فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

بازگشت به تهران

پس از دو سال اقامت در خوانسار ، بار دیگر همراه خانواده به تهران باز گشتیم . کلاس ششم  را در مدرسۀ برهان خواندم . یکی از معلمان ما آقا شیخ جواد آزاده بود که در رشد دینی ما بسیار تلاش می کرد. معلم ادبیات و تعلیمات دینی ما ، آقای یار احمدی بود که به شعر علاقۀ بسیاری داشت و ما را نیز به شعر و ادبیات ترغیب می کرد. وی از طلبه های آیت الله بروجردی بود که هم در تهران ، منبر می رفت ، هم در ادارۀ آموزش و پرورش خدمت می کرد. اولین شعری که وی برای ما خواند، از ملک الشعرای بهار بود:

دو رویه زیر نیش مار خفتن                 دو پشته روی نیش مور رفتن

تن روغن زده با زحمت و زور             میان لانۀ زنبور رفتن

میان لرز و تب با جسم مجروح             زمستان زیر آب شور رفتن

به کوه بیستون ، بی رهنمایی                شبانه با دو چشم کور رفتن

به نزد من هزاران  بار بهتر                 که یک جو زیر بار زور رفتن

 خواندن این اشعار حکایت از روحیۀ ظلم ستیزی معلم ما ، آقای یار احمدی، داشت . او سعی می کرد  که این روحیه را در ما نیز پرورش دهد. هر گاه او به من عتاب می کرد ، یا می خواست مرا به کار و تلاش بیشتر وادار کند ، این شعر به یادم می آمد. سختگیری های او باعث شکل گیری شخصیت من شد.

آقای یار احمدی به کلاس هایش جنبۀ سیاسی می داد و اشعار ضد رژیم برای ما می خواند. یک بار شعری از ملک الشعرای بهار به من داد تا آن را حفظ کنم . همچنین ایشان ، طبق فرمایش امام حسن مجتبی (ع) که به کودکان فرموده بودند: « آنچه از معلم تان فرا می گیرید ، بنویسید تا فراموش نکنید » از ما می خواستند که مطالب را یادداشت کنیم . این روش بعدها یادگیری دروس حوزوی به ما من کمک شایانی نمود. ایشان همواره ما را تشویق  می کرد که هیئت مذهبی تشکیل بدهیم ؛ اما ما برای تدارکات هیئت  و دعوت سخنران هیچ پولی نداشتیم . زمانی که آقای یار احمدی به ما اعلام کرد که خود برای سخنرانی به هیئت ما می آید ، با شور و شوق فراوان همت کردیم و هیئتی به نام « انصار الحسین » به راه انداختیم . ما شبهای پنجشنبه برنامه داشتیم و مراسم به طور نوبتی در خانه های بچه ها برگزار می شد. سخنران اصلی هیئت ، آقای یار احمدی بود . هر گاه ایشان      نمی آمد ، من که 13-14 سال بیشتر نداشتم ، در هیئت سخنرانی و موعظه می کردم ، که این تعجب همگان را بر می انگیخت. سرانجام هیئت ما رونق گرفت و فعالیت آن چهار ، پنج سال ادامه یافت . پس از انقلاب هم عده ای از بچه های همین هیئت ، شهید شدند. یکی از آنها فردی به نام آقای رقابی بود که بیشتر جلسات هفتگی در خانۀ آنها برگزار می شد . دیگری فرزند مرحوم حاج آن برهان بود که در جبهه شهید شد.

معلم دیگری به نام آقای نیک نفس داشتم ، که او هم آدم بسیار خوبی بود. او در پیشبرد درس ما موثر بود. حتی در دورۀ دبیرستان هم که به مدرسۀ برهان برگشتم ، این معلمان به نقش مثبت خود ادامه می دادند . یکی دیگر از معلمان خوب ما ، دوست مرحوم محمد تقی فلسفی بود که با تلاش او به آموزش و پرورش آمده بود. ایشان هم برای ما خیلی زحمت کشید .

در دبیرستان ، ناظمی به نام آقای عصار داشتیم که قدری متجدد مآب بود و خواسته هایی داشت که منطقی نبود. مثلا دوست داشت دیگران ، از جمله آقای یا یار احمدی ، تحت نفوذ او باشد که این مطلب با روحیۀ ظلم ستیزی آقای یار احمدی سازگاری نداشت .

در اینجا لازم است این نکته را یادآوری کنم که در روحانی شدن من یکی از معلمهایم ،به نام میرزا حسن رفیعی نقش موثری داشت . 


منبع : برگرفته از کتاب خاطرات استاد حسین انصاریان انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان
رویای صادقه
شهر به شهر برای تثبیت انقلاب
عتاب پیامبر اکرم (ص)
به عشق وطن
شروع تبلیغ
درس خارج
آرامش و برکت منبر
فضای باز سیاسی
پرچم های دعای کمیل

بیشترین بازدید این مجموعه

توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^