سال ها پيش دوستى داشتم از اهل دل كه حال عجيبى داشت و هر شب جمعه كه مى خواهم دعاى كميل بخوانم چهره او را به ياد مى آورم. او در دعاى كميل با صداى بلند گريه نمى كرد، ولى از باء بسم اللّه تا انتهاى دعا همان طور كه با ادب و آرام نشسته بود از تمام پهناى صورتش اشك بر پيراهنش مى ريخت و به راستى به محبوب خود وصل بود.
برايم نقل كردند كه يك روز زمستانى پاى كرسى خانه ا نشسته بود و با يكى از مهمانانش صحبت مى كرد. در خلال گفتگوها، ناگاه سخن از مرگ به ميان آمد و مرد مهمان درباره سختى مرگ و اين كه مرگ فراق است و بريدن از علائق است و معلوم نيست آن طرف چه مى شود و چه كارمان مى كنند (و از اين دست حرف ها كه ما هم مى زنيم) سخن گفت. ايشان هم تنها به او نگاه كرد تاحرف هايش تمام شد. بعد از او پرسيد: به نظر شما، مرگ خيلى سخت است؟ پاسخ داد: بله! گفت: در حالى كه مرگ خيلى راحت است. ببين! اين طورى است. بعد، سرش را روى كرسى گذاشت و درگذشت.
فرو شدن چو بديدى برآمدن بنگر |
غروب شمس و قمر را چرا زيان باشد؟ |
|
اين نمودى ديگر از ولايت جزئيه است كه به آن مرگ اختيارى مى گويند؛ يعنى خداوند اجازه مرگ را هم به دست خود انسان مى دهد تا هر وقت خواست برود. هرچند صاحبان چنين ولايت هايى به مقامى مى رسند كه آتش شوق آن قدر شعله ور مى شود مى شود كه ديگر نمى توانند بمانند. به قول شاعر:
وعده وصل چون شود نزديك |
آتش شوق تيزتر گردد. |
|
منبع : پایگاه عرفان