فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

اولین دعوت برای تبلیغ

برای اصلاح به سلمانی رفته بودم  . آن جا محل رفت و آمد افراد مذهبی و متدین و نیز روحانیان بود ، چون آن آرایشگر فردی متدین و جا افتاده بود . او هر سال همراه کاروان حاج محمود غنی ، یکی از کاروانهای معتبر تهران ، به حج می رفت  و با مذهبی ها و مداحان حشر و نشر داشت .
وقتی به سلمانی وارد شدم آقایی با عبا در نوبت نشسته بود . من هم کنارش نشستم . او را حاج فرج صدا می کردند . گویا عمو یا عمو زادۀ دکتر عبدالکریم سروش بود . پس از دقایقی رو به من کرد و گفت : « آقا شما حاضرید ماه مبارک منبر بروید ؟» من که 22-23 ساله بودم و تازه لباس پوشیده ، منبرداری بلد نبودم پرسیدم : « چه موقع و کجا ؟» گفت : « هر روزه بعد از نماز جماعت صبح به مدت ده دقیقه و در مسجد شیخ جواد فومنی .» با توجه به زمان کم منبر من با جرأت قبول کردم .
آن مسجد را خود حاج آقا فومنی بنا کرده بود . وی در کربلا درس خوانده و به درجۀ اجتهاد رسیده بود . او که  فردی انقلابی بود ، علاوه بر امامت نماز ، گاهی سخنرانی هم می کرد و در سخنان خود مطالب تندی علیه حکومت می گفت که بدین دلیل بارها دستگیر شده بود . من خوشحال بودم که اولین منبرم در پایگاهی انقلابی برگزار می شود.
به خانه آمدم و با خوشحالی به پدرم گفتم که مرا برای منبر دعوت کرده اند ، دعا کن که خوب از عهده اش برآیم . بی معطلی 10-15 کتاب را دور خود جمع کرده ، شروع به مطالعه نمودم . در نهایت به این نتیجه رسیدم که بهتر است در طول ماه رمضان دعاهای روزانۀ ماه مبارک را مطرح کنم و هر دفعه برای دعای مخصوص آن روز توضیحاتی بدهم . موضوع خوبی پیدا کرده بودم . فصل زمستان بود و برف می بارید . من هر روز در اتاقم می نشستم و آیه و حدیث حفظ می کردم و مطالب منبر را در ذهن خود می پروراندم .جمعیت نمازگزار زیاد بود و مسجد پر می شد . اولین بار که جلوی مردم ایستادم ، ابهت مجلس مرا گرفت ، اما با توسل به خدا مطالبی را که در ذهنم بارها تکرار کرده بودم ، بیان کردم . هر روز در مجالس بهتر از دیروز ظاهر می شدم و همراه آیات و روایات و مطالب گوناگون دیگر ، مضامین ادعیۀ یومیۀ رمضان را برای مستمعین تشریح و تفسیر می کردم .
مردم مجالس مرا پسندیدند و پس از آن برای دهۀ محرم به یکی دیگر از مساجد محله دعوت شدم . من برای هر منبر در سطح گسترده ای مطالعه کرده ، مطالب را یادداشت برداری و دسته بندی می کردم . هنوز هم چنین می کنم و همۀ یادداشت های خود را از ابتدا تاکنون که نزدیک به 20-30 دفترچه شده است نزد خود نگاه داشته ام . یکی از نتایج این برنامه ، تکراری نبودن منبرهاست .
محور اصلی تمام بحث های من ، همان سفارش پیامبر اکرم (ص) است که در لحظات آخر عمر فرمودند : « انی تارک فیکم الثقلین ، کتاب الله و عترتی .» من بیش از سی سال از کتاب خدا و عترت پاک پیامبر و معارف آنها برای مردم سخن گفته ام و همیشه سعیم برآن بوده که منبرها غنی و پربار باشد تا مبادا اوقات مردم ضایع گردد و در آخرت نتوانم جوابگو باشم ؛ زیرا پیامبر اکرم  (ص) فرموده اند: « اگر فردی برای جمعی سخنرانی کند و مطالب درستی نداشته باشد ، به اندازه ای که وقت آنها را گرفته ، در آخرت مسئول است . »
به لطف خداوند در همان سالهای اول ، من در منبر بسیار موفق ظاهر شدم و جمعیت زیادی در مجالس حاضر می شدند . آن زمان حاج آقا انصاری قمی از منبر های معروف تهران بود . من که جوانی 25-26 ساله بودم ، به انصاری کوچک معروف شدم . خیلی از مردم تهران می آمدند تا ببینند انصاری کوچک کیست و چه می گوید ؟ سال به سال به مجالس بزرگتری دعوت شده ، مستمعین بیشتری پای منبرم می آمدند .
در خیابان خراسان ، گاراژهای باربری زیادی بود . رانندگان و کامیون داران گاهی به مجالس ما می آمدند . بعد  از منبر با هم سلام و علیک می کردیم و با مهر و محبتی که از ما می دیدند ، خیلی زود با ما دوست می شدند . روزی بعد از منبر مردی نزد من آمد و شروع کرد به گریه کردن . گفت : « مرا میشناسی ؟» گفتم : « نه.» گفت : « پدر شما مرا می شناسد . من تقی یزدانی هستم . سلامم را به ایشان برسانید و بگویید خیلی مایل به دیدارشان هستم .»
شب ، ماجرا را برای پدرم تعریف کردم . خیلی تعجب کرد و گفت : « فکر کنم او صاحب خانه قدیم ما باشد . آن زمان تو کوچک بودی . او رانندۀ ماشین بزرگ و اهل عرق و ورق و جار جنجال بود . ما بیش از چهار – پنج ماه نتوانستیم آن جا دوام بیاوریم . پدرم مشتاقانه برای دیدار آشنای قدیمی آمد . آنها یک دیگر را در آغوش گرفتند و هر دو گریه کردند .
آقای یزدانی برای پدرم تعریف می کرد : « یکی از رفقایم مرده بود ، برای تشیع جنازه و خاک سپاریش رفته بودیم . هنگامی که او را در فبر گذاشتند . من به خود آمدم و گفتم تو هم روزی در چنین وضعی قرار می گیری ، پس این چه بساطی است که گسترده ای ؟ با بار گناهانت چه خواهی کرد ؟ با همین تنبیه و تذکر ، من از گناهان توبه کردم ، نمازها و روزه هایم را قضا کردم و به مسجد و منبر علاقمند گردیدم .»
رفت و آمد رانندگان به آن مسجد نیز بیشتر به دلیل ترغیب و تشویق آقای یزدانی بود . او برای کامیونش راننده گرفته بود و دو دانگ کامیون را هم به نامش زده بود . او دیگر خودش سفر نمی رفت و بقیۀ عمر خود را وقف کارهای خیر کرده بود . او از صنف خودش پول جمع می کرد و به مردم مستضعف کمک می کرد ، برای منازل آب و برق می کشید ، وسایل گرما زا تهیه می کرد ، مریض ها را از بیمارستان مرخص می کرد و ....
فرد دیگری به نام حاج محمد برازنده ، گاهی به مجلس ما می آمد و با هم آشنا شده بودیم . او واقعا اهل تقوا و معلم اخلاق بود . مکانیک ماشین سنگین بود و تعمیرگاهش حوالی میدان گمرک قرار داشت . آن جا نه تنها محل کار ، بلکه محل درس و بحث هم بود . حاج محمد در حین کار ، با رانندگان صحبت می کرد و آنها را پند و اندرز می داد. بسیاری ، با تلاش و همت او ، اهل نماز و روزه و خمس و زکات شده بودند .
رفاقت ما با آن صنف ادامه پیدا کرد و با هم رفت و آمد بر قرار کردیم . گاهی هم آنها را در سفر همراهی می کردم . روزی با آقای یزدانی و آقای برازنده و دیگر دوستان قرار گذاشتیم جلسۀ دعای کمیل راه  بیندازیم . عصرهای پنجشنبه 10-15 نفری حرکت می کردیم و به منطقه ای در بالای سد کرج به نام « آسارا »  می رفتیم و در آن جا دعای کمیل می خواندیم . از برکات آن جلسه دعا ، فراهم شدن مبالغ زیادی از خیرات و مبرات بود که در کارهای خیر خرج می کردیم .
من نیز به پیروی از آقای یزدانی کم کم در کارهای خیر و دستگیری مستمندان وارد شدم . از آبرو و منزلت خود مایه می گذاشتم و از مردم کمک جمع می کردم . به لطف خداوند تاکنون به کمک دوستان و خیران حدود ده صندوق قرض الحسنه  20 مرکز خیریه تشکیل داده ایم و نیز مساجد و حسینیه های چندی ساخته ایم .
روزی در جمع دوستان پیشنهاد کردم بیاید دست به کار مهمی بزنیم و موسئسه ای بزرگ برای کارهای خیر تأسیس کنیم . دوستان مساعدت کردند و با کمک های مردمی موسئسه ای به نام « محبین الائمه » در زمین وسیعی بنا کردیم . در این موسئسۀ خیریه که در سال 1355 تشکیل شد ، کارهای گسترده ای در زمینۀ رسیدگی به ایتام ، تأمین جهیزیه ، دستگیری مستمندان و .... انجام می شود . در هشت سال دفاع مقدس ، این موسسه ها یکی از پایگاهای مهم پشتیبانی تدارکاتی جبهه محسوب می شدند . به علاوه با برگزاری سخنرانی انقلابی ، نیروهای زیادی را هم روانه جبهه می کردند .
نیز درمانگاهی به نام « درمانگاه خیریۀ قرآن و عترت » تأسیس کردیم . این درمانگاه به وسیلۀ من و چند نفر دیگر ساکن تهران برای طلاب و خانوادهای آنها در قم تأسیس شد . دکتر عمومی ،تخصصی ، داندانپزشکی و داروخانه داشت و به طور رایگان خانواده های اهل علم را تحت پوشش قرار می داد . کار درمانگاه گسترش پیدا کرد و دیگر آن مکان برای این کار ، کوچک بود . حضرت امام خمینی (ره) ، در بهترین جای قم ، کنار پل حجتیه ، خانه ای به وسعت 800 متر داشتند که گویا می خواستند به کتاب خانه  تبدیل کنند . در آن زمان خانه خالی ایشان پسندیدند و به داماد خود وکالت دادند تا با قیمتی اندک خانه را به ما واگذار کنند . بدین ترتیب در آن جا ساختمانی پنج طبقه بنا گردید و درمانگاه قرآن و عترت به آن جا انتقال یافت و کار خود را در سطح وسیع تری دنبال کرد . مسئولیت درمانگاه به عهدۀ آقای شیخ عبدالله فقیهی ، روحانی اهل بروجرد بود تا طلاب را بهتر درک و خدمات بیشتری عرضه کند .


منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان
رویای صادقه
شهر به شهر برای تثبیت انقلاب
عتاب پیامبر اکرم (ص)
به عشق وطن
شروع تبلیغ
درس خارج
آرامش و برکت منبر
فضای باز سیاسی
پرچم های دعای کمیل

بیشترین بازدید این مجموعه

توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^