فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

مقام حقيقى انسان‏


منابع مقاله:

کتاب  : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد یک

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

اين است آن انسان جامع و كامل كه تمام موجودات در پرتو وجود او به اذن اللَّه استعدادات خود را از قوّه به فعل مى رسانند و اين است آن حقيقت جامع كه در سايه وجود او معلوم مى شود انسان در جهان هستى از چه حيثيّت و شخصيّتى برخوردار است و دارى چه استعدادى در عالم قوّه است و اين استعداد چه ظهورى در عالم فعل دارد!

اى كاش همه انسان ها به شخصيّت خود واقف مى شدند و مى دانستند كيستند و چيستند و از كجايند و از كه هستند و به كجا مى روند و تا كجا داراى مقام هستند و چه منازلى را مى توانند طى كنند.

چهره معنوى رسول خدا صلى الله عليه و آله نشان مى دهد كه انسان چيست و از كجاست و به كجا مى رود و داراى چه مقامات و منازلى است.

انسان به قول عرفا و اولياى الهى، آيينه دار طلعت حضرت جمال و مَجلاى اسما و صفات و مظهر حسنات الهيّه است.

من شاهباز ساعد سلطانم

 

بود آشيان به روضه رضوانم

عنقاى قاف وصلم و آه اكنون

 

بشكسته پر ز ناوك هجرانم

     

طاووس باغ عزّتم اى گردون

 

حالى اسير ذلّت دورانم

مهرى كن اى سپهر و ميازارم

 

لطفى كن اى طبيعت و برهانم

هان اى رفيق درد به درمان كوش

 

مرگ است مرگ نادره درمانم

مرگ است راحت دل رنجورم

 

مرگ است چاره غم هجرانم

     

مرگ است گنج شادى و بنمايد

 

بيرون ز كنج كلبه احزانم

مرگ است نو بهار و پديد آرد

 

صد رنگ گل به طرف گلستانم

مرگ است پيك عالم جان كز لطف

 

آيد ز كوى حضرت جانانم

عمرى است كز فراق رخ جانان

 

دل زار و بى قرار و پريشانم

مرگا تو زين كمند خلاصم كن

 

برهان ز دام فتنه دورانم

     

(مهدى الهى قمشه اى)

 

آرى، مقام انسان مقام عجيبى است، احدى بر اين مقام جز خداى انسان آگاه نيست و هم اوست كه واسطه اى چون نبوّت و امامت و عقل و قرآن و اسماى حُسنايش را براى رسيدن انسان به مقام اصليش قرار داده است. بر ماست كه از اين نعمت هاى معنوى الهى قدردانى كرده و قدردانى به آن است كه اين نعمت را بشناسيم و حمد و شكرش را بجا آوريم تا از افتادن در ورطه حيوانيّت در امان بدانيم.

 

مقام حقيقى انسان در كلام خوارزمى

 

تاج الدين حسين بن حسن خوارزمى در «شرح فصوص الحكم» در مقام والاى انسان مى گويد:

«چون حقّ سبحانه و تعالى بر مقتضاى اسماى حسنى ايجاد كرده بود عالم را كه عبارت است از اعيان ثابته، مثل صورتى كه در وى روح نباشد، پس اين به منزله آيينه اى بود كه او را جلا نداده بود و از شأن حقّ و حكم الهى و سنّت حضرت پادشاهى آن است كه هيچ چيز را ايجاد و تسويه نمى كند مگر كه آن موجود را چاره نيست از قابل بودن مرقبول روح الهى را كه آن قبولْ معبَّر است به نفخ، چنانچه در شأن آدم فرموده:

فَإذا سَوَّيْتُهُ و نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» «1»

پس چون او را درست و نيكو گردانم و از روح خود در او بدمم، براى او سجده كنان بيفتيد.

پس نفخ او اعطاى قابليّت و استعداد است از اين صورت مسوّاة مرقبول فيض اقدس را كه آن تجلّى ذاتى است برين موجود و بر غير او كه آن فيض هيچ زايل نشد و نخواهد شد كه اگر يك لحظه انقطاع او فرض كرده شود همه اشيا كسوت عدم پوشند و نه موجود علمى باقى ماند و نه عينى. و نه شايد گمان بردن كه اعيان در زمانى از ازمنه موجود بوده باشد و انسان در آن زمان معدوم بود مطلقاً والّا لازم آيد كه اعيان را وجود در حالت عدم روح باشد، بلكه چاره نيست از دانستن اين معنى كه انسان از حيثيّت نشأت عنصريّه بعد از كلّ موجودات است به بعديّت زمانى كما اشار بقوله تعالى:

خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيَدَىَّ أرْبَعينَ صَباحاً. «2»

گل آدم را چهل روز با دست هاى خود بسرشتم.

و از حيثيّت نشأت علميّه پيش از جميع اعيان است، چه اعيانْ تفاصيل حقيقت انسان است؛ و از [حيثيت ] نشأت روحانيّه كلّيّه نيز پيش از جميع ارواح است كما أشار اليه النّبىُّ صلى الله عليه و آله بقوله:

أوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نُورى. «3»

نخستين چيزى را كه خداوند آفريد نور من بود.

و از حيثيّت نشأت روحانيّه جزئيّه نيز كه در عالم مثالى است پيش از همه مُبدَعات است.

امّا صاحب شهود و محقّق عارف به مراتب وجود مى داند كه انسان- أعنى حقيقت او موجود است در جميع مظاهر سماويّه و مشاهده مى كند او را در جميع مواطن و مراتب به صورتى كه مناسب او باشد در حالت تنزّل از حضرت علميّه به عينيّه و از غيبيّه به شهادت مطلقه، پيش از ظهور او در اين صورت انسانيّه حادثه زمانيّه و احاطه اين اشارت نمى تواند كرد مگر كسى كه محيط باشد به سرِّ:

وَقَدْ خَلَقَكُمْ أطْواراً» «4»

در حالى كه شما را مرحله به مرحله [خاك، نطفه، علقه، مضغه، گوشت، استخوان و ...] آفريده است.

و ارباب ذوق و اصحاب شوق را بايد كه در تحقيق آنچه به شرحش قيام نموده شد ملاحظه اين ابيات كنند:

چو هر اسم را مظهر آمد ز غيب

 

جهان گشت موجود بى هيچ ريب

رسيدند از علمْ اشياء به عين

 

شهادت پذيرفت از غيبْ زَيْن

عيان گشت چون شخص بى جان جهان

 

ولكن در او نوع انسان چو جان

جهان فرع و اصل است انسان در او

 

جهان جسم و انسان نگر جان در او

به هر طور او را ظهورى است خاص

 

كه دارد بدان مرتبت اختصاص

تو روح جهانىّ و از روح بيش

 

و لكن ندانسته اى قدر خويش

     

بدان گر ندانى به القاى سمع

 

كه كونَيْن در نشأت توست جمع

تويى نسخه جامع مختصر

 

مجو هر چه جويى ز جاى دگر

بدانى به افناى قيد تويى

 

كه اوّل تو بودىّ و آخر تويى

     

 

وَما بَقِىَ إلّاقابِلٌ، و الْقابِلُ لا يَكُونُ إلّامِنْ فَيْضِهِ الْأقْدَسِ. «5»

و باقى نماند اين جا مگر قابل و قابل نيز متحقّق نيست مگر از فيض اقدس.

يعنى: چون بيان كرده شد كه فيض عبارت است از تجلّى، از حقّ است و استمدادِ قبول تجلّى نيز از حقّ است، پس در اين جا باقى نماند غير قابل، پس مستعدّ قابل كيست؟

 

تجلّى حق

 

 مى گويد: حق را دو نوع تجلّى است:

تجلّى اوّل: اقدس از شوايب كثرت اسمائيّه و نقايص حقايق امكانيّه كه آن تجلّى حبّى ذاتى است كه موجب وجود اشيا و استعدادات اوست در حضرت علميّه، بعد از آن در عينيّه، لاجرم مستعدّ قابلْ مستندِ بدان تجلّى است و تحقّق او چنانكه به تقديم رسيده است كه اعيان كه قابلند، تجلّيات الهيّه را فايضند از حضرت بارى سبحانه به فيض اقدس.

و تجلّى دوم: مقدّس، واين فيض عبارت است از تجلّيات اسمائيّه كه موجب ظهور است آنچه اقتضا مى كند استعدادات اين اعيان در خارج و فيض مقدّس مترتّب است بر فيض اقدس.

پس بر اين تقدير چون مقرّر گشت كه قابل و آنچه بر وى مترتّب است از استعدادات و كمالات و علوم و معارف و غير آن فايض است از حق تعالى و حاصل است از او، پس آدم به معنى انسان كامل عين جلاى اين آئينه و روح اين صورت آمد، چه عالم به وجود او تمام شد و اسرار و حقايقش به ظهور پيوست.

و نزد ارباب تحقيق محقّق است كه در عالم هيچ موجودى نيست غير انسان كه ظاهر شده باشد او را حقيقت او و حقيقت غير او، بدان حيثيّت كه بداند كه عين احديّت است كه ظهور يافته است و عين حقايق گشته، حضرت الهى بدين اختصاص كه انسان راست در كمال معرفت حقيقت، اشارت مى كند كه:

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ» «6»

يقيناً ما امانت را [كه تكاليف شرعيه سعادت بخش است ] بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم.

ما عرض كرديم امانت شناخت حقيقت را بر اهل سماوات و ارض و جبال، يعنى بر ملكوت و جبروت آنها، پس ابا كردند و از حمل اين بار بگريختند و با وجود آن تشنگى، آب بقا بر خاك ريختند، از آن روى كه استعدادات ايشان نه چون استعداد انسان بود؛

وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولًا» «7»

و انسان آن را پذيرفت بى ترديد او [به علت ادا نكردن امانت ] بسيار ستمكار و [نسبت به فرجام خيانت در امانت ] بسيار نادان است.

و انسان در حمل اين امانت تجاسر نمود و گفت:

دل نادان من امانتِ عشق

 

هم به پشتىّ آن كرم برداشت

 (اوحدى مراغه اى)

چه در استعداد او طاقت مقاومت حمل اين بار بود.

و اين انسان ظَلوم است بر نفس خود كه مُميت اوست و مُفنى ذات خود است در ذات حقّ سبحانه و تعالى و جهول است مرغير حق را و نافى است ما سواى او را و گوينده لا إله إلّااللّه و نافى غير و مُثبت اللّه به حقيقت اوست.

لاجرم ارواح مجرّده و غير آن اگر چه عالمند به اسمايى كه منتقش است و صادر به واسطه اتيان از حقّ، ولكن حقايق و اعيان ثابته، آن اسما را چنانكه هست نمى دانند. لهذا آدم عليه السلام چون مشاهده كرد كه ايشان از اسماى مُسمَّيات كه اعيان و حقايق است عاجز گشتند و به عجز خود اعتراف نمودند كه:

لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا» «8»

ما را دانشى جز آنچه خودت به ما آموخته اى نيست.

انباء كرد به اسماى ايشان و حقّ سبحانه و تعالى از اين مقام كه ايشان راست خبر داد كه:

وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ» «9»

و هيچ يك از ما فرشتگان نيست مگر اين كه براى او مقامى معيّن است.

براى هر يك از ملائكه مقام معلومى است كه تعدّى از آن متصوّر نيست و جبرئيل نيز از اين روى گفت:

لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ. «10»

اگر يك بند انگشت نزديك شوم خواهم سوخت.» «11»

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- حجر (15): 29.

(2)- عوالى اللآلى: 4/ 98، حديث 138؛ شرح الاسماء الحسنى : 1/ 81.

(3)- بحار الأنوار: 1/ 97، باب 2، حديث 7؛ عوالى اللآلى: 4/ 99، حديث 140.

(4)- نوح (71): 14.

(5)- شرح فصوص الحكم: 335.

(6)- احزاب (33): 72.

(7)- احزاب (33): 72.

(8)- بقره (2): 32.

(9)- صافّات (37): 164.

(10)- بحار الأنوار: 18/ 382، باب 3، ذيل حديث 86؛ المناقب ابن شهر آشوب: 1/ 179.

(11)- شرح فصوص الحكم، خوارزمى: 1/ 58.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اگر نیازمندید هم انفاق کنید
نمازشب و نوافل
سيري در قرآن و قرآن پژوهي (2)
ارتباط میان مسئولیت اخلاقی و مسئولیت فقهی!
رمضان، بهترین فرصت برای طهارت روح
فرهنگ عاشورا وامام حسین(ع) مرکز ثقل اصول دين
بخشنده ترین مردم در نگاه امام حسین علیه السلام
چهره امام حسين(ع)
تمام شب در عبادت
عظمت شب قدر

بیشترین بازدید این مجموعه

مرجع بزرگ تقليد علامه ميرزا محمد حسين ناييني (ره)
استقامت زن در عفت و پاک دامنی
قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
دشمنى با جبرئيل دشمنى با خداست‏
ارتباط میان مسئولیت اخلاقی و مسئولیت فقهی!
الگویی برای دختران نخبه
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
صدقه عامل دفع بلا
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

بیپا
محشر بود عاللللللی عععععععععععععععععععااااااااااااااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییی
پاسخ
0     0
10 آبان 1391 ساعت 03:05 صبح
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^