در شهري منبر ميرفتم؛ کسي به ملاقات من آمد كه 80 ساله بود و پدر و مادر عجيبي داشت. او در جنوب خراسان زندگي ميكرد؛ جايي که آن وقتها اصلاً ماشين رفت و آمد نميکرد.
گفت: اولين روزي که يک پاسبان رضاخان براي كشف حجاب دنبال مادر من رفت كه چادرش را بردارد او با گريه و وحشت به پاسبان گفت: من زن فلاني هستم. گفت: شايد اسم شوهرم را كه آدم معتبري در شهر بوده ببرم، پاسبان کاري به من نداشته باشد. گفت: هر کسي ميخواهي باش.
مادرش يک زن پير و شکسته حال نبود؛ در اوج جواني بود دوید و پاسبان به او نرسيد. مادر به در خانه رسید؛ آن را هل داد و در باز شد و داخل رفت. به کارگر خانه گفت تا حاجي از بازار براي ناهار نيامده، مرا بيدار نکن. كارگر گفت: حاج خانم ساعت ده صبح چه وقت خواب است. گفت: الان خوابم ميآيد. رفت و رو به قبله دراز کشيد و گفت: خدايا! من تحمل گناهي که مردم نامحرم مو و هيکل مرا ببينند ندارم. من چهل سال است با تو رفيق هستم. مرا ببر و براي حفظ حجاب از دنيا رفت.
چطور يك بيحجاب یا یک آدم رباخور معذور است. زماني که بسياري خلاف ميکنند، عدهاي هم با خدا معامله ميکنند. آنگاه که بسياري به حقوق مردم و مال مردم ظلم ميکنند، گروهي هم به مردم خدمت و محبت ميکنند.
امام در جواب قصاب فرمودند: من هر وقت داشتم، به شکمم دادهام، چيزي نگفته است؛ و هر وقت نداشتم، به شکمم ندادهام باز هم چيزي نگفته است. فشاري به من وارد نكرده است. اگر من گوشت تو را نسيه ببرم، يک روز دير بشود ميگويي: يا علي! پول گوشت من چه شد؟ گوشت را خوردهاي ده روز است که پول را نميدهي. من با شکم خود بهتر ميتوانم بسازم تا با تو.
طبق روايات او انسان عاقل و خردمند است. آدم کريم و باارزشي است. پيامبر اكرم (ص) در حق او ميفرمايد: روز قيامت وقتي چنين انساني وارد محشر ميشود، تمام هشت در بهشت به روي او باز ميشود و به او ميگويند:
«دخل الجنة من اي باب شاء»
از هر دري كه دلت ميخواهد وارد شو. او اين اندازه احترام دارد. آنان اهل الله هستند و با اهل شيطان زندگي کاملاً متفاوتي دارند.
منبع : پایگاه عرفان