فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه پنجم - (متن کامل + عناوین)

 افكار منفى و تأثير آن در پيدايش انحرافات اخلاقى

 

تهران، حسينه همدانيها رمضان 1386

بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.

 

درباه تفكر و انديشه، روايت مهمى از وجود مبارك امير المؤمنين، عليه السلام، به ما رسيده كه بسيار درخور تامل است. حضرت مى فرمايند:

«من كثر فكره فى المعاصى دعته اليها». [1]

يعنى بايد فكرهاى منفى را كنار گذاشت، به گناهان فكر نكرد و مواظب بود انديشه به معصيت و گناه و خيال پردازى درباره آن ها ميل نكند، زيرا به تجربه ثابت شده كسى كه به گناه فكر مى كند به دام آن مى افتد: «دعته اليها». وقتى هم آدم به دام گناه افتاد خلاص شدنش بسيار مشكل است.

حضرت در فرمايش ديگرى به اين مسالهخ اشاره مى كنند و مى فرمايند:

«ترك الذنب أهون من طلب التوبة». [2]

ترك گناه راحت تر از طلب توبه و افتادن در آن به مراتب آسان تر از بيرون آمدن از آن است؛ همان طور كه افتادن در چاه آسان و بيرون آمدن از آن بسى مشكل است.

به طور كلى، وقتى آدم لذت گناه را بچشد، حتى اگر از انجام آن پشيمان شود، باز جاذبه گناه او را به خود مى خواند و نفسش به انجام دوباره آن تمايل پيدا مى كند و جدا كردنش از آن لذت كار مشكلى است. براى مثال، تا آدم چشم چران نشده از خطر چشم در امان است، اما وقتى تصميم مى گيرد به چهره هاى زيبا خيره بشود ديگر به آسانى نمى شود او را از اين كار باز داشت. حتى اگر چشم را بشود كنترل كرد، تصويرهاى موجود در ذهن و بازى هاى فكر را نمى شود از بين برد و پاك كردن تاثيرات آن كار ساده اى نيست. به قول سعدى:

چو ديده ديد و دل از دست رفت و چاره نماند

 

نه دل ز مهر شكيبد نه ديده از ديدار.

     

 

چه بايد كرد؟

 

مهم ترين سوال همين است: چه كنيم تا به اين درد مبتلا نشويم؟ و در صورت ابتلا، چگونه از آن رهايى يابيم؟

پاسخ يك كلمه بيش نيست: فكر كردن. براى پيشگيرى از شيوع اين بيمارى يا درمان آن، اولين و بزرگ ترين قدم انديشيدن است. انسان بايد فكر كند و ببيند آيا مالك چشم وگوش و ساير اعضاى بدنش خودش است؟ قرآن مجيد نيز همين مساله را طرح مى كند تا انسان را به تفكر وا دارد:

«قل من يرزقكم مّن السماء و الأرض أمّن يملك السمع و الأبصر و من يخرج الحىّ من الميّت و يخرج الميّت من الحىّ و من يدبّر الأمر ...». [3]

بگو كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ يا كيست كه بر چشم ها و گوش ها مالكيت و حكومت دارد؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ و كيست كه همواره امور جهان هستى را تدبير مى كند؟

اگر بگوييم خود ما مالك هستيم، معنى اش اين مى شود كه اين چشم با هفت طبقه منظم و حدقه و مردمك و سفيدى و سياهى و آب هاى شور و شيرين و لزجش را خودمان ساخته و موادش را هم خودمان به وجود آورده ايم، زيرا مالك چشم كسى است كه آن را ساخته و پرداخته كرده است. اما قدر مسلم اين است كه عناصر چشم و ديگر اعضاى بدنمان را ما نساخته ايم، بلكه وقتى در رحم مادرانمان بوديم، كسى ديگر سر و صورت و بينى و گوش و چشم را ساخته و در جاى خود قرارشان داده است. بدين ترتيب، او مالك است و ما امانت دارانى بيش نيستيم.

اگر انسان خودش مالك چشم و ساير اندامش بود، اختيار استفاده از آن ها را به هر نحو و شكلى داشت، اما حالا كه مالك نيست بايد آن را آن طور استفاده كند كه مالكش دستور مى دهد. و مسلم اين است كه مالك چشم آن را براى انجام كارهاى نامشروع به ما نداده است. در حقيقت، هر عضوى از اعضاى بدن وظيفه اى دارد كه نبايد در استفاده از آن از اين وظايف تخطى كرد. براى نمونه، ابزار ديدن را نبايد هزينه چيزهايى نامشروع كرد.

 

نگاه نامشروع چيست؟

 

نگاه به نامحرم، عكس او، فيلم هايى كه در آن نامحرم حضور دارد، ولو ساخت كشور خودمان باشد و از تلويزيون جمهورى اسلامى هم پخش بشود، اگر سبب تحريك يا تهييج شهوت شود حرام است و نبايد به آن ها نگاه كرد. نگاه كردن مرد به بدن مرد يا زن به بدن زن، حتى نگاه كردن به مو و ناخن ديگرى اگر محرك شهوت باشد حرام است. بوسيدن غير همسر اگر به قصد لذت و شهوت رانى باشد حرام است و پيغمبر اكرم مى فرمايند خداوند در قيامت به چنين لب و دهان هوسبازى پوزه بندى از آتش دوزخ خواهد زد، مگر آن كه توبه واقعى كند و از راه برگردد.

 

آيا خدا دستور داده زيبايى ها را نبينيم؟

 

اين هم موضوع عجيبى است. خداوند انسان هاى زيبا را آفريده و مو و روى زيبا به آن ها داده و به ما چشم تماشا داده ولى؛ در نهايت، دستور داده كه به آن ها نگاه نكنيم. چرا؟

در ميان موج دريا تخته بندم كرده دوست

 

باز مى گويد كه دامن تر نكن، هشيار باش!

     

پاسخ اين است كه دنيا جلسه امتحان و معيار سنجش رشد انسان است. مضافا اين كه با نگاه نكردن آدم خدابين مى شود و با نگاه كردن كور. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«النظرة بعد النظرة تزرع فى القلب الشهوة، و كفى بها لصاحبها فتنة». [4]

نگاه تخم شهوات حرام را در دل پخش مى كند و در نتيجه انسان مرتكب انواع گناهان مربوط به غريزه جنسى مى شود.

اين شيوه و روش امتحان خداست. يوسف را هفت سال در كاخ سكنى مى دهد و زيباترين زن شوهردار را در اختيارش قرار مى دهد كه حاضر است تمام عشق و هوسش را نثار يوسف كند، آن وقت به اين دستور مى دهد مرتكب زنا نشو و به يوسف مى گويد نگاه نكن!؟ زليخا حرف خدا را گوش نمى دهد و خوار و بى آبروى هميشه تاريخ مى شود و يوسف حرف خدا را مى شنود و عزيز مصر وجود و الگوى بشريت مى شود. نظام امتحان الهى بر اين اساس است و قابل تغيير و سرپيچى هم نيست:

گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را.

[5]

اين نگاه على است.

 

در نهج البلاغه مى خوانيم:

«روى انه، عليه السلام، كان جالسا فى أصحابه، فمرت بهم امرأة جميلة، فرمقها القوم بأبصارهم، فقال عليه السلام: إن أبصار هذه الفحول طوامح، و إن ذلك سبب هبابها، فإذا نظر أحدكم إلى امرأة تعجبه فليلامس [فليلمس ] أهله، فإنما هى امرأة كامرأته». [6]

حضرت با چند نفر از اصحابشان در جايى نشسته بودند كه زن زيبايى بر آنان گذشت. شايد رويش را درست نگرفته بود، چون اين چند نفر ناگهان به اين زن خيره شدند. امير المؤمنين فرمود: همين طرز نگاه كردنتان است كه هيجان شما را براى بودن با زنان زياد مى كند. براى چه با چشمانتان اين زن نامحرم را كه ناموس ديگران است اين طور تيرباران مى كنيد؟ مگر اين زن با زن خودتان چه فرقى مى كند؟

 

خانه خدا حرمت دارد

 

در طواف خانه خدا، زن ها حق ندارند چهره هاشان را بپوشانند؛ يعنى واجب است تمام گردى صورتشان، ابرو، چشم، گونه، لب، دندان و ....

بيرون باشد. از آن طرف، نظر كردن به آنان براى مردان هم حرام است.

در اعمال حج، هزاران زن را در كنار آدم قرار مى دهد و مى گويد نگاه نكن! اين جا بيت اللّه و در حضور من است و بار گناهش بسيار سنگين.

اين روايت را اهل تسنن نقل كرده اند. در چنين شرايطى، امير مومنان جوانى را ديدند با تمام وجود در چهره زنى زيبا غرق شده و نزديك است بدن اين زن را از روى لباس لمس كند.

اين گناه كمى نيست. پيغمبر اكرم مى فرمايند: وقتى مرد نامحرم با زن نامحرم دست مى دهند عرش خدا به لرزه در مى آيد. چه برسد به اين كه با هم خلوت كنند يا زنا كنند كه كل عالم به لرزه در مى آيد.

درباره همين رابطه نامشروع قرآن مى گويد:

«و لا تقربوا الزّنا إنّه كان فاحشة وساء سبيلا». [7]

و نزديك زنا نشويد كه كارى بسيار زشت و راهى بس بد است.

عجب عمل زشتى و چه راه بدى است. معلوم مى شود كار ما هم درست نيست كه در اداره هايمان يك مرد جوان را با يك زن زيباى جوان به عنوان همكار و كارمند در يك اتاق جا مى دهيم. الحمد للّه، تاجران نمازخوان و روزه گير ما هم به تازگى از نظر ايمانى رشد كرده اند و هركدام چند دختر مو پريشان پر ناز و غمزه را استخدام كرده اند كه يا مدير دفتر است يا مسئول كامپيوتر است و ... هر از گاهى هم دلشان از زنانشان سرد مى شود و با دفتردار و كامپيوتردارشان ازدواج مى كنند و ....

تازه، اين در صورتى است كه متدين باشند، وگرنه تجارتخانه كه جاى خلوتى است و هر شب بساط زنا به راه است. بگذريم.

امام ديدند در حال طواف، كنار بيت اللّه، محلى كه 124 هزار پيغمبر صورت روى خاك گذاشته و ملائكه در ان در حال طواف اند. اين جوان در پى شهوات رانى است و مى خواهد با دستش خانم جوان پاكدامنى را كه مشغول انجام اعمال حج واجب است لمس كند.

حضرت سيلى اى به اين جوان زد و فرمود: اين جا جاى اين كارها نيست، بيرون از اين جا هم جاى اين كارها نيست. حواست جمع خودات و خدا و قيامت و دينت باشد! (به اين كار مى گويند تحذير و آن سيلى هم سيلى تحذير است).

از قضا، خليفه دوم آن سال براى مناسك حج آمده بود (به قول عرب ها «ملك» آمده بود حج). اين جوان گريه كنان براى دادخواهى پيش او رفت و گفت: در جوار بيت، در زمان حكوت حضرت عالى على بن ابى طالب به من سيلى زده!

عمر گفت: من نمى توانم به شكايت تو رسيدگى كنم. من نه دادگاه مى توانم تشكيل دهم و نه به حرفت مى توانم گوش كنم. آن سيلى هم نوش جانت! سرت را بينداز پايين و برو دنبال كارت.

جوان گستاخ شروع كرد كه اين بى عدالتى است، اين ظلم است ... اما عمر گفت: در حق تو هيچ ظلمى نشده. آن دستى كه به صورت تو سيلى زده دست على بن ابى طالب نبوده، دست خدا بوده. تو از دست خدا شكايت دارى؟ و توقع دارى من براى كسى كه دستش دست خداست دادگاه تشكيل دهم؟ (توجه داشته باشيم كه اين سخن را عمر گفته و اين روايت را اهل سنت نقل كرده اند [8]).

*** تا انسان چشم چران نشده سالم است و چيزى نمى خواهد. چون چيزى كه انسان نديده در فهرست خواسته هاى دل نمى نشيند و در فضاى نديدن خواسته اى ظهور نمى كند. وقتى نه عكسى ديده ام، نه فيلمى تماشا كرده ام و نه به دخترى نگاه كرده ام، چه بخواهم؟

دل را در اين حديث ملامت نمى كنم

 

اين جرم ديده است ندارد گناه دل.

     

[9]

همه ما بايد ياد بگيريم هم چنان كه شكم را آباد نگاه مى داريم، شادابى پوستمان را حفظ مى كنيم و به زيبايى انداممان مى رسيم، به مغزمان هم كه مركز تفكر و برترى دهنده ما بر آسمان و زمين است برسيم. با فراگيرى علم و خواندن آثار مفيد و تفكر و تامل مغز را زنده نگه داريم و قدر اين گوهر يگانه را بدانيم.

 

عقل: هديه پروردگار

 

مرحوم كلينى در اصول كافى روايت عجيب و شايسته تاملى از امير مومنان نقل كرده كه بسيارى از بزرگان از جمله مرحوم ملا صدرا در شرح اصول كافى و محروم مجلسى درصدد توضيح و شرح آن برآمده اند:

«هبط جبرئيل على آدم، عليه السلام، فقال: يا آدم إنى امرت أن اخيرك واحدة من ثلاث فاخترها ودع اثنتين. فقال له آدم: يا جبرئيل و ما الثلاث؟ فقال:

العقل و الحياء و الدين. فقال آدم: إنى قد اخترت العقل فقال جبرئيل للحياء و الدين: انصرفا و دعاه. فقالا: يا جبرئيل إنا امرنا أن نكون مع العقل حيث كان، قال: فشأنكما و عرج». [10]

حضرت مى فرمايد: جبرئيل، عليه السلام، بر آدم فرو آمد و گفت: من مامور شده ام انتخاب يكى از اين سه چيز را به تو پيشنهاد كنم: عقل و حيا و دين. آدم گفت: من عقل را انتخاب مى كنم. جبرئيل نيز مطابق فرمان پروردگار به دين و حيا گفت: برگرديد. اما دين و حيا گفتند:

بازگشت ما ممكن نيست، چون خدا به ما امر كرده است كه همواره همراه عقل باشيم. براى همين، از عقل جدايى ناپذيريم. جبرئيل برگشت و حيا و دين، اين دو گوشواره عقل، نزد او ماندند.

نتيجه آن كه عاقل بودن شرط لازم و كافى براى دين داشتن و با حيا بودن است و در اين معنى روايت فراوان وارد شده است. از جمله، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

- «من كان عاقلا كان له دين، و من كان له دين دخل الجنة». [11]

- «الحياء من الايمان، و لا إيمان لمن لا حياء له». [12]

چه كنيم كه با داشتن اين سهگوهر باز به راه راست نمى رويم و هدايت نمى پذيريم؟ چه كنيم كه به جاى خدا هزاران معشوق و محبوب موقتى را به دوستى گرفته ايم و از اين همه ناخويشتن شناسى حيا نمى كنيم.

چرا عمر آدمى بايد فداى چهار تا نامحرم بشود؟ آن هم نامحرم هاى نماندنى. اى كاش آدم دل به يك دختر يا يك زن مى بست كه هشتاد سال با آدم به خاطر خود آدم مى ماند و قربان آدم مى رفت و دست از عشق برنمى داشت! نه اين كه دو سه روز تب عشق و هوسش تند باشد و بعد از آن جنگ و جدال و آبروريزى و غوغا شروع شود و كار به دعوا و درگيرى و كشت و كشتار بكشد. هر روز در روزنامه خبرى در اين باره هست كه زن با مردى رفيق شد و به كمك او نصف شب شوهرش را كشت؛ مرد با يكى رفيق شد و چون ديد ممكن است زنش جار و جنجال به پا كند، زنش را خفه كرد؛ ...!؟

اسم اين نوع زندگى ها و اين نوع آدم ها را چه مى توان گذاشت؟ تا به حال، هيچ خوكى به خاطر عشق خوك ديگر را نكشته است، اما بعضى از انسان ها زن بى گناهى را به خاطر يك زن ديگر مى كشند. يا مرد بى گناهى را كه پدر فرزندانشان هم هست به قتل مى رسانند! نكته اساسى اين كه وقتى ماجرا را دنبال مى كنى معلوم مى شود همه چيز از يك نگاه شروع شده و اين آتش را چشم به سبب ناكارآمدى عقل و نداشتن فكر روشن كرده است.

زمام عقل به دست هواى نفس مده

 

كه گرد عشق نگردند مردم هشيار.

     

[13]

فداى وجود مقدس امير مؤمنان! چه زيبا انسان را روانكاوى كرده و چه خوب باطن و ظاهر انسان را شناسانده است! آرى:

«من كثر فكره فى المعاصى دعته اليها».

به گناه فكر نكنيد، چون فكر گناه انسان را به آغوش معصيت مى اندازد و اسيرش مى كند. نگاهتان را هزينه ديدن صحنه هاى نامشروع نكنيد، چون تا چشم چيزى را نبيند دل آن را مطالبه نمى كند، اما وقتى نگاه كردى و دل آن را طلب كرد، ديگر پس گرفتن اين شكل زيبا از نفس بسيار كار مشكلى است و فكر دائم در خيال آن دختر يا آن پسر زيباست. تاسف بارتر اين كه اين عده با ازدواج هم مشكلشان حل نمى شود و اين قدار گرفتارند كه در هنگام انتقال نطفه به زن شرعى خودشان هم به فكر آن نامحرم اند [14] و به ياد او كنار همسرشان قرار مى گيرند و اين چهره نحس را نمى شود از نفس و از فكر آنان پاك كرد.

آيا بدبختى بزرگ تر از اين هم مى شود؟

خدايا داد از اين دل از اين دل

 

كه من يك دم نگشتم شاد از اين دل

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند

 

بگويم صد هزاران داد از اين دل

     

[15] خدايا، دل هاى ما آلوده شده و مرتب به چشم ها مى گويد نگاه كنيد، به گوش ها مى گويد گوش كنيد و ...، اما هم چنان آرزومند پاكى و هدايت هستيم تا در راه بمانيم و از آن منحرف نشويم. تو نيز از سر لطف همتى بدرقه راهمان كن [16]:

«ربّنا لا تزع قلوبنا بعد إذ هديتنا وهب لنا من لّدنك رحمة إنّك نت الوهّاب». [17]

پروردگارا، دل هايمان را پس از آن كه هدايتمان فرمودى منحرف مكن و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش، زيرا تو بسيار بخشنده اى.

 

پى نوشت:

 

[ (1). حضرت در روايات ديگرى مى فرمايند: «الفكر فى غير الحكمة هوس» و «من كثر فكره فى اللذات غلبت عليه». ر ك: ميزان الحكمه، ج 3، ص 2465، به نقل از: غرر الحكم، حكمت 1278، 8561، 8564.]

[ (2). ميزان الحكمه، ج 1، ص 344. مرحوم ملا صالح مازندرانى در شرح أصول كافى (ج 12، ص 552) مى گويد: «و ان ترك الذنب أهون و أسهل من طلب التوبة لأن النفس قبل الذنب أشد صفاء منها بعده و لا ريب فى أن العبادة مع صفائها أسهل من العبادة مع ظلمتها مع أن للتوبة اسبابا و شرائط قد لا يتحصل فليس كل من طلب التوبة وجدها».

روايت بسيار معروفى هم از امام صادق ذكر شده كه در آن در جريان داستانى مشهور زنى بدكار پيرمرد عابدى از بنى اسرائيل را به وسيله همين جمله راهنمايى كرده از مكر شيطان نجات مى دهد. ر ك: اصول كافى، ج 8، ص 385؛ وسائل الشيعه (آل البيت)، ج 16، ص 132: «... عن أبى عبد اللّه، عليه السلام، فى حديث طويل ملخصه أن ابليس احتال على عابد من بنى إسرائيل حتى ذهب إلى فاجرة يريد الزنا بها، فقالت له إن ترك الذنب أيسر من طلب التوبة، و ليس كل من طلب التوبة وجدها، فانصرف و ماتت من ليلتها فأصبحت و إذا على بابها مكتوب: احضروا فلانة فإنها من أهل الجنة فارتاب الناس فمكثوا ثلاثا لا يدفنونها ارتيابا فى أمرها، فأوحى اللّه عز و جل إلى نبى من الانبياء و لا أعلمه الا موسى بن عمران أن ائت فلانة فصل عليها، و مر الناس فليصلوا عليها، فانى قد غفرت لها، و أوجبت لها الجنة بتثبيطها عبدى فلانا عن معصيتى».]

[ (3). يونس، 31.]

[ (4). ميزان الحكمه، ج 4، ص 3292: به نقل از: من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 18، ح 4970.]

[ (5). از حافظ است.]

[ (6). نهج البلاغه، حكمت 420؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 1238.]

 [ (7). اسراء، 32.]

[ (8). بحار الأنوار، ج 24، ص 202: «... و قال الجزرى فى حديث عمر: إن رجلا كان ينظر فى الطواف إلى حرم المسلمين، فلطمه على عليه السلام. فاستعدى عليه، فقال:

ضربك بحق أصابته عين من عيون اللّه، أراد خاصة من خواص اللّه عز و جل، و وليا من أوليائه. انتهى».

- بحار الأنوار، ج 39، ص 88: «جاء رجل مشجوج الا رأس يستعدى عمر على على عليه السلام، فقال على: مررت بهذا و هو يقاوم امرأة فسمعت ما كرهت، فقال عمر: إن للّه عيونا و إن عليا من عيون اللّه فى الارض. و فى رواية الاصمعى أنه قال عليه السلام:

رأيته ينظر فى حرم اللّه إلى حريم اللّه، فقال عمر: اذهب وقعت عليك عين من عيون اللّه، و حجاب من حجب اللّه، تلك يد اللّه اليمنى يضعها حيث يشاء».

دراين باره روايات متعددى نيز داريم كه حضرت به فضيلت خود در آن ها اشاره كرده اند. از جمله:

- بحار الأنوار، ج 4، ص 8: «ابن الوليد، عن ابن أبان، عن الحسين بن سعيد، عن النضر، عن ابن سنان، عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام فى خطبة: أنا الهادى، و أنا المهتدى، و أنا أبو اليتامى و المساكين و زوج الارامل، و أنا ملجأ كل ضعيف، و مأمن كل خائف، و أنا قائد المؤمنين إلى الجنة، و أنا حبل اللّه المتين، و أنا عروة اللّه الوثقى و كلمة التقوى، و أنا عين اللّه و لسانه الصادق و يده، و أنا جنب اللّه الذى يقول: أن تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب اللّه. و أنا يد اللّه المبسوطة على عباده بالرحمة و المغفرة، و أنا باب حطة، من عرفنى و عرف حقى فقد عرف ربه لانى وصى نبيه فى أرضه، و حجته على خلقه، لا ينكر هذا إلا الراد على اللّه و رسوله». قال الصدوق: الجنب: الطاعة فى لغة العرب، يقال: هذا صغير فى جنب اللّه أى أنا الذى ولايتى طاعة اللّه، قال اللّه عز و جل: أن تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب اللّه؛ أى فى طاعة اللّه عز و جل. بيان: روى عن الباقر عليه السلام أنه قال: معنى جنب اللّه أنه ليس شئ أقرب إلى اللّه من رسوله، و لا أقرب إلى رسوله من وصيه، فهو فى القرب كالجنب، و قد بين اللّه تعالى ذلك فى كتابه بقوله: أن تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الّه؛ يعنى فى ولاية أوليائه. و قال الطبرسى رحمه اللّه: الجنب: القرب أى يا حسرتى على ما فرطت فى قرب اللّه و جواره، و فلان فى جنب فلان أى فى قربه و جواره، و منه قوله تعالى: و الصاحب بالجنب: و هو الرفيق فى السفر، و هو الذى يصحب الانسان بأن يحصل بجنبه لكونه رفيقه قريبا منه ملا صقاله. انتهى. و العين أيضا من المجازات الشائعة أى لما كان شاهدا على عباده مطلعا عليهم فكأنه عينه، و كذا و اللسان فإنه لما كان يخاطب الناس من قبل اللّه و يعبر عنه فى بريته فكأنه لسانه.

- بحار الأنوار، ج 24، ص 194: «محمد بن الحسين عن أحمد بن بشر عن حسان الجمال عن هاشم بن أبى عمار قال: سمعت أمير المؤمنين عليه السلام يقول: أنا عين اللّه، و أنا جنب اللّه، و أنا يد اللّه، و أنا باب اللّه».

- بحار الأنوار، ج 26، ص 240: «أبى عن سعد عن ابن عيسى عن الحسين بن سعيد عن فضالة عن أبان عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا عبد اللّه (عليه السلام) يقول:

إن للّه عز و جل خلقا خلقهم من نوره و رحمته لرحمته، فهم عين اللّه الناظرة، و اذنه السامعة، و لسانه الناطق فى خلقه بإذنه، و امناؤه على ما أنزل من عذر أو نذر أو حجة، فبهم يمحو اللّه السيئآت و بهم يدفع الضيم. و بهم ينزل الرحمة، و بهم يحيى ميتا و يميت حيا و بهم يبتلى خلقه و بهم يقضى فى خلقه قضية. قلت: جعلت فداك من هؤلاء؟ قال:

الاوصياء».

- بحار الأنوار، ج 39، ص 347: «سئل أمير المؤمنين عليه السلام: كيف أصبحت؟

فقال: أصبحت و أنا الصديق الاكبر و الفاروق الاعظم، و أنا وصى خير البشر، و أنا الاول و أنا الآخر، و أنا الباطن و أنا الظاهر، و أنا بكل شئ عليم، و أنا عين اللّه، و أنا جنب اللّه و أنا أمين اللّه على المرسلين، بنا عبد اللّه، و نحن خزان اللّه فى أرضه و سمائه، و أنا احيى و أنا اميت و أنا حى لا أموت. فتعجب الاعرابى من قوله فقال عليه السلام: أنا الاول أول من أمن برسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و أنا الآخر آخر من نظر فيه لما كان فى لحده، و أنا الظاهر ظاهر الاسلام، و أنا الباطن بطين من العلم، و أنا بكل شئ عليم فإنى عليم بكل شئ أخبر اللّه به نبيه فأخبرنى به، فأما عين اللّه فأنا عينه على المؤمنين و الكفرة، و أما جنب اللّه فأن تقول نفس: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب اللّه، و من فرط فى فقد فرط فى اللّه، و لم يجز لنبى نبوة حتى يأخذ خاتما من محمد صلى اللّه عليه و آله فلذلك سمى خاتم النبيين، محمد سيد النبيين و أنا سيد الوصيين، و أما خزان اللّه فى أرضه فقد علمنا ما علمنا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بقول صادق، و أنا احيى احيى سنة رسول اللّه، و أنا اميت اميت البدعة، و أنا حتى لا أموت لقوله تعالى: و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون».]

[ (9). از اوحدى مراغه اى است.]

[ (10). اصول كافى، ج 1، ص 10.]

[ (11). كافى، ج 1، ص 11. در روايت ديگر از امام آمده است: «من كان عاقلا ختم له بالجنة ان شاء اللّه»؛ نيز: شيخ صدوق، ثواب الأعمال، ص 14.]

[ (12). روايت از رسول مكرم اسلام است. ر ك: شيخ جواهرى، جواهر الكلام، ج 13، ص 302؛ الامام يحيى بن الحسين، الأحكام، ج 1، ص 347.]

[ (13). از سعدى است.]

[ (14). دراين باره روايت مبسوطى از رسول خدا وارد شده است. الحدائق الناضرة، محقق بحرانى، ج 23، ص 142: «قال رسول اللّه: يا على، لا تجامع امرأتك فى أول الشهر و فى وسطه و فى آخره، فإن الجنون و الجذام و الخبل يسرع إليها و إلى ولدها. يا على لا تجامع امرأتك بعد الظهر، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون أحول و الشيطان يفرح بالحول فى الانسان. يا على، لا تتكلم عند الجماع، فإنه إن قضى بينكما ولد لا يؤمن أن يكون أخرس، و لا ينظر أحد إلى فرج امرأته، و ليغض بصره عند الجماع، فإن النظر إلى الفرج يورث العمى فى الولد. يا على، لا تجامع امرأتك بشهوة امرأة غيرك، فإنه يخشى إن قضى بينكما ولد أن يكون مخنثا أو مخبلا. يا على، من كان جنبا فى الفراش مع امرأته فلا يقرأ القرآن. فإنى أخشى أن ينزل نار من السماء فتحرقهما. يا على، لا تجامع امرأتك إلا و معك خرقة، و لأهلك خرقة، و لا تمسحا بخرقة واحدة، فتقع الشهوة على الشهوة، فإن ذلك يعقب العداوة بينكما، ثم يؤديكما إلى الفرقة و الطلاق. يا على، لا تجامع امرأتك من قيام، فإن ذلك من فعل الحمير، فإن قضى بينكما ولد كان بوالا فى الفراش كالحمير البوالة فى كل مكان. يا على، لا تجامع امرأتك فى ليلة الأضحى، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون له ست أصابع أو أربع أصابع. يا على، لا تجامع امرأتك تحت شجرة مثمرة، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون جلادا أو قتالا أو عريفا. يا على، لا تجامع امرأتك فى وجه الشمس و تلؤلؤها إلا أن ترخى سترا يستركما، فإنه إن قضى بينكما ولد لا يزال فى بؤس و فقر حتى يموت. يا على، لا تجامع امرأتك بين الأذان و الاقامة، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون حريصا على إهراق الدماء. يا على، إذا حملت امرأتك فلا تجامعها إلا و أنت على وضوء، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون أعمى القلب بخيل اليد. يا على، لا تجامع أهلك فى النصف من شعبان، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون مشوما ذا شامة فى وجهه. يا على، لا تجامع امرأتك فى آخر درجة منه، يعنى إذا بقى منه يومان، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون عشارا و عونا للظالمين، و يكون هلاك فئام من الناس على يديه. يا على، لا تجامع أهلك على سقوف البنيان، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون منافقا مرتابا مبدعا.

يا على، إذا خرجت فى سفر لا تجامع أهلك تلك الليلة، فإنه قضى بينكما ولد ينفق ماله فى غير حق، و قرأ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: إن المبذرين كانوا إخوان الشياطين. يا على، لا تجامع أهلك إذا خرجت إلى سفر مسيرة ثلاثة أيام ولياليهن، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون عونا لكل ظالم عليك. و فى رواية الصدوق: الجماع ليلة الاثنين، فإنه إن قضى بينكما ولد يكون حافظا لكتاب اللّه عز و جل، راضيا بما قسم اللّه عز و جل له. يا على، إن جامعت أهلك فى ليلة الثلاثاء فقضى بينكما ولد فإنه يرزق الشهادة بعد شهادة أن لا إله إلا اللّه و أن محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم رسول اللّه، و لا يعذبه اللّه مع المشركين، و يكون طيب النكهة و الفم، رحيم القلب، سخى اليد، طاهر اللسان من الغيبة و الكذب و البهتان. يا على، إن جامعت أهلك ليلة الخميسن، فقضى بينكما ولد فإنه يكون حاكما من الحكام، أو عالما من العلماء، و إن جامعتها يوم الخميس عند زوال الشمس عند كبد السماء، فقضى بينكما ولد فإن الشيطان لا يقربه حتى يشيب، و يكون فهما، و يرزقه السلامة فى الدين و الدنيا. يا على، إن جامعتها ليلة الجمعة، و كان بينكما ولد، فإنه يكون خطيبا قوالا مفوها، و إن جامعتها يوم الجمعة بعد العصر، فقضى بينكما ولد، فإنه يكون معروفا مشهورا عالما، و إن جامعتها ليلة الجمعه بعد العشاء الآخرة، فإنه يرجى أن يكون من الأبدال، إن شاء اللّه.

يا على، لا تجامع أهلك فى أول ساعة من الليل، فإنه إن قضى بينكما ولد فإنه لا يؤمن أن يكون ساحرا مثرا للدنيا على الآخرة. يا على، إحفظ وصيتى هذه كما حفظتها عن جبرئيل». أقول: هذا الخبر رواه الشيخ فى التهذيب و الصدوق فى الفقيه عن أبى سعيد الخدرى. و رواه الصدوق فى العلل و الأمالى مسندا عن الطالقانى عن الحسن بن على العدوى عن يوسف بن يحيى الاصفهانى عن إسماعيل بن حاتم عن أحمد بن صالح ...».]

[ (15). از بابا طاهر است.]

[ (16). اشاره است به اين بيت حافظ:

همتم بدرقه راه كن اى طاير قدس

 

/ كه دراز است ره مقصد و من نو سفرم.

     

 [ (17). آل عمران، 8.]

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تهران مسجد حضرت رسول- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی اول
خاطره‌اي در لذت ياد خدا
اجابت دعوت بندگان معصيت‏كار
پاداش دنیوی و اخروی پروردگار برای مؤمنین
عناوين مسايل مربوط به اصلاح نفس‏
آیه‌ای عجیب درباره شیطان
اندیشه در اسلام - جلسه هفتم
اهميت ارتباط عقل اول و دوم‏
تهران هیئت محبان‌الزهرا دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل ...
مقربین چه کسانی هستند؟

بیشترین بازدید این مجموعه

اندیشه در اسلام - جلسه هفتم
اهميت ارتباط عقل اول و دوم‏
درخواست همسر از خدا روش بزرگان است‏
لالايى جبرئيل براى امام حسين(ع)
تفاوت نظر و رؤيت
قدرت مردان خدا
در تحقق برنامه نكاح سخت‏گيرى نكنيد
مقربین چه کسانی هستند؟
داستان میرفندرسکی
آیه‌ای عجیب درباره شیطان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^