فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه هفدهم - (متن کامل + عناوین)

 

 

ويژگيهاى مومنين در كلام امير المومنين

 

تهران، حسينه همدانيها رمضان 1386

بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.

 

انديشه و تفكر صحيح، كه ثمره به كار گرفتن عظيم ترين و پرمنعفت ترين نعمت خدا يعنى عقل است، در معارف دينى ما از نشانه ها و ويژگى هاى مردم مؤمن شمرده شده است. [1] اين بدان جهت است كه مدرم باايمان عقل متحرك و فعالى دارند و از فرصتى براى تغذيه عقل خود با علم و دانش و معرفت و آگاهى استفاده مى كنند؛ زيرا خداوند متعال براى هر عضوى از اعضاى ظاهرى و باطنى روزقى قرار داده و رزق عقل نيز بهره ورى از علم و دانش است. [2]

 

كتاب: بستان عالمان

 

امير المؤمنان درباره كتاب هاى درست و مفيد فرموده اند:

«الكتب بساتين العلماء». [3]

كتاب ها باغ و بوستان عاشقان علم اند.

اين تعبير خيلى تعبير مهمى است. باغ محل پردرختى است كه انواع ميوه ها را به تناسب وجود انسان دربر دارد. كتاب نيز باغى است كه هر صفحه يا سطرش حاوى هدايتى يا رشدى است و به انسان سود مى رساند. بسيارى از مردم با كتاب انسى ندارند و مطالعه انديشه ديگران را چه بسا كار عبثى مى دانند، درحالى كه مردم مؤمن مى دانند كه براى نوشتن يك كتاب مفيد چه وقت و نيرويى صرف شده و چه زحمتى كشيده شده است. بنابر روايت، علما و دانشمندان وارثان انبيا و اوليا هشتند. [4] در نتيجه، حاصل عمر و زحمت انان نيز كار پيغمبران و ائمه طاهرين را انجام مى دهد و اين نشان دهنده ارزش حقيقى كتاب است؛ [5] به خصوص، كتابى كه در حوزه دين و معرفت دينى و براساس قرآن و اهل بيت نظام گرفته باشد كه در احساسات و مشاعر و قلب و روح و زندگى مردم بسيار موثر است.

يكى از اساتيد دانشگاه سوريه پس از مطالعه متن عربى كتاب آغوش رحمت در نامه اى به من نوشت كه اين كتاب در خانواده من اثر كرد و مشكل عبادت و نماز ما را حل كرد. پس از آن، خودش هم زحمت كشيد و اين كتاب را به انگليسى ترجمه كرد. اين تاثير مطالعه كتاب است و انسان پس از ديدن اين تاثيرات است كه ارزش كلام امير المؤمنين را درك مى كند.

 

ويژگى هاى مومن

 

امير المومنين روايت مهم ديگرى دارند كه در آن نشانه هاى مردم مؤمن را بيان مى كنند و وقتى به مسأله فكر و انديشه مردم مؤمن مى رسند تعبير بسيار عميقى دراين باره ارائه مى دهند كه بسيار درخور تامل است:

«المؤمن بشره فى وجهه، و حزنه فى قلبه. أوسع شئ صدرا، و أذل شئ نفسا.

يكره الرفعة، و يشنو السمعة. طويل غمة. بعيد همه. كثير صمته. مشغول وقته.

شكور صبور، مغمور بفكرته، ضنين بخلته، سهل الخليقة، لين العريكة. نفسه أصلب من الصلد و هو أذل من العبد».

دهمين نشانه اى كه حضرت در اين روايت درباره مؤمن بيان مى كنند «مشغول وقته» است؛ يعنى زمانى كه خداوند در اختيار انسان مؤمن قرار داده همواره اشغال و مومن همواره مشغول است، زيرا مؤمن كسى نيست كه اجازه بدهد سرمايه عظيم عمر هدر برود و نابود شود. او مى داند كه زمان رفته باز نمى گردد و مجموعه عمرش جايگزين يك لحظه از دست رفته نخواهد شد و بازگشتى در كار نخواهد بود؛ چرا كه اگر خداوند بخواهد انسان را به عقب برگرداند تا مثلا يك ساعت از عمر رفته اش را جبران كند، بايد همه حركات جهان هستى را در اين يك ساعت به جاى خود برگرداند؛ يعنى به تمام جهان بايد فرمان بازگشت بدهد تا دوباره انسان در ابتداى زمان نابودشده اش قرار بگيرد. اين كار را خداوند براى كسى انجام نمى دهد، پس بايد هر لحظه را مغتنم شمرد و عمر را به بطالت بر باد نداد.

هنگام سپيده دم خروس سحرى

 

دانى كه چرا همى كند نوحه گرى؟

يعنى كه نمودند در آئينه صبح

 

از عمر شبى برفت و تو بى خبر.

     

[6]

ازاين روست كه مومن اين قدر مواظب لحظات عمرش است تا بيهوده حرام نشود و از دست نرود. او برنامه خود را طورى تنظيم مى كند كه به همه مسئوليت ها و وظايفش رسيدگى كند. او ويژگى هاى اين برنامه را نيز از وجود مبارك امير المؤمنين اقتباس مى كند، آن جا كه در تقسيم ساعات روزانه مى فرمايند:

«للمؤمن ثلاث ساعات: فساعة يناجى فيها ربه، و ساعة يرم معاشه، و ساعة يخلى بين نفسه و بين لذتها فيما يحل و يجمل». [7]

يعنى مومن روزش را به سه قسمت تقسيم مى كند: هشت ساعتش را صرف مناجات و اطاعت پروردگار مى كند؛ هشت ساعت را براى تامين معاش زندگى و نيازهاى دنيايى اش صرف مى كند؛ و هشت ساعت ديگر را صرف لذت بردن از زيبايى ها و لذت هاى حلال مى كند. اين برنامه زندگى مومن است: عبادت و لذت و كار و تلاش.

 

كار براى كسب روزى حلال

 

مساله مهمى كه همواره در طول زندگى بشر مطرح بوده و شايد در دوران ما نياز به آن بيشتر احساس مى شود انتخاب پاك ترين و سالم ترين و مشروع ترين شغل هاست، زيرا انسان پولى را كه از راه تلاش به دست مى آورد اغلب هزينه خوراك خود مى كند و اگر لقمه اى كه از اين راه مى خورد پاك باشد، در وجود او تبديل به روشنايى شده و رابط ميان او و خدا مى شود. در غير اين صورت، در درون آدمى سبب پيدايش ظلمت هاى متراكمى خواهد شد كه او را از خدا دور مى كند و بنده شيطان مى سازد.

در سوره مومنون، خداوند به تمام انبياء كه بيدارترين مردم اند و از خطا و اشتباه معصوم اند و همواره مواظب و مراقب احوالات خود هستند هشدار مى دهد كه:

«يا أيها الرسل كلوا من الطيبا و اعملوا صالحا إنى بما تعملون عليم.» [8]

اى پيامبران، از خوردنى هاى پاكيزه بخوريد و كار شايسته انجام دهيد؛ مسلما من به آنچه انجام مى دهيد دانايم.

به راستى، انسان چه نيازى دارد با داشتن يك زن و يك يا دو بچه پانصد ميليون تومان پول به دست بياورد؟ اين ثروت را كه نمى شود از راه حلال واقعى به دست آورد. مگر نشنيده ايم كه امير المؤمنين فرموده اند: من ثروت جمع شده اى را نزد كسى نمى بينم مگر به واسطه ضايع شدن و غارت حق ديگران. [9].

خوب است ثروتمندان بدانند كه اسلام قبول ندارد يك نفر براى افطارش به زحمت نان و سيب زمينى تهيه كند، ولى چند خيابان آن طرف تر، كسى بار مالى ده بانك روى دوش پولش باشد. اين ثروت هيچ ملاك شرعى اى ندارد كه يك نفر پس از شصت سال عمر و سال ها زحمت پنجا متر خانه نداشته باشد، ولى چند خيابان بالاتر، يكى ديگر با چهل سال سن مالك شش برج ساخته شده و هشت برج در حال ساخت باشد. اين ثروت از كجا آمده است؟ بايد دراين باره فكر كرد و انديشه را به كار انداخت. و انسان مومن به اين مسائل فكر مى كند.

 

تاريكى اى كه متعلق به مادر بود

 

نقل كرده اند كه يكى از اولياى خدا روزى نزد مادرش آمد و گفت: من خيلى موظب زندگى مى كنم و خيلى مراقب رفتارم هستم. عباداتم نيز توأم با نور است، اما گاهى در عباداتم يكى خط تاريك مى بينم!

البته، اين سخن تازه اى نيست، زيرا خيلى از اصحاب درباره حال و وضعشان از ائمه سؤال مى كردند. براى مثال، كسى به امام زين العابدين، عليه السلام، عرض كرد: من براى نماز شب بيدار مى شوم، اما نمى توانم از جايم بلند شوم. مريض هم نيستم، دلم هم مى خواهد بروم وضو بگيرم و اين يازده ركعت را بخوانم، اما نمى دانم چرا نمى توانم خود را از رختخواب جدا كنم؟ [10] آيا فرداشب مى توانم به بركت نفس شما نماز شب بخوانم؟

امام در پاسخ فرمودند: اگر علاقه دارى نماز شب بخوانى، كمتر گناه كن. [11]

گناه كردن انسان را از انجام اعمال نيكو محروم مى كند و او را زمين گير مى سازد. مگر در دعاى كميل امير المؤمنين نمى خوانيم:

«قعدت بى اغلالى». [12]

يعنى بار سنگين گناهان مرا زمين گير كرده. ازاين روست كه نمى توانيم عبادت كنم نه اين كه نخواهيم. اين دو مساله جدا از هم است. يكى نمى خواهد عبادت كند، ولى يكى مى خواهد و نمى تواند. سبب نيز بار سنگين گناه است، بايد براى پرواز اين بار را سبك كرد.

گر قدمت هست چو مردان برو

 

ور علمت نيست چو سعدى بمان.

     

[13]

به مادرش گفت: من علت اين رگه تاريكى را در خودم پيدا نمى كنم.

گفتم از شما بپرسم بلكه بدانيد چيست؟

مادر گفت: پسرم مرا ببخش. آن تاريكى از من است. زمانى كه بادرار بودم، پدرت يكى دو ماهى در مسافرت بود. روزى، براى پهن كردن لباس به پشت بام خانه رفته بودم. همين همسايه كنارى، مقدارى زردآلو در آفتاب پهن كرده بود تا خشك شود. من هم به زردآلو خيلى علاقه داشتم. توان اين كه بروم و از ميوه فروشى زردآلو بخرم هم نداشتم. اين بود كه از روى پارچه خانه همسايه زردآلويى برداشتم و خوردم. بعد هم يادم رفت از صاحبش رضايت بگيرم. پسر گفت: سبب آن تاريكى را بعد از چهل سال پيدا كردم. خلاصه، رفت و ماجرا را گفت و از صاحبش خواست بهاى آن زردآلو را قبول كند، ولى پيرمرد گفت: حلال خودت و مادرت باشد. چندروز بعد، دوباره نزد مادرش آمد و گفت: ديگر از آن رگه تاريكى خبرى نيست.

حاله وجه اين كه ائمه اصرار دارند شيعه واقعى را بايد از اجتنابش از لقمه حرام شناخت معلوم مى شود. نمى گويند با نماز و ورزه شيعه را بشناسيد، مى فرمايند با پول و ثرورت بشناسيد. اگر حلال خور باشد شيعه است وگرنه شيعه بودنش به فكرتان هم خطور نكند. على و شيعه حرام خور، على و شيعه مال مردم خور؟ اين ها با هم نمى سازند.

تا اين جا معلوم شد كه يك بخش وقت مومن بايد صرف معاش شود.

امير المؤمنين مى فرمايند هشت ساعت هم براى استراحت و خواب و هم نشينى با دوستان و تفريح و لذت بردن از امور حلال بايد صرف شود. مى مان هشت ساعت ديگر به فرموده حضرت بايد به پروردگار اختصاص يابد. عبادت، آموختن علم، هم نشينى با صاحب نفسان، مطالعه، گريه نيمه شب، نماز جماعت، عيادت مريض، ديدن پدرومادر و ساير ارحام و ... از مشغوليت هاى مؤمن در اين هشت ساعت است و مومن واقعى اين فرصت را از دست نمى دهد.

 

ويژگى دوم مومن: صبر

 

امير المومنين بعد «مشغول وقته» از صفت «شكور» ياد مى كند، ولى من در اين جا صفت صبور را مقدم داشتم تا قطعه نابى را دراين باره بيان كنم.

اگر از لغت شناسان عرب درباره معناى صبر سوال كنيم، خواهد گفت صبر به معنى حبس نفس است؛ يعنى خود را در مدار ايمان به خدا نگه داشتن و به هيچ وجه از اين مدار بيرون نرفتن. [14] اين معنى واقعى صبر است. پس صبر اين است كه تحت هيچ شرايطى با خدا سرگرانى نكنيم و رشته محبت او را پاره نكنيم؛ مثلا، در حال فقر و غنا يا هجوم مشكلات و مصائب يا حتى در حال شادمانى و سرور ارتباطمان را با خدا قطع نكنيم. وقتى مردم با ما بد مى شوند و بدون داشتن حجت شرعى آبرويمان را مى برند، با خدا و عبادت قهر نكنيم. اين صبر است و اجر عظيمى هم دارد و عملى در قرآن نيست كه براى آن دو اجر قرار داده شده باشد مگر براى صبر [15]:

«أولئك يؤتون أجرهم مرتين بما صبروا و يدر أون بالحسنة السيئة و مما رزقناهم ينفقون». [16]

اينان به علت صبرى كه مى كنند و بدى مردم را با نيكى و خوبى خود دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى كرده ايم انفاق مى نمايند، دوبار پاداش داده مى شوند.

 

دعايى كه مستجاب شد

 

نقل است كه روزى شوهر ام سلمه [17] به خانه آمد و به او گفت: امروز، از پيغمبر دعايى ياد گرفتم كه از آن لذت بردم. دلم مى خواهد اين دعا را به تو هم ياد بدهم. (زن و مرد در دينشان بايد به همديگر كمك كنند).

ام سلمه مى گويد: من با كمال اشتياق گفتم: بگو! گفت: پيغمبر فرمود در مصيبت ها و رنج ها خود را نگاه داريد و اين دعا را بخوانيد.

«اللهم اجرنى فى مصيبتى و اخلف لى خيرهم . [18]

خدايا، من بر اين مصيبت صبر مى كنم. تو نيز اجر مرا بده و بهتر از آن چيزى كه از دستم رفته نصيبم كن.

ام سلمه مى گويد: شوهرم هميشه اين دعا را مى خواند تا اين كه مرد و من مصيبت زده شدم، ولى هر روز اين دعا را مى خواندم و از خدا مى خواستم بهتر از او را نصيبم كند.

پنج شش ماه از مرگ شوهرم گذشته بد كه يك روز ديدم آرام در مى زنند. رويم را گرفتم و خودم را پوشاندم [19] و پرسيدم: كيست؟ صدايى آرام پاسخم داد. در را باز كردم و ديدم رسول خداست. گفتم: يا رسول اللّه، شما و خانه من؟ من خواب مى بينم يا بيدارم؟

ندانم اى شب قدر است يا ستاره صبح

 

تويى برابر من يا خيال در نظرم؟

     

[20] دويدم حصيرى آوردم و در حياط منزل انداختم. پيغمبر روى حصير نشستند و فرمودند: آمده ام از تو خواستگارى كنم! عرض كردم: آقا، هيچ زنى نيست كه به همسرى شما رغبت نداشته باشد، ولى من سه مشكل دارم. فرمود: بگو! گفتم: يكى اين كه غيرت من زياد است. مى ترسم همسر شما بشوم و خداى نكرده تقصيرى در حق شما از جانب من سر بزند كه در قيامت در نجات را به روى من ببندد. گرتفارى دومم بچه هاى يتيمم هستند. مى ترسم اسباب زحمت شما شوند. گرفتارى سومم اين است كه سنّم بالا رفته و ديگر زن به دردبخورى براى خانه شما نيستم!

پيامبر فرمودند: بچه هاى يتيمت فرزندان من هستند؛ سنّت هم براى من مهم نيست. آن وقت، مرا به عقد خود درآورند. آن جا بود كه فهميدم «و اخلف لى خيرا» يعنى چه، چون خدا تمام خوبى ها را به خانه من فرستاد. [21]

در كمالات اين زنان همين نكته بس است كه رسول خدا به او اعتماد و اطمينان خاصى داشت. خود ايشان نقل مى كند كه يك روز ديدم پيغمبر نگاهى به حسين كرد و اشك پهناى صورتش را فراگرفت. عرض كردم:

يا رسول اللّه، چه شده و براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: ام سلمه، يك روز، اين جگرگوشه مرا در سرزمينى به نام كربلا محاصره مى كنند و با اين كه نهر آب نزديكشان است، خودش و تمام بچه هايش را و برادرانش را با لب تشنه سر مى برند. بعد، مشتى خاك به من دادند و فرمودند:

روزى كه ديدى از اين خاك خون مى جوشد بدان حسين من كشته شده است.

سال ها گذشت. ام سلمه مى گويد: حدود 50 سال بعد، روز دهم محرم كه هواى مدينه گرم بود، من در خواب ديدم در اتاق باز شد و پيغمبر با پا و سر و برهنه و غرق در گردوغبار وارد منزل شد و فرمود: ام سلمه، من از كربلا مى آيم. حسينم را كشتند!

سراسيمه بيدار شدم و سراغ آن خاك رفتم. ديدم خاك به خون آغشته است و دانستم كه مصيبتم واقع شده است. [22]

 

پى نوشت

 

[ (1). براى نمونه ر ك: وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 16، ص 168: امام صادق، عليه السلام:

ثلاث من علامات المؤمن: علمه باللّه، و من يحب، و من يبغض. نيز: همان، ج 17، ص 66: امام باقر، عليه السلام: من علامات المؤمن ثلاث: حسن التقدير فى المعيشة، و الصبر على النائبة، و التفقه فى الدين.]

[ (2). دراين باره اين روايات قابل تامل اند:

- الإمام على عليه السلام: خلق الإنسان ذا نفس ناطقة، إن زكاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها، و إذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السبع الشداد.

- امام على عليه السلام: العقل غريزة تزيد بالعلم و التجارب.

- امام على عليه السلام: جهاد النفس بالعلم عنوان العقل.

- روسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: ستكون فتن يصبح الرجل فيها مؤمنا و يمسى كافرا، إلا من أحياه اللّه تعالى بالعلم.

- امام صادق عليه السلام: خلق اللّه تعالى العقل من أربعة أشياء: من العلم، و القدرة، و النور، و المشيئة بالأمر، فجعله قائما بالعلم، دائما فى الملكوت.

- أعون الأشياء على تزكية العقل التعليم.

- إنك موزون بعقلك، فزكه بالعلم.

- كثرة النظر فى العلم يفتح العقل.

- كثرة النظر فى الحكمة تلقح العقل.

- امام باقر عليه السلام: إن قلبا ليس فيه شئ من العلم كالبيت الخراب الذى لا عامر له.

- رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: قلب ليس فيه شئ من الحكمة كبيت خرب، فتعلموا، و علموا، و تفقهوا، و لا تموتوا جهالا، فإن اللّه لا يعذر على الجهل.

- على عليه السلام: تعلموا العلم فإن تعلمه حسنة .... بالعلم يطاع اللّه و يعبد، بالعلم يعرف اللّه و يوحد، بالعلم توصل الأرحام، و به يعرف الحلال و الحرام، و العلم إمام العقل و العقل تابعه، يلهمه اللّه السعداء، و يحرمه الأشقياء. على عليه السلام: يا مؤمن إن هذا العلم و الأدب ثمن نفسك فاجتهد فى تعلمهما، فما يزيد من علمك و أدبك يزيد فى ثمنك و قدرك فإن بالعلم تهتدى إلى ربك، و بالأدب تحسن خدمة ربك، و بأدب الخدمة يستوجب العبد ولايته و قربه، فاقبل النصيحة كى تنجو عن العذاب.]

[ (3). مستدرك الوسائل، ج 17، ص 302.]

[ (4). رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: العلماء امناء اللّه عليه خلقه.

- العلماء امناء امتى.

- العام أمين اللّه فى الأرض (كنز العمال: 28675، 28676، 28671).

- العلم وديعة اللّه فى أرضه، و العلماء امناؤه علهى، فمن عمل بعلمه أدى أمانته، و من لم يعمل بعلمه كتب فى ديوان الخائنين (الدرة الباهرة: 24).

- العلماء امناء الرسل ما لم يخالطوا السلطان (كنز العمال: 28952).]

[ (5). از شصت كتابى كه خود من مطابق با نياز زمان نوشته ام حدود ده جلدش به شش زبان دنيا ترجمه شده است. نامه هايى كه دانشمندان اين كشورها بعد از مطالعه اين كتاب ها نوشته اند نشان مى دهد كتابى كه در حوزه دين و معرفت دينى و براساس قرآن و اهل بيت نظام گرفته، چقدر در احساسات و مشاعر و قلب و روح و زندگى مردم موثر است. (مولف)]

[ (6). از خيام است.]

[ (7). نهج البلاغه، حكمت 390. مشابه همين روايت را شيخ طوسى در امالى (ص 146) نقل كرده است. در اين روايت امير مومنان در وصيتشان به امام حسن، عليهما السلام، مى فرمايد: «يا بنى، لا فقر أشد من الجهل، و لا عدم أعدم من العقل، و لا وحدة أوحش من العجب، و لا حسب كحسن الخلق، و لا ورع كالكف عن محارم اللّه، و لا عبادة كالتفكر فى صنعة اللّه عز و جل. يا بنى، العقل خليل المرء، و الحلم وزيره، و الرفق والده، و الصبر من خير جنوده. يا بنى، إنه لابد للعاقل من أن ينظر فى شأنه، فليحفظ لسانه، و ليعرف أهل زمانه. يا بنى، إن من البلاء الفاقة، و أشد من ذلك مرض البدن، و أشد من ذلك مرض القلب، و إن من النعم سعة المال، و أفضل من ذلك صحة البدن، و أفضل من ذلك تقوى القلوب. يا بنى، للمؤمن ثلاث ساعات: ساعة يناجى فيها ربه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلو فيها بين نفسه و لذتها فيما يحل و يجمل، و ليس للمؤمن بد من أن يكون شاخصا فى ثلاث: مرمة لمعاش، أو خطوة لمعاد، أو لذة فى غير محرم».]

[ (8). مومنون، 51.]

[ (9). دراسات فى نهج البلاغة، محمد مهدى شمس الدين، ص 40: إن فلسفة الفقر عنده تجتمع فى هاتين الكلمتين: (إن اللّه سبحانه فرض فى أموال الاغنياء أقوات الفقراء فما جاع فقير إلا بما متع به غنى). و (ما رأيت نعمة موفورة إلا و إلى جانبها حق مضيع).]

[ (10). اين تعبير در قرآن هم هست: توبه، 38: «يا أيها الذين آمنوا مالكم إذا قيل لكم انفروا فى سبيل اللّه اثاقلتم إلى الارض أرضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحياة الدنيا فى الآخرة إلا قليل». يعنى شما را چه مى شود كه به زمين مى چسبيد و از جايتان بلند نمى شويد؟ (مولف)]

[ (11). در روايتى مشابه مى خوانيم: «أن رجلا قال لامير المؤمنين، عليه السلام: إنى احب أن اصلى صلاة الليل و لست أستيقظ لها، فقال له أمير المؤمنين، عليه السلام: أنت رجل قد قيدتك ذنوبك». مقنعه شيخ مفيد، ص 142.]

[ (12). مصباح المتهجد، ص 845: «اللهم عظم بلائى و أفرط بى سوء حالى و قصرت بى أعمالى و قعدت بى أغلالى و حبسنى عن نفى بعد أملى و خدعتنى الدنيا بغرورها و نفسى بجنايتها و مطالى يا سيدى».]

[ (13). از سعدى است.]

[ (14). بكرى دمياطى، إعانة الطالبين، ج 1، ص 283: الصبر و هو حبس النفس على الطاعة و منعها عن المعصية ...]

[ (15). ريشه (ص ب ر) 93 بار در قرآن به كار رفته است. آيات قرآن صبر را بيشتر در مسائل معنوى مطرح مى كنند؛ مثلا، جبهه، آخرت و .... در انتهاى آيات جنگ مى گويد: «و اللّه يحب الصابرين» آل عمران، 146. و در انتهاى آيات آزمايش: «و بشر الصابرين» بقره، 155، قرآن پيامبر را نيز به صبر دعوت مى كند: «فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل ...» احقاف، 35. پس صبر كن همان گونه كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند ....]

[ (16) قصص، 53- 54.]

[ (17). ام سلمه، كنيه اش هند يا رمله، دختر ابو امية بن مغيره، همسر پيامبر اكرم (ص).

ابو اميه يكى از بخشندگان عرب بود. ازاين رو، او را «زاد الراكب» مى ناميدند.

مادرش عاتكه دختر عامر ابن ربيعة كنانى بود. از تاريخ ولادت ام سلمه اطلاعى در دست نيست و سال مرگ او نيز محل اختلاف است، چنان كه آن را از 59 تا 62 ق گفته اند، ولى به نظر مى رسد كه تاريخ اخير درست تر است، زيرا وى پس از شهادت امام حسين، عليه السلام، نيز زنده بوده است. درباره سن او، از پسرش عمر نقل شده كه وى هنگام مرگ 84 سال داشت است. مقبره ام سلمه در بقيع در كنار بزرگان صدر اسلام است.

ام سلمه پيش از ازدواج با پيامبر (ص)، همسر برادر رضاعى آن حضرت، ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومى بود و همراه او به حبشه هجرت كرد و كنيه اش را نيز از سلمه پسر خود از همين شوهر گرفته است. همه روايات مربوط به سفيران قريش در حبشه و مناظرات ايشان با جعفر بن ابى طالب در حضور نجاشى از طريق ام سلمه نقل شده است.

ام سلمه نخستين زن مهاجر از قريش بود كه به سبب مخالفت خانواده شوهرش با مهاجرت ابو سلمه، به تنهايى به مدينه هجرت كرد و چون از شوهر و فرزند جدا مانده بود، حدود يك سال در «ابطح» مى نشست و مى گريست. پس از درگذشت ابو سلمه در 4 ق بر اثر جراحتى كه در جنگ احد برداشته بود، پيامبر (ص) با ام سلمه ازدواج كرد. گفته اند، پس از انقضاى عده، ابو بكر و سپس عمر از او خواستگارى كردند، و ام سلمه نپذيرفت. آن گاه پيامبر (ص) خواستگار فرستاد و وى قبول كرد و به روايتى پيامبر خود از او خواستگارى نمود. ام سلمه از جمال بهره كافى داشت، چنان كه محسود عايشه و مايه اندوه او شد.

 ام سلمه در غزوات متعددى چون مريسيع، خيبر، حديبيه، خندق، فتح مكه و حنين، رسول خدا را همراهى كرد. بعدها هر ماه به ميدان جنگ احد مى رفت و بر شهيدان سلام مى فرستاد. وى احاديث فراوانى از حضرت رسول (ص) نقل كرده است و در كتب اهل سنت آورده اند كه «مسند» او بر 378 حديث مشتمل است، اما هنوز چنين فهرستى از احاديث منقول از ام سلمه در منابع شيعه تهيه و منتشر نشده است. از احاديث او كه در كتب فريقين آمده است، مى توان به شأن نزول آيه تطهير، حديث كساء، و نيز روايت نبوى درباره وقايع كربلا و شهادت امام حسين (ع) اشاره كرد.

گفته اند كه تربيت امام حسين (ع)- در دوران كودكى به او محول شده بود.

ام سلمه همچنين از ابو سلمه بن عبد الاسد و حضرت فاطمه (ع) حديث روايت كرده است و گروهى از او استماع حديث كرده اند كه نام انان در منابع مختلف آمده است.

فهرستى كامل از راويان ام سلمه در معاجم رجالى شيعه ديده نشده است.

بنابر روايات، ام سلمه پس از رحلت پيامبر (ص)، يكى از مدافعان اهل بيت (ع) به شمار مى رفت؛ چنان كه از حضرت فاطمه (ع) در برابر انكار ابو بكر نسبت به ميراث پيامبر (ص)، دفاع كرد و در آن سال خود از «عطاء» محروم ماند. هم چنين، پس از قتل عثمان، وقتى طلحه و زبير به مكه رفتند و عايشه را به جنگ با على (ع) تشويق كردند، عايشه ام سلمه را برانگيخت، اما وى عايشه را از اين كار برحذر داشت. وقتى او از عايشه مأيوس شد. امام على (ع) را از قصد اصحاب جمل آگاهانيد و پسرش عمر بن ابى سلمه را به خدمت آن حضرت گسيل داشت.

امير المؤمنين (ع) بعدا اين پسر را والى بحرين، سپس والى فارس و به قولى والى حلوان و ماه و ماسبذان كرد.

با آن كه گفته اند كه او جابر بن عبد اللّه انصارى و برادرزاده اش را از بيم جانشان توصيه به بيعت با معاويه كرد، ولى چون به دستور معاويه، على (ع) بر روى منبر لعن شد، ام سلمه نامه اى به معاويه نوشت و سخت سرزنشش كرد. در دوران يزيد، پس از شهادت حضرت حسين (ع)، ام سلمه به عزادارى پرداخت و به هنگام بازگشت امام زين العابدين (ع)، كتاب هاى علم امير المؤمنين (ع) و ذخاير نبوت و خصايص امامت را كه نزد او به وديعت نهاده شده بود، به آن حضرت سپرد و از اين جا مى توان به توثيق اوكه نياز به ذكر دليل ندارداستظهار كرد. ر ك: دائرد المعارف بزرگ اسلامى، ج 10، شماره مقاله: 3944، نويسنده عبد الامير سليم، با تلخيص.]

[ (18). ذكرى، شهيد اول، ص 71: و روى مسلم عن ام سلمة قالت: قال رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله: ما من مسلم يصيبه فيقول ما امره اللّه به انا للّه و إنا إليه راجعون اللهم اجرنى فى مصيبتى و اخلف لى خيرا منها إلا خلف اللّه له خيرا منها.]

[ (19). رسم زنان متدين ابن است كه وقتى مى خواهند در منزل را باز كنند با حجاب كامل بيرون مى آيند. مطابق دستور قرآن زن نبايد با مرد غريبه طورى روبه رو شود كه زيبايى هايش موجب تحريك شهوات او شود. (مولف)]

[ (20). از سعدى است.]

[ (21). مستدرك الوسائل، ج 2، ص 404: «عن أم سلمة قالت: أتانى أبو سلمة يوما، من عند رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله، فقال: سمعت من رسول اللّه قولا سررت به، قال: «لا يصيب أحد من المسلمين، فيسترجع عند مصيبته، فيقول: اللهم آجرنى فى مصيبتى، و اخلف لى خيرا منها، إلا فعل ذلك به». قالت ام سلمة: فحفظت ذلك منه، فلما توفى أبو سلمة استرجعت و قلت: اللهم آجرنى فى مصيبتى، و اخلف لى خيرا منه، ثم رجعت إلى نفسى فقلت: من اين لى خير من أبى سلمة؟ فلما انقضت عدتى، استأذن على رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله، و أنا أدبغ اهابا لى، فغسلت يدى من القرظ، و أذنت له و وضعت له و سادة من أدم حشوها ليف، فقعد عليها، فخطبنى إلى نفسى، فلما فرغ من مقالته، قلت: يا رسول اللّه ما بى الا أن يكون بك الرغبة، و لكنى امرأة فى غيرة شديدة، فأخاف أن ترى منى شيئا يعذبنى اللّه به، و أنا امرأة قد دخلت فى السن، و أنا ذات عيال، فقال، صلى اللّه عليه و آله: أما ما ذكرت من السن، فقد أصابنى مثل الذى أصابك، و أما ما ذكرت من العيال، فانما عيالك عيالى. قالت: فقد سلمت لرسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله، فتزوجها رسول اللّه، فقالت ام سلمة: فقد أبدلنى اللّه بأبى سلمة خيرا منه، رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله».]

[ (22). مرحوم مجلسى روايت مشابهى را از گفتگوى ام سلمه با امام حسين، عليه السلام، نقل مى كند. ر ك: بحار الأنوار، ج 44، ص 331: «و وجدت فى بعض الكتب أنه عليه السلام لما عزم على الخروج من المدينة أتته ام سلمة، رضى اللّه عنها، فقالت: يا بنى لا تحزنى بخروجك إلى العراق، فانى سمعت جدك يقول: يقتل ولدى الحسين بأرض العراق فى أرض يقال لها كربلا، فقال لها: يا اماه و أنا و اللّه أعلم ذلك، و إنى مقتول لا محالة، و ليس لى من هذا بد و إنى و اللّه لأعرف اليوم الذى اقتل فيه، و اعرف من يقتلنى، و أعرف البقعة التى ادفن فيها، و إنى أعرف من يقتل من أهل بيتى و قرابتى و شيعتى، و إن أردت يا اماه اريك حفرتى و مضجعى. ثم أشار، عليه السلام، إلى جهة كربلا فانخفضت الأرض حتى أراها مضجعه و مدفنه و موضع عسكره، و موقفه و مشهده، فعند ذلك بكت أم سلمة بكاء شديدا، و سلمت أمره إلى اللّه، فقال لها: يا امام قد شاء اللّه عز و جل أن يرانى مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا، و قد شاء أن يرى حرمى و رهطى و نسائى مشردين، و أطفالى مذبوحين مظلومين، مأسورين مقيدين، و هم يستغيثون فلا يجدون ناصرا و لا معينا. و فى رواية اخرى: قالت ام سلمة: و عندى تربة دفعها إلى جدك فى قارورة، فقال: واللّه إنى مقتول كذلك و إن لم أخرج إلى العراق يقتلونى أيضا. ثم أخذ تربة فجعلها فى قارورة، و أعطاها إياها، و قال: اجعلها مع قارورة جدى فإذا فاضتا دما فاعلمى أنى قد قتلت».]

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

روزى نفس، قلب و روح‏
رشد و نمو كشت زارع‏
حسابرسى سريع متقين در قيامت‏
حلال و حرام مالی - جلسه بیست و چهارم (متن کامل ...
حكايتى از تأثير دعاهاى صحيفه سجاديه‏
بهشت و رضوان الهى؛ دو حسنه آخرتى‏
عرشيان فرش نشين، و عاشقان با معرفت‏
مناجات يوسف عليه السلام بعد از پادشاهى‏
حلال و حرام مالی ـ جلسه ششم - (متن کامل + عناوین)
تفاوت قرائت با تلاوت در قرآن

بیشترین بازدید این مجموعه

معرفت در اسلام - جلسه دوم
معرفت در اسلام - جلسه پنجم
بهشت و رضوان الهى؛ دو حسنه آخرتى‏
سختى دل كندن از عادت نفس‏
ادامه حكايت عبيدالله بن حرّ جعفى‏
آخرين لحظات عمر مؤمن‏
عرشيان فرش نشين، و عاشقان با معرفت‏
با خدا باش، پادشاه باش‏
نُه‌برنامۀ‌حيات‌اسلامى در قرآن(4)
سومین سود بلاها

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^