فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

مخالفت با هواى نفس ، بهترين عبادت

عرفاى بزرگ اسلامى مى گويند : در انسان ، عنصرى هست كه عبارت از روح شهوانى و خور و خواب اوست و اين عنصر مايه هوى و هوس و شهوت است كه آن را نفس مى نامند .نفس ، آدمى را به پيروى از لذّات و شهوات حسيّه وامى دارد و منبع اخلاق ذميمه و مفاسد و شرور است . نفس سركش با همدستان خود چون دنيا و شيطان ، سه حايل بزرگ انسانند در راه اتصال به حق .
هجويرى مى گويد : نفس ، منبع شرّ است و قاعده سوء و اظهار اخلاق دنى و افعال مذموم را سبب اوست و اين بر دو قسمت بود : يكى معاصى و ديگر اخلاق سوء چون كبر و حسد و بخل و خشم و حقد و آنچه بدين ماند از معانى ناستوده اندر شرع و عقل ، پس به رياضت مر اين اوصاف را از خود دفع تواند كرد ، چنان كه به توبه مر معصيت را كه معاصى از اوصاف ظاهر بود و اين اخلاق از اوصاف باطن و رياضت از افعال ظاهر بود و توبه از اوصاف باطنى ، آنچه اندر باطن پديدار آيد از اوصاف دنى به اوصاف سنى[311] ظاهر و پاك شود و آنچه بر ظاهر پديدار آيد به اوصاف باطن ، پاك شود و نفس و روح هر دو از لطايفند اندر قالب ، چنان كه اندر عالم شياطين و ملائكه و بهشت و دوزخ ، اما يكى محلّ خير است و يكى محلّ شر ، چنان كه چشم ، محل بصر است و گوش ، محلّ سمع و كام محلّ ذوق و مانند اين از اعيان و اوصافى كه اندر قالب آدمى مودع است ، پس مخالفت نفس سر همه عبادت ها است و كمال همه مجاهدت ها و بنده جز بدان به حق راه نيابد ، از آن كه موافقت وى هلاك بنده است و مخالفت وى نجات بنده .
ذوالنون گفته :
مفتاح عبادت ، فكرت است و نشان رسيدن ، مخالفت نفس و هواست و مخالفت آن ترك آرزوهاست ، هركه مداومت كند بر فكرت به دل ، غيب ببيند به روح .
ابو سليمان دارانى گفته : فاضل ترين كارها خلاف رضاى نفس است و نيز : هركه نفس خود را قيمتى داند ، هرگز حلاوت خدمت نيابد و نيز هركه وسيلت جويد به خداى به تلف كردن نفس خويش ، خداى نفس او را بر وى نگاه دارد و او را از اهل جنّت گرداند .
حارث محاسبى گفته : سزاوار است كسى را كه نفس خود را به رياضت مهذّب گردانيده كه او را راه بنمايد به مقامات . ابوالحسن خرقانى فرموده : همه چيزها را غايت بدانستم الاّ سه چيز را ، هرگز غايت ندانستم : غايت كيد نفس و غايت درجات مصطفى و غايت معرفت . جلال الدين آن عارف نكته شناس در جلد سوّم مثنوى گويد :
نفس اژدرهاست او كى مرده است                             از غم بى آلتى افسرده است
گر بيابد آلت فرعون او                                           كه به امر او همى رفت آب جو
آن كه او بنياد فرعونى كند                                       راه صد موسى و صد هارون زند
كرمك است اين اژدها از دست فقر                            پشه اى گردد زمال و جاه و صقر
اژدها را دار در برف فراق                                     هين مكش او را به خورشيد عراق
تا فسرده مى بود آن اژدهات                                     لقمه اويى چو او يابد نجات
مات كن او را و ايمن شو زمات                               رحم كم كن نيست او ز اهل صلات
كان تف خورشيد شهوت بر زند                               وان خفاش مرده ريگت پر زند
ميكش او را در جهاد و در قتال                               مردوار اللّه يجزيك الوصال
هر خسى را اين تمنّا كى رسد                                 موسيئى بايد كه اژدرها كشد
 
ابوسعيد ابوالخير در تفسير فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ ...   مى گويد : تا به نفس خويش كافر نگردى به خداى مؤمن نشوى و طاغوت هر كسى نفس اوست .  صاحب «اسرار التوحيد» نوشته است كه : شيخ ما روزى در ميان سخن ، روى به يكى كرد و گفت : كه همه وحشت ها از نفس است ، اگر تو او را نكشى او تو را بكشد ، اگر تو او را قهر نكنى او تو را قهر كند و مغلوب خود . مواظبت بر وضع نفس ، از پسنديده ترين برنامه ها نزد خداست كه اگر توجه به او نشود سر از اطاعت برتابد و باز گرداندنش به گردونه اطاعت حق ، امر محالى گردد !!

يافت مردى گور كن عمرى دراز                                    سائلى گفتش كه چيزى گوى باز
چون تو عمرى گور كندى در مغاك                                 چه عجايب ديده اى در زير خاك
گفت اين ديدم عجب بر حسب حال                                  كاين سگ نفسم همى هفتاد سال
گور كندن ديد و يك ساعت نمرد                                     يك دمم فرمان يك طاعت نبرد
 
از جملاتى از قبيل : مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا ؛ قبل از مرگ بميريد و يا نفس را بُكشيد تا راحت يابيد ، منظور اين نيست كه جنبه ناسوتى و مادى انسان به كلّى از بين برود ، يا ممكن باشد چنين انتظارى داشت ، بلكه مقصود اين است كه زمام نفس سركش به دست سالك بيايد تا او را رام و پاك كند و صفات رذيله آن را از ميان بردارد و با تسليم و توكلّ و توجّه كامل به خدا و مراقبت تمام و مجاهدت فراوان ملكات فاضله را جانشين صفات رذيله سازد . سعدى ، در وضع نفس و توجّه به تربيت او مى فرمايد :

سخن در صلاح است و تدبير و خوى                              نه در اسب و ميدان و چوگان و گوى
تو با دشمن نفس هم خانه اى                                          چه در بند پيكار بيگانه اى
عنان باز پيچان و نفس از حرام                                      به مردى ز رستم گذشتند و سام
توخود را چو كودك ادب كن به چوب                              به گرز گران مغز مردم مكوب
كس از چون تو دشمن ندارد غمى                                  كه با خويشتن برنيايى همى
وجود تو شهرى است پر نيك و بد                                 تو سلطان و دستور دانا خرد
همانا كه دونان گردن فراز                                          در اين شهر گيرند سوداى آز
تو را شهوت و حرص و كين و حسد                             چون خون در رگانست و جان در جسد
گر اين دشمنان تربيت يافتند                                        سر از حكم و رايت نه برتافتند
هوى و هوس را نماند ستيز                                        چو بيند سر پنجه عقل تيز
 
آرى ، بالاترين و برترين عبادت اين است كه از وساوس نفس و هوى و هوس او خويش را رها ساخته ، از حالت نفس خواهى به خدا خواهى رسى و تمام خواسته هاى نفس را در تمام زمينه هاى زندگى با خواسته هاى حضرت دوست مطابقت دهى و به عبارت ديگر نفس را از غير خدا خالص نموده و از تصرّف شيطان و هوى خلاص كنى . امام خمينى رحمه الله در اين زمينه مى گويد : خلوص از تصرّف شيطان كه مقدّمه اخلاص است ، به حقيقت حاصل نشود مگر آن كه سالك در سلوكش خداخواه شود و خودخواهى و خودپرستى را كه منشأ تمام مفاسد و اُمّ الأمراض باطن است زير پا نهد و اين به تمام معنى در غير انسان كامل و به تبع او در خلّص اوليا در ديگر اشخاص ميسور نيست ، ولى سالك نبايد مأيوس از الطاف باطنيّه حق باشد كه يأس از رَوْح اللّه سرآمد همه سردى ها و سستى هاست و از اعظم كبائر است و آنچه از براى صنف رعايا نيز ممكن است قرّة العين اهل معرفت است .  پس بر سالك طريق آخرت لازم و حتم است كه با هر جديّتى كه هست ، معارف و مناسك خود را از تصرّف شيطان و نفس امّاره تخليص كند و با كمال دقّت و تفتيش در حركات و سكنات و طلب مطلوب خود غور كند و غايت سير و تحصيل و مبادى حركات باطنيّه و تغذّيات روحيّه را به دست آورد و از حيله هاى نفس و شيطان غفلت نكند و از دام هاى نفس امّاره و ابليس غافل نشود و در جميع حركات و افعال سوء ظنّ كامل به خود داشته باشد و هيچ گاه آن را سر خود و رها نكند ؛ چه بسا باشد كه با اندك مسامحه اى انسان را مغلوب كند و به زمين زند و سوق به هلاكت و فنا دهد ؛ زيرا كه اگر غذاهاى روحانى از مصرف شيطان خالص نباشد و دست او در فراهم آوردن آن ها دخيل باشد ، علاوه بر آن كه ارواح و قلوب با آن ها تربيت نشوند و به كمال لايق خود نرسند ، نقصان فاحش براى آن ها دست دهد و شايد صاحب خود را در سلك شياطين يا بهائم و سباع منسلك نمايد و آنچه مايه سعادت و رأس المال كمال انسانيّت و وصول به مدارج عاليه است ، نتيجه منعكس دهد و انسان را به هاويه مظلمه شقاوت سوق دهد .اينجاست كه بايد گفت : مخالفت با هوى و هوس نفس براى كسب رضاى حق بهترين عبادت است و نزد خداوند بهترين پاداش را دارد چنانچه قرآن مى فرمايد :  وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى .
و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است ، پس بى ترديد جايگاهش بهشت است .  و اين نهى نفس از هوى عبارت از همان رياضت است كه در زبان اولياى الهى آمده است ، در آثار درويش محمّد طبسى در توضيح اين آيه مى خوانيم : مراد از رياضت منع نفس حيوانى ، از انقياد و مطاوعت قوّت شهوى و غضبى و آنچه بدان دو قوّت تعلّق دارد و منع نفس ناطقه از متابعت قواى حيوانى از رذايل اخلاق و اعمال مانند حرص بر جمع مال و افشاى جاه و توابع آن از حيله و خديعه و غلبه و تعصّب و حقد و حسد و فجور و انهماك در شرور و غير آن و ملكه گردانيدن نفس انسانى را طاعت عقل عملى بر وجهى كه رساننده او باشد به كمالى كه او را ممكن باشد . و نفسى را كه متابعت قواى شهوى كند بهيمى خوانند و آن را كه قواى غضبى كند سبعى و آن را كه رذايل اخلاق ملكه كند شيطانى و اين جمله را نفس امّاره خوانند ، اگر اين رذايل در وى ثابت باشد و اگر ثابت نباشد وقتى ميل به شرّ كند و وقتى ميل به خير و چون ميل به خير كند از ميل به شرّ پشيمان شود و بر آن خويشتن را ملامت كند نفس لوّامه خوانند .
و نفسى را كه منقاد عقل باشد و طلب خير و سعادت او را ملكه شده نفس مطمئنّه خوانند . و غرض از رياضت سه چيز است : يكى رفع موانع از وصول به حق و آن شواغل ظاهر و باطن است .
و دوّم مطيع گردانيدن نفس حيوانى عقل عملى را كه باعث باشد بر طلب كمال .

و سوّم ملكه گردانيدن نفس را به ثبات بر آنچه معدّ او باشد ، قبول فيض حق را تا به كمالى كه او را ممكن باشد برسد .رياضت آن است كه هرگاه كه دل خود را طلبى ملازم حق بينى و كسى كه نفس خود را به رياضات مهذّب نگردانيد سزاوار است كه او را به مقامات راه ننمايند و رياضت ، شكستن نفس است به خدمت و منع كردن نفس است از فترت در خدمت . بايد كه هرچه نفس تو آرزو بدان كند و توانى حاصل كردن و صاحب قدرت باشى ، عنان نفس را كشيده دارى و خلاف آن كنى و ترك لذّت گيرى . و بايد كه در راه دين منصف باشى و عيب خود را بر طبق اخلاص نهى و از عيب ديگران برى شوى و پيوسته بر درگاه خالق باشى و در نزد خلايق خود را مجرم شمرى و خود را وقف راه حق كنى و از ريا و سمعه دور باشى و هرچه به تو رسد از نيك و بد نظر تو بر خالق باشد نه بر خلق
قدر دل و پايه جان يافتن                                             جز به رياضت نتوان يافتن
 
سر حلقه عارفان اميرمؤمنان عليه السلام در آن چند بيت معروفش مى فرمايد :
دوائك فيك ولا تبصر                                  و دائك منك ولا تشعر
وأنت الكتاب المبين الذى                              بأحرفه يظهر المضمر[
أتزعم إنّك جرم صغيرو فيك انطوى العالم الأكبر
درد جسم و روح تو از نقص تو و تن پرستى و لذات جسمانى و هواى نفسانى و جهل و خودبينى تو است و تو بصيرت ندارى . تو همان كتاب مبين خدايى كه در آن آيات قدرت و علم و حكمت و حقايق ايجاد همه به قلم قدرت الهى در آن نگاشته و هر حرفى از اين كتاب حقيقتى از حقايق عينى وجود را آشكار مى گرداند و سرّى از اسرار عالم را بر تو منكشف مى سازد .  تو گمان كردى همين جِرم كوچك تن و مشت خاك بدنى ، نه چنين است بلكه تو همان روح امر الوجود قدسى الهى هستى كه عالم اكبر در آن منطوى و حقايق كليّه جهان آفرينش در او جمع است .
حكيم نظامى مى گويد :

تو آن نورى كه چرخت طشت شمع است                              نمودار دو عالم در تو جمع است
بدان خود را كه از راه معانى                                               خدا را دانى ار خود را بدانى

مولوى مى گويد :

اين جهان چون كوزه ، دل چون بحر آب                                  اين جهان چون كوچه ، دل شهر عجاب

چيست اندر كوزه كاندر بحر نيست                                چيست اندر كوچه كاندر شهر نيست


جسم تو جزء است و جانت كلّ كلّ                                            خويش را قاصر مبين در عين ذُلّ


قدسيان يكسر سجودت كرده اند                                                 جزء و كل غرق وجودت كرده اند
 


منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ساخت صحن بزرگ امام جواد(ع) در کاظمین
استاد حسین انصاریان : صادقان در همۀ برنامۀ زندگی، ...
طلب علم
مال حلال در قرآن و روايات
مراسم کلنگ زنی دارالعرفان به روایت تصویر
براى خدا بین مردم باش
مجاهده ، رنج كشيدن ، گرسنگى
استغفار در سحر
مراسم كلنگ‌زني ساختمان جديد مركز علمي و ...
ثعلبة بن حاطب

بیشترین بازدید این مجموعه

خواب دیدن امیر الموءمنین در جنگ صفین
براى خدا بین مردم باش
در قلّه عشق به فضایل
مراسم كلنگ‌زني ساختمان جديد مركز علمي و ...
مراسم کلنگ زنی دارالعرفان به روایت تصویر
مال حلال در قرآن و روايات
استغفار در سحر
مجاهده ، رنج كشيدن ، گرسنگى
فراغ خاطر در قرائت قرآن‏
نمایشگاه جنبی آثار استاد انصاریان در جشن بهار ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^