فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

ترس از نزول عذاب الهی

 مرحوم آقای برهان از وضع آن روز تهران خیلی نگران بود ، وجود سینماها و کارباره ها و مراکز فساد، بخصوص در محله لاله زار و خیابان شاه آباد، روح او را رنج می داد ، به طوریکه همیشه روی منبرمی گفت : «من از سرانجام این وضع تهران می ترسم که مبادا خداوند غضبناک شده و عذابی سخت برآن نازل کند . »  من کاملا به یاد دارم چند سالی که در خدمت ایشان بودم ؛هر سال در لیالی قدر‍‍،در دعاها با التماس از خدا می خواست که خدایا مرگ مرا در تهران قرار نده . آری ، حاج آقا این قدر از تهران به خاطر مفاسد زیادی که در آن بود وحشت داشت که حتی می ترسید اگر در اینجا دفن شود،روزی به عذاب الهی گرفتار گردد. و این دعا و درخواستش با سوز دل اشعاری که در سرداب امام زمان (عج) در سامرا پس از مشاهده جمال عدل مطلق بداهتا سروده است نیز دیده میشود.
هوای روی تو کرده مرا نی                    زکویت کی زوم دست تهی کی
تو آن شاهی که شاهانند گدایت                 عطایت میرسد بر من پیاپی
ولی یک غم مرا آزرده کرده                    که عقلم می زند هر دم مرا هی
از آن ترسم که ای شاه زمانه                     که گردد مدفن من عاقبت ری
حاج آقا برهان در اواخر عمر مبارکش پس از ابتلا به بیماری وبهبود ، راهی سفر حج گردید. وی در مکه تمامی اعمال و مناسک حج را گردید. وی در مکه تمامی اعمال و مناسک حج را به خوبی به پایان رساند و پس از آن همانجا از دنیا رفت . ابتدا فکر می کنند شاید سکته کرده باشد ، (چون آن روزها در مکه امکانات نبوده ) بهمین دلیل او را به جده می رسانند ، اما دکترها می گویند وفات یافته است . مرحوم حاج آقا لنکرانی ، که در محل ما پیش نماز بود می گفت : « من خودم ایشان را غسل داده ، کفن کردم . سپس بر او نماز خواندیم و کنار قبر حوا ، مادر انسان ها ، به خاک سپردیم . »  
یک سالی از وفات ایشان می گذشت ، من برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودم و در خانه یکی از خدمه حرم ، اتاقی جاره کرده ، قصد داشتم ده روز بمانم . هوا خیلی گرم بود . حوض خانه ای در زیر زمین وجود داشت . اجازه گرفتم تا بعد از ظهرها به آنجا رفته ، قدری بنشینم . روزی مرد قد بلندی که لباس عربی بر تن داشت پایین آمد تا او نیز ساعتی در آن هوای خنک بیارامد . او که به سختی به زبان فارسی حرف می زد ، پرسید : « بچه کجایی؟» گفتم : « بچه تهران .» پرسید : « از کدام محله ؟» گفتم : « محله لر زاده .» اشک در چشمانش حلقه زد و گفت : « مرحوم برهان را می شناختی ؟ » گفتم : « آری .کاملا .من هفت - هشت سال از عمرم را در خدمت ایشان گذارندم . » آهی کشید و گفت : «خدا رحمتش کند .» پرسیدم : « شما چگونه استاد ما را می شناختی ؟ »  گفت : « چند سال پیش ، در کاظمین در یک روز تعطیلی ، پسر بچه چهار ساله ام را در شلوغی جمعیت گم کردم و هر چه گشتم پیدایش نکردم . همین طور تا سه سال با مادرش تمام عراق را زیر پا گذاشتیم ، ولی هیچ اثری از او نیافتیم . بدین ترتیب روز به روز زندگی ما به تلخی گرایید . روزی به نجف رفتم و به امیر المومنین توسل جستم . یکی گفت : اگر بچه ات را می خواهی به تهران سفر کن ، به مسجد لر زاده  برو و از حاج آقا برهان کمک بخواه .
این بود که من گذرنامه گرفتم و به ایران آمدم و خدمت حاج آقا رسیدم . سه - چهار روزی در حیاطی ، کنار مسجد ، ماندم . نمی دانم آن بزرگوار چه توسلاتی در باطن خود با خدای خویش داشت .یک روز به من گفت : سریع به عراق برگرد ، به حله برو ، فلان روز ساعت چهار بعد ازظهر ، بچه ات دستش توی دست فردی است که می آید تا از جلوی یک گاراژ در فلان خیابان رد بشود . برو همانجا بچه ات را تحویل بگیر. به سرعت به عراق برگشتم و چندی بعد با کمال شگفتی فرمایشات آقای برهان با همان جزئیاتی که فرموده بود به واقعیت پیوست و بچه به آغوش ما باز گشت . »


منبع : برگرفته از کتاب خاطرات استاد حسین انصاریان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

علوم اسلامی ، مترقی در هر زمینه
ملاقات با پروفسور حامد الگار در لندن
نامه ای به رزمندگان
تشدید مبارزات
توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان
برگزاری دعای کمیل در فاو
دعای آیت الله سید محمد تقی خوانساری در حق من
ترس از نزول عذاب الهی
انتشار کتاب شهید جاوید
وسوسۀ شیطانی

بیشترین بازدید این مجموعه

ملاقات با پروفسور حامد الگار در لندن
علوم اسلامی ، مترقی در هر زمینه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^