فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ذكر حقيقى‏


منابع مقاله
:

کتاب : عرفان اسلامى جلد سه         

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

كسى كه حقيقتاً به ياد خداست، بنده اى مطيع و عبدى فرمانبردار و انسانى است كه در مدار اطاعت از حق قرار گرفته و جان و قلبش به نور هدايت روشن است؛ زيرا ياد حقيقى حق، اين معنا را به انسان تذكر مى دهد كه انسان در محضر خداست و خداوند تبارك و تعالى به تمام شؤون ظاهر و باطن او آگاه است و هيچ چيز از نظر حضرتش پنهان و پوشيده نيست؛ در اين صورت و در اين حال و با اين چنين ذكر و ياد، حياى انسان كه از مايه هاى پر بركت الهى است، تجلى كرده و بر مملكت ظاهر و باطن آدمى حاكم مى گردد و انسان را در ميدان اطاعت و ترك گناه قرار مى دهد.

ذكر حقيقتى است كه آدمى را مؤدب به آداب دوست نموده و از انسان، موجودى خدايى و عنصرى الهى مى سازد.

ذكر حقيقتى است كه انسان را با شؤون حق آشنا ساخته و او را وادار به پرواز در ملكوت عالم مى كند.

ذكر حقيقتى است كه باب توبه را به روى انسان باز كرده و آدمى را در گروه تائبين كه مورد محبت و عشق دوستند، قرار مى دهد.

ذكر حقيقتى است كه درِ تمام گناهان را به روى انسان مى بندد و راه نفوذ شيطان هاى داخلى وخارجى ودرونى وبرونى را به روى انسان مسدود مى نمايد.

ذكر حقيقتى است كه زمينه پديدار شدن كرامت، شرافت، اصالت، معرفت، حقيقت، واقعيت، درستى، راستى و صفات حسنه و اخلاق الهى را در صفحه وجود و هستى آدمى فراهم مى كند.

ذكر حقيقتى است كه آدمى را از بيمارى هاى مهلك قلب و نفس مى رهاند و ظرف وجود انسان را منبع تجلى كمالات و حسنات مى سازد.

ذكر حقيقتى است كه آدمى را در راه علم و معرفت و بينايى و آگاهى، قرار داده و از اين راه وسيله آشنا شدن انسان را با انبيا و امامان و اوليا و عارفان فراهم آورده و آدمى را در مجمع روحانيان قرار داده و به سرچشمه هاى فضيلت رسانده و عطش انسان را براى يافتن حقايق تا سرحد بى نهايت بالا مى برد.

ذكر حقيقتى است كه قلب را از قساوت و تاريكى در آورده و اين عضو پر ارزش را عرش الهى كرده و از رقّت و عطوفت و مهربانى، نسبت به بندگان حق مالامال مى كند.

ذكر حقيقتى است كه مشعلى از نور حق در دل، روشن مى كند و در سايه اين روشنى است كه انسان گذشته بين و آينده نگر مى گردد و به تدريج، حجاب هاى ظلمانى از جلوى ديدگان قلب دور شده و سرانجام از انسان يك پارچه نور و گوهرى تابناك مى سازد.

ذكر حقيقتى است كه ايمان را در دل استوار ساخته و جان را براى پرواز در فضاى قدس سبكبال كرده و باعث پديد آمدن شرح صدر كه از اعظم نعمت هاى الهى است، مى گردد.

ذكر حقيقتى است كه انسان را به وادى محبت دوست كشانده و با به يك سو زدن پرده كدورت ها، زمينه كشف و شهود را براى انسان فراهم مى كند و در اين صورت آدمى با نور قلب به مشاهده انوار عظمت و جلال و زيبايى مطلق موفق مى گردد و سراپاى وجودش از ديدن جمال معنوى يار غرق در عشق آتشين شده از كل عالم چشم مى پوشد و تنها به تماشاى شاهد بزم انس مشغول مى گردد و وجود همين عشق و محبت برخاسته از ذكر حقيقتى است كه علاج تمام دردهاى معنوى انسان است.

علاء الدوله سمنانى در اين زمينه مى گويد:

اى عشق طبيب درد مايى

 

ديوانه عشق را دوايى

تو آب حيات جاودانى

 

از كوثر لطف ايزد آيى

سيمرغ هواى لامكانى

 

ز آشانه خاص كبريايى

در ديده عقل و چشم ايمان

 

ماننده كحل توتيايى

جوهر چو صدف تو هم چو درى

 

وين جسم چو مس تو كيميايى

هم چون عرضند جوهر و جسم

 

قائم به تو چون توان مايى

تو همدم خاص اصدقايى

 

تو محرم راز انبيايى

تو شهپر مرغ جبرييلى

 

تو زين براق مصطفايى

 

 

 

ذكر حقيقتى است كه انسان را به ياد عنايات و الطاف و محبت هاى حضرت حق انداخته، الطاف و عناياتى كه پرتوش از صلب پدر نسبت به آدمى تجلى كرده و كران تا كران حيات انسان را در آغوش گرفته، الطاف و عناياتى كه آثارش، در روزى انسان، در سلامت و عافيت جسم و جان، در محفوظ ماندن آدمى از انواع شرور و خطرات ظهور دارد.

توجه حقيقى به اين الطاف و عنايات بدون چون و چرا، انسان را در برابر حضرت يار وادار به تسليم كرده و موجوديت انسان را از انوار عبادت و بندگى روشن نموده و نمى گذارد آدمى از خواسته هاى به حق محبوبش تخلف كرده، دچار گناه و عصيان گردد.

آرى، ذكر اگر بر پايه حقيقت و درستى باشد و رنگ صدق و صفا در آن يافت شود، علت مطيع بودن انسان خواهد بود، طهارت جان و پاكى فكر و خلوص نيّت و آراستگى در عمل، محصول ذكر حقيقى است.

ذاكر واقعى، هم عامل به دستورات مولاست، هم پاك از آلودگى ها و معاصى، ذاكر واقعى علاوه بر مطيع بودن خودش نسبت به حضرت حق، حرارت و جذبه ذكرش غافلان را نيز بيدار كرده و گم شدگان راه را به راه الهى هدايت مى كند.

عارف پاك باخته الهى قمشه اى، آن نغمه سراى گلستان جان و هزار دستان بوستان مهر و وفا در اين زمينه كه ذكر حقيقى ذاكران، خفتگان را نيز بيدار مى كند در كتاب «نغمه الهى» داستانى را بدين مضمون در شرح اين جمله از خطبه متقيان كه حضرت مولى الموالى مى فرمايد:

أَنْفُسُهُمْ عَفيفَةٌ «1».

به نظم كشيده:

شنيدستم زنى صاحب جمالى

 

فقيرى بى نوا در قحط سالى

به دامان كودكانى داشت مضطر

 

كه نانشان بود آب از ديده تر

ز بهرِ كودكان با فكر و تشويش

 

روان شد بر درِ همسايه خويش

مگر همسايه اش آهنگرِ راد

 

ببخشد قوت و از غم گردد آزاد

كز آن دارا برآيد آرزويش

 

شود نانِ يتيمان آبرويش

 

 

 

 

قضا را چشم آن همسايه ناگاه

 

به هنگام حديث افتاد بر ماه

چه آهنگر به رخسارش نظر كرد

 

طمع بر حسنِ آن رشك قمر كرد

به جانش آتشِ شهوت برافروخت

 

كه اين آتش هزاران خانمان سوخت

دلش در دام زلف آن گل اندام

 

مسخر شد چو مرغ خسته در دام

شده شيرى شكار آهوى چشم

 

معاذ اللّه ز دست شهوت و خشم

 

 

 

بسا دل كز نگاهى رفته از دست

 

سپرلطف حق است از تير اين شست

نگاه ديده جان ها داده بر باد

 

ز جور ديده دل ها گشته ناشاد

غرض مرغ خرد صيد هوس گشت

 

عجب عنقاى جان صيد مگس گشت

دلش شد پاى بند آن پرى چهر

 

تعالى اللّه چه زنجيرى بود مهر

بداد از كف همه دين و دلش را

 

كه سوزد برق شهوت حاصلش را

چه حاجات زن غمديده بشنيد

 

به پاسخ با نويد و وجد و اميد

بگفت اى جان اگر كامم برآرى

 

تو را بخشم هر آن حاجت كه دارى

بگفتا شرمى اى منعم خدا را

 

بگفت ايزد ببخشد جرم ما را

بگفت از شرع و آيين ياد كن ياد

 

بگفت اين دل به وصلت شاد كن شاد

بگفت از راه شيطان باز شو باز

 

بگفت اى نازنين كم ناز شو ناز

بگفتا پند قرآن گوش كن گوش

 

بگفت از جام غفران نوش كن نوش

بگفت از آب چشمانم بينديش

 

بگفت آتش مزن بر اين دل ريش

بگفت آهنگرا آهندلى چند

 

بترس از آتش قهر خداوند

صفا كن دامن پاكم به يزدان

 

گناه آلوده شهوت مگردان

جوانمردا جوانمردى كن امروز

 

بكش نفس آتش عصيان ميفروز

جوابش داد كى ماهِ گل اندام

 

گنه را توبه عذر آمد سرانجام

به آب توبه چشم اى يار مهوش

 

نشاند شعله صد دوزخ آتش

 

 

 

چو ديد از پند و استعفاف و زارى

 

نپوشد خيره چشم از نابكارى

زن از بيم هلاك كودكانش

 

مهيا شد و ليك افسرد جانش

بگفتا حاضرم لكن بدين عهد

 

كه در خلوت تو با من گسترى مهد

 

 

 

به جز ما هيچ كس ديگر نباشد

 

كه چشم ناظرى بر در نباشد

بگفت اى جان يقين دار كين چنين كار

 

به خلوت بايد از هر يار و اغيار

بساط عيش چو كرد او مهيا

 

به خلوت خانه با آن يار زيبا

بگفت آن ماه كى مرد وفادار

 

تو گفتى نيست جز ما و تو ديار

در اين محفل كنون الا تو و من

 

بود ناظر خداى پاك ذو المن

در آن خلوت كه حاضر باشد آن شاه

 

نشايد اين عمل اى مرد آگاه

چه بشنيداين سخن زود آن جوانمرد

 

برآورد آتشين آه از دل سرد

چنان اين پند بر جانش اثر كرد

 

كه آن مشتاق را زير و زبر كرد

پشيمان گشت و افغان كرد و احسان

 

بر آن نيكو زن پاكيزه دامان

خدايش هم جزاى مخلصان داد

 

به رويش در ز لطف خاص بگشاد

هم آتش را به دستش سرد و خوش كرد

 

هم آهن برد فرمان در كف مرد

كرامت را وى از ترك هوى يافت

 

ز بيم آتش قهر خدا يافت «2»

 

 

 

 

آرى، انسانى كه در مدار نورانى ذكر حقيقى است، در برخورد به اوامر الهى، مجرى امر است و در برخورد به گناه حافظ پاكى و ورع خويش و نيز حافظ ديگران از افتادن به چاه تباهى و ضلالت است.

براى به دست آوردن معرفت حق و شناخت انبيا و اوليا و آشنايى با ائمه طاهرين عليهم السلام و فراگيرى محتويات وحى بكوشيم كه حاصل اين معرفت و شناخت و اين آشنايى و آگاهى ذكر حقيقى است و همين گونه ذكر است كه انسان را در گروه مطيعين قرار داده و از جمع آلودگان و عاصيان دور نگاه مى دارد.

ذكر اگر محرك انسان به سوى واقعيت ها نباشد، عين غفلت است و از غفلت جز معصيت نخيزد!! و به فرموده حضرت صادق عليه السلام: مَنْ كانَ ذاكِراً لِلّهِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلًا عَنْهُ فَهُوَ عاصٍ.

 

توضيح ذكر از زبان عارفان

اهل دل، آن عاشقانى كه در صراط مستقيم حق به دريافت واقعيت ها نايل شدند و محبوب حقيقى را بر ماسوا برگزيدند و تنها قبله آنان وجه جانان بود و تا زنده بودند، دائم الذكر بودند، به اين معنى كه قلب و جانشان تجلى گاه انوار حضرت يار بود و سراسر عمر را به مبارزه با هوس ها گذراندند و غير طاعت دوست از آنان ديده نشد، مسائل مهمى را تحت عنوان ذكر بيان فرموده اند كه اين وجيزه گنجايش بازگو كردن تمام مطالب آنان و توضيحش را ندارد و تنها بايد به دورنمايى از گفتار آنان كه بر اساس آيات و روايات تنظيم شده اشاره رود!

در «المناقب» «3» ابن شهر آشوب آمده:

بدان كه حق تعالى اهل حقيقت را به هيچ كار چندان نفرمود كه بر ذكر خود كه:

[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً] «4».

اى اهل ايمان! خدا را بسيار ياد كنيد.

ذكر بسيار، حضور و دوستى است، كسى كه چيزى را دوست دارد، همگى خود، بدو دهد.

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَنْ أَحَبَّ شَيْئاً أَكْثَرَ ذِكْرَهُ «5».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه عاشق چيزى است، از او زياد ياد مى كند.

تا در دل، محبت حق تعالى پديد نيايد، زبان به ذكر او حركت نكند؛ پس ذكر تبع محبت است و محبت كار دل است؛ حق تعالى چون خواهد كه ظاهرى را با باطن در دوستى شركت دهد، دوستى در باطن بنده نهد و ذكر در ظاهر پيدا كند تا ظاهر به زبان ياد مى كند و باطن به دل دوست مى دارد و چندان كه ذكر مى افزايد، دولت قربت بر درگاه حق مى افزايد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود:

بر شما باد كه در روضه هاى بهشت بخراميد. گفتند: يا رسول اللّه! روضه هاى بهشت كدام است؟ فرمود: مجالس ذكر «6».

پس بر شما باد كه پيوسته ياد كننده حق باشيد، بامداد و شامگاه زبان را جز به ذكر خداوند مرانيد.

هركه مى خواهد تا بداند كه منزلت او به درگاه حق تعالى چه گونه است گو بنگر تا منزلت حق تعالى در دل او چه گونه است كه حق تعالى بندگان را چندان قدر نهد در درگاه خود كه بنده عظمت حق را دل خود نهد و آن قدر در دل به كثرت ذكر پديد آيد.

براى اين بود كه استاد ابو على دقاق گفت:

ذكر، منشور ولايت است، هركه را توقيع ذكر دادند، منشور بدو دادند و هركه را در ذكر كاهل گردانيدند، وى را معزول كردند.

و چون كسى به راه ذكر حق سبحانه و تعالى در آمد، همه علايق از او منقطع گردد، حق سبحانه و تعالى مى فرمايد:

أَنا جَليسُ مَنْ ذَكَرَنى «7».

من همنشين كسى هستم كه مرا همواره ياد كند.

و در مجلس او جز او را راه نبود.

ذوالنون مصرى گويد:

هركه حق را ياد كند، چنان كه حقيقت ذكر است، همه چيز در ضمن آن ذكر فراموش كند و شرفى است ذكر را كه هيچ عبادتى ديگر را نيست و آن شرف آن است كه ذكر موقت نيست و عبادات ديگر موقت است.

جبرئيل به نزديك رسول صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

حق تعالى سلام مى گويد و مى فرمايد: امت تو را عطايى دادم كه هيچ امت را ندادم. گفت: اين چيست؟ گفت ذكر حق تعالى در همه اوقات و در همه احوال.

ذكر بر سه نوع است:

ذكر زبان، ذكر دل، ذكر سرّ.

اما ذكر زبان يكى به ده است و ذكر دل را ثواب و جزا معين است، اما ذكر سرّ را جزا معدود نيست.

ذكر زبان را منشور اين است كه:

[فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً] «8».

پس خدا را آن گونه كه پدرانتان را ياد مى كنيد يا بهتر و بيشتر از آن ياد كنيد.

ذكر سرّ را طراز اين است كه:

[فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ] «9».

پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.

ذكر به زبان هركس را باشد، اما ذكر به دل خاص است، جز به خاصگى ندهد.

اولياى الهى دائم با هر سه ذكر همراه اند، آنچه از زبان آنان جارى شود، حتى در سخن گفتن با مردم عين ذكر است؛ زيرا آنان سخن جز به حق نگويند و اين گونه ذكر زبان، شعاعى از ذكر دل است و ذكر دل هم چون تبعى از ذكر سرّ.

ذكر دل كه به دنباله ذكر سرّ است، عزّى عظيم دارد.

پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمود:

خَيْرُ الذِّكْرِ الْخَفِىّ وَخَيْرُ الرِّزْقِ ما يَكْفى «10».

بهترين ذكرها، ذكر پنهان است و بهترين رزق ها رزقى است كه انسان را از هر جهت كفايت كند.

و ذكر پنهان ذكر به دل است و دل ذاكر دلى است كه به حقيقت تجلى گاه انوار اوست و از هر آلودگى پاك است.

اما در ذكر سرّ كه بالاترين ذكر است، ذاكر با تمام وجود فانى در مفهوم و مصداق ذكر است. ابن العطار را پرسيدند كه ذكر با اسرار چه كند؟ گفت: ذكر آفتابى است كه چون از برج سرّى برآيد، آثار بشريت را در ذاكر بسوزد، تا همه عظمت و جلال مذكور ماند.

عارف سوخته جان، حاج ميرزا حبيب اللّه شهيدى خراسانى در توجه دادن انسان به اين معنى چنين گويد:

باللّه كه يكى از خود به خود آ

 

بگذر ز خودى بنگر به خدا

جز ما و تويى كى بوده دويى

 

از قول الست تا حرف بلى

من جز تو كيم من جز تو نيم

 

تو صوت ندا من رجع صدا

با خويشتنم بى خويشتنم

 

هم با تو منم هم از تو جدا

هر لحظه زند نايى دو نوا

 

يك نغمه الست يك نغمه بلى

دارد دل من هر لحظه دو عيد

 

يك عيد فنا يك عيد بقا

عيديست سعيد لبسى است جديد

 

هر لحظه مرا هر لحظه تو را

از راه نهان در محفل جان

 

گويند برو گويند بيا

 

 

 

از دولت روح داريم فتوح

 

شد وقت صبوح زد حىّ علا

يَا مَنْ هُوَ لى سِرّ و سرور

 

يا مَنْ هُوَ لى نور و سنا

يا من هولى موت و نشور

 

يا من هولى روح و بقا

انسان زبون با اين رگ و خون

 

بيرون و درون دارد دو سرا

اين عالم تن آن عالم جان

 

اين عين فراق آن عين لقا

اين دام غرور آن بزم سرور

 

اين كوى نفاق آن بزم صفا

 

 

 

 

تداوم بر ذكر، يعنى ياد حق در همه شؤون حيات و توجه علمى و عملى به دستورات حضرت رب الارباب و هماهنگى با حقايق اصيل عالم، آن چنان انسان را از خود بى خود مى كند كه با سرا پاى وجود تسليم حضرت دوست گشته و تمام جذبه هاى غير محبوب را خنثى كرده و در حوزه حيات آدمى جذبه اى جز جذبه يار باقى نمى گذارد؛ در اين حال است كه انسان موجود ديگرى مى شود و نسبت به ملكوت عالم رسانده، از گردونه كشش هاى مادى خارج گشته به اعلا عليّين حقايق متصل مى شود.

در اين حال است كه انسان، تحرك عجيبى به سوى واقعيت ها پيدا مى كند و براى پياده كردن انواع برنامه هاى الهى سر از پا نمى شناسد.

در اين حال است كه سخت از معصيت بيزار شده و در انجام اعمال صالح عاشقانه مى كوشد.

در اين حال است كه از خود فانى گشته و باقى به بقاى دوست مى گردد و جز او در وجهه همت انسان نمى ماند.

در اين حال است كه زن و فرزند، اهل و عيال، مال و منال، جاه و مقام و هرچه كه در ارتباط با اوست، همه را چون ابزارى براى كمك دادن به انسان جهت رسيدن به مولا مى بيند.

در اين حال است كه لحظه اى از فقيران و مسكينان و تهيدستان و بينوايان و دل شكستگان و اهل حال غافل نگشته و نمى گذارد دقيقه اى از عمرش به هدر رود.

در اين حال است كه از شنيدن گناه ديگران بر خود مى لرزد، چه رسد به اين كه خود آلوده به گناه گردد و از عباداتش لذتى مافوق تمام لذات مى برد و چون وقت اجراى واجبات رسد از همه كس و همه چيز دست برداشته به پيشگاه حضرت دوست مى شتابد.

در اين حال است كه آثار صفات يار از او پديدار گشته و چون چشمه نوبهارى از همه جوانب وجودش خير و نيكى مى بارد.

در اين حال است كه ذاكر از ذكر و به تعبير گسترده تر عابد از عبادت مفهومى غير آنچه توده مردم به آن توجه دارند، مى فهمد.

در اين حال است كه محبوب در دل تجلى كرده و انسان در ضمير خود و در خانه پرارزش قلب خود عشقى آتشين و سوزنده نسبت به معشوق واقعى خلقت حس مى كند.

در اين حال است كه انسان شب و روز، هفته و ماه، سال و روزگار نمى شناسد، آنچه براى او مهم است، اين است كه ظرف عمر گرچه يك لحظه از آن باشد، از رضاى محبوب و انس با حضرت او پر شود.

در اين حال است كه مى فهمد، ذكر براى عبادت به منزله روح است و اين ذكر است كه خلوص در عمل آورده و بدون ذكر عبادت فاقد ارزش است.

در اين حال است كه عبادت فقط به شوق حبيب از انسان سرزده و مكلّف از عبادت جز اداى شكر و جلب رضاى محبوب نظرى ندارد و تنها اين گونه عبادت است كه از والاترين ارزش برخوردار است و در مسير اين نوع عبادت است كه تمام استعدادهاى الهى نهفته در كارگاه وجود انسان شكوفا مى گردد.

 

 

پي نوشت ها:

______________________________

(1)- نهج البلاغة: خطبه 184.

(2)- الهى قمشه اى.

(3)- المناقب: 50.

(4)- احزاب (33): 41.

 (5)- كنز العمال: 1/ 425، خبر 1829.

(6)- وسائل الشيعة: 7/ 2231، باب 50، حديث 3.

 (7)- الكافى: 2/ 496، باب ما يجب من ذكر اللّه، حديث 4؛ مفتاح الفلاح: 371.

(8)- بقره (2): 200.

 (9)- بقره (2): 152.

(10)- مجموعة ورام: 2/ 31.


منبع : پايگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امام آسمانی (1)
قدرت و فرمانروائى مطلقه حق بر ظاهر و باطن هستى‏
صدقه عامل دفع بلا
امام سجاد (ع) و روشهای تفسیری
بی‌تفاوتی مصداق بی‌دینی است
بركرانه ی صحیفه ی سجادیه
ملحق شدن راس مطهر امام حسین (ع) به بدن مطهر
علامه شهید مطهری
وَ اَمّا حَقّ الْجَارِ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ ...
پنج درس آموزنده سعادت بخش

بیشترین بازدید این مجموعه

اخلاق در محیط خانه (3)
اسوة حسنه از ديدگاه قرآن كريم
دعا به رزمندگان و مجاهدان اسلام‏
  الگوى رفتارى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام‏
گزارش لحظه به لحظه ی جنگ با خدا
چهره ي بي زوال خورشيد عاشورا    
حضرت زکریا(ع) و کفالت حضرت مریم(ع)
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^