0
نفر 0

دعوت از آهو بر سفره دوستان

دعوت از آهو بر سفره دوستان

حضرت ابو جعفر، امام محمد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد:روزى پدرم ، امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام به همراه عدّه اى از دوستان به اطراف شهر مدينه ، جهت تفريح و استراحت رفتند، كه من نيز با ايشان همراه بودم .

چون سفره غذا گسترانيده شد و افراد آماده خوردن طعام شدند، ناگاه آهوئى در آن نزديكى عبور كرد، پدرم امام سجّاد عليه السّلام خطاب به آهو كرد و فرمود:اى آهو! من علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب هستم و مادرم فاطمه زهراء عليهاالسّلام ، دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، نزديك ما بيا و با ما هم غذا شو.

آن گاه ، آهو جلو آمد و كنار سفره همانند ديگر دوستان نشست و مشغول خوردن غذا شد.

پس از گذشت لحظه اى ، يكى از افراد اشاره اى كرد و آهو را ترساند؛ وقتى آهو خواست فرار كند، پدرم اظهار نمود:آن حيوان را نترسانيد چون كه در پناه من قرار گرفته است و سپس به آهو خطاب كرد و فرمود: نترس ، تو در پناه من هستى و كسى با تو كارى نخواهد داشت .

و آهو با آسودگى خاطر مشغول خوردن غذا شد، كه اين بار يكى ديگر از افراد دستى بر پشت آهو كشيد و آهو پا به فرار گذاشت .

پدرم امام سجّاد عليه السّلام به كسى كه دست بر كمر آهو كشيد و آن را ترساند، فرمود: تو مرا نزد آهو سبك و ضايع كردى و تو سبب شدى كه آهو از ما سلب اعتماد كند.

و سپس افزود: من ديگر با تو سخن نخواهم گفت و متوجّه باش كه براى اين حركت ناشايسته ات ضرر خواهى ديد.

و پس از مدّتى آن شخص با شتر خود به اطراف مدينه رفته بود، كه شتر او فرار كرد و مردم هر چه كردند، نتوانستند شتر او را به منزلش باز گردانند.(46)

پروردگار خواب و دو شير درّنده

مرحوم علاّ مه مجلسى به نقل از شيخ الطايفه مرحوم طوسى حكايت كند:روزى حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام به عنوان انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مكّه مكرّمه گرديد.

در مسير راه از شهر مدينه به مكّه ، به بيابانى رسيد كه دزدهاى بسيارى جهت غارت و چپاول اموال حاجيان و اذيّت و آزار ايشان ، سر راه ايستاده و كمين كرده بودند.

همين كه امام عليه السّلام نزديك دزدان رسيد، يكى از آن دزدها جلو آمد و راه را بر آن حضرت بست و منع از حركت آن بزرگوار به سوى مكّه معظّمه گرديد.

امام زين العابدين عليه السّلام با متانت و خون سردى به آن دزد خطاب نمود و اظهار داشت : چه مى خواهى ؟ و به دنبال چه چيزى هستى ؟

دزد پاسخ داد: مى خواهم تو را به قتل رسانده و آن گاه وسائل واموال تو را غارت كنم .

حضرت فرمود: من حاضر هستم كه با رضايت خود اموال و آنچه را كه همراه دارم ، با تو تقسيم كنم و با رضايت خويش نصف آن ها را تحويل تو دهم .

دزد راهزن گفت : من نمى پذيرم و بايد برنامه و تصميم خود را، كه گفتم اجراء كنم .

حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود: من حاضرم از آنچه كه به همراه دارم ، به مقدار هزينه سفر خويش بردارم و بقيّه آن را هر چه باشد در اختيار تو قرار دهم .

وليكن دزد همچنان بر حرف خود اصرار مى ورزيد و با لجاجت پيشنهاد امام زين العابدين عليه السّلام را نپذيرفت .

پس چون حضرت چنين حالت و برخوردى را از آن دزد مشاهده نمود، از او سؤ ال نمود: پروردگار و ارباب تو كجاست ؟

دزد پاسخ داد: در حال خواب به سر مى برد.

در اين موقع حضرت كلماتى را بر زبان مبارك خود جارى نمود و زمزمه اى كرد كه ناگهان دو شير درّنده پديدار گشتند؛ و به دزد حمله كردند و يكى سر دزد و ديگرى پايش را به دندان گرفت و هر يك او را به سمتى مى كشيد.

سپس امام سجّاد عليه السّلام اظهار داشت : تو گمان كردى كه پروردگارت غافل است و در حال خواب به سر مى برد؟!

و بعد از آن ، امام عليه السّلام به سلامت و امنيّت به راه خود ادامه داد و به سوى مكّه معظّمه حركت نمود.(47)

ازدواج با چه خانواده اى

امام محمد باقر، پنجمين اختر ولايت صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد:

در يكى از مسافرت هائى كه پدرش ، حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام به مكّه معظّمه داشت ، زنى را از خانواده اى كه سر وصدا و بضاعتى نداشت خواستگارى كرد؛ و بعد از آن ، او را براى خود تزويج نمود.

يكى از همراهان حضرت به محض اطّلاع از اين امر، بسيار ناراحت شد كه چرا حضرت چنين زن بى بضاعتى را انتخاب نموده است ؛ و شروع به تفحّص و تحقيق كرد تا بداند كه اين زن كيست و از چه خانواده اى بوده است .

و چون به اين نتيجه رسيد كه زن از خانواده اى گمنام و بى بضاعت است ، فورا به محضر مبارك امام سجّاد عليه السّلام آمد و پس از اظهار ارادت ، عرضه داشت :

يابن رسول اللّه ! من فداى شما گردم ، اين چه كارى بود كه كردى ؟

و چرا با چنين زن بى بضاعتى ، از چنين خانواده اى ازدواج نموده اى كه هيچ شهرتى و ثروتى ندارند و حتّى براى مردم نيز اين امر، بسيار مساءله انگيز(48) شده است .

امام سجّاد صلوات اللّه عليه فرمود: من گمان مى كردم كه تو شخصى خوش فكر و نيك سيرت هستى ، خداوند متعال به وسيله دين مبين اسلام تمام اين افكار - خرافى و بى محتوا - را محكوم وباطل گردانده ، و اين نوع سرزنش ها و خيالات را ناپسند و زشت شمرده است .

آنچه در انتخاب همسر براى ازدواج و زندگى مهمّ است ، ايمان و تقوا - و پاكدامنى و قناعت - مى باشد، و آنچه كه امروز مردم به آن مى انديشند، افكار جاهليّت است و ارزشى نخواهد شد.(49)

بنابراين مِلاك در شخصيّت زن : ثروت ، شهرت ، مقام ، تشكيلات زندگى ، زيبائى و... نيست ؛ بلكه آنچه كه به انسان ارزش مى بخشد و او را قابل شراكت و هم زيستى مى گرداند، ايمان به خدا و شعور انسانى و معنويش ‍ مى باشد.

محبّت به اهل بيت تنها وسيله سعادت

ابن شهاب زُهرى حكايت نمايد:در جنگ بين مسلمانان و روميان ، يكى از برادران ايمانى من - كه به او علاقه بسيارى داشتم - كشته شد و شهيد گشت ؛ و من همواره افسوس مى خوردم كه چرا همراه او نبودم تا من هم با فداكارى ، به فيض رفيع شهادت نائل آيم .

شبى در عالم خواب او را ديدم ، به او گفتم : پروردگارت را چگونه يافتى ؟ و با تو چه برخوردى داشته است ؟

پاسخ داد: خداوند متعال ، به جهت شركت من در جنگ و جهاد با دشمنان اسلام ، گناهان مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار داد.

همچنين به جهت محبّت و علاقه اى كه به حضرت رسول و اهل بيتش ‍ صلوات اللّه عليهم داشتم ، مورد شفاعت امام زمانم ، حضرت علىّ بن الحسين ، زين العابدين عليه السّلام قرار گرفتم ؛ و در بهشت درجات عاليه اى ، عطايم گرديد.

زُهرى گويد: در همان خواب به او گفتم : من بيش از حدّ، افسوس مى خورم كه چرا همراه تو نبودم و شهادت شامل من نشده است ؟!

در پاسخ اظهار داشت : تو در پيشگاه خداوند متعال ، مقامى عالى و والاترى خواهى داشت .

سؤ ال كردم : چگونه و به چه سببى ؟ من كه كار شايسته اى انجام نداده ام !

در جواب گفت : تو در هر جمعه - حدّ اءقلّ - يك بار مولاى خود حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام را ملاقات و زيارت مى نمائى ؛ همچنين جمال نورانيش را نگاه مى كنى و بر محمّد و آل او صلوات مى فرستى ، نيز احاديث و سخنان آن بزرگوار را براى ديگران نقل مى كنى ، و امر به معروف و نهى از منكر انجام مى دهى ؛ خداوند متعال تو را از شرّ مخالفين و كينه توزان در پناه خود حفظ مى نمايد.

در همين حال از خواب بيدار شدم ، و با خود گفتم : اين ها همه خواب است و اعتبارى ندارد و دو مرتبه خوابيدم و همان دوست و برادرم بخوابم آمد و از من پرسيد: آيا درباره آنچه با تو گفتم و تو را از آن آگاه ساختم ، شكّ دارى ؟

و سپس افزود: مواظب باش كه به خود هيچ شكّ و شبهه اى راه ندهى و آنچه را كه شنيدى يقين و اطمينان داشته باش و اين راز را براى كسى بازگو و مطرح نكن ؛ و براى يقين و اطمينان بيشتر، حضرت سجّاد عليه السّلام نيز به آنچه با تو گفته ام خبر مى دهد و تو را از آن آگاه مى سازد.

پس چون از خواب بيدار شدم و نماز صبح را به جا آوردم ، شخصى نزد من آمد و گفت : من از طرف امام علىّ بن الحسين آمده ام ، آن حضرت با تو كار دارد، زودتر نزد حضرت بيا.

به همين جهت ، سريع بلند شدم و به سوى منزل سرور و مولايم رهسپار گشتم ، همين كه در محضر مبارك آن امام همام عليه السّلام شرفياب شدم ، فرمود: اى زُهرى ! ديشب در عالم خواب برادر ايمانى تو به خوابت آمد و با تو چنين و چنان گفت - و تمام صحبت هاى آن دوست شهيد را برايم بازگو نمود - و سپس افزود: بدان آنچه را كه او به تو خبر داده است ، صحّت دارد و بر آن گفته ها ايمان و اعتقاد كامل داشته باش .(50)

هم راز و هم ساز تهدى دستان

امام محمّد باقر عليه السّلام فرموده است :هنگامى كه پدرم امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام به شهادت رسيد و خواستم پيكر مطهّر او را غسل دهم ، عدّه اى از اصحاب و اهل منزل را كنار جنازه آن حضرت احضار كردم .

چون بدن مقدّس حضرت برهنه و آماده غسل دادن شد، حاضران به مواضع سجده حضرت سجّاد عليه السّلام نگاه كردند، كه در اثر سجده هاى طولانى ، پوست پيشانى و سر زانو، كف پا و كف دستهايش سخت شده و پينه بسته بود، چون كه او در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و سجده هاى بسيار طولانى انجام مى داد.

و هنگامى كه به پشت و سر شانه هاى پدرم امام سجّاد عليه السّلام نظر افكندند، اثراتى همانند جاى طناب مشاهده كردند؛ و چون علّت آن را پرسيدند؟

در پاسخ ايشان گفتم : قسم به خداوند! كسى غير از من سبب آن را نمى داند و چنانچه پدرم زنده مى بود، هرگز رازش را فاش نمى كردم .

آن گاه امام باقر عليه السّلام افزود: هر وقت مقدارى كه از شب سپرى مى گشت و اهل منزل مى خوابيدند، پدرم وضو مى گرفت و دو ركعت نماز مى خواند؛ و سپس آنچه آذوقه در منزل موجود بود، جمع مى نمود و در خورجينى مى ريخت و آن را روى شانه اش مى انداخت و از منزل بيرون مى رفت و به سمت محلّه هاى فقيرنشين حركت مى كرد و آن محموله ها را بين بيچارگان و تهى دستان تقسيم مى كرد.

و كسى هم او را نمى شناخت ، فقط مى دانستند كسى آمده و بين آن ها چيزى تقسيم كرده است و هر شب منتظر او بودند و درب منازل خود را باز مى گذاشتند تا سهميّه شان را جلوى منزلشان بگذارد.

و اين برآمدگى ها و كبودى هائى كه بر سر شانه و پشت پدرم مى باشد، اثرات همان حمل آذوقه براى تهى دستان و بيچارگان مى باشد.(51)

و همچنين حضرت صادق آل محمّد عليهم السّلام در جمع بعضى از اصحاب خود چنين فرمود:

امام سجّاد، حضرت علىّ بن الحسين عليهماالسّلام روزى در منزل خود نشسته بود، كه ناگهان متوجّه شد كه كسى درب منزل را مى كوبد.

پس حضرت به كنيز خود فرمود: برو ببين كيست ؟

و چون كنيز پشت درب آمد، سؤ ال نمود: كيست كه درب منزل رامى زند؟

جواب داده شد: ما جمعى از شيعيان شما هستيم .

كنيز برگشت و چون خبر را براى حضرت آورد،امام زين العابدين عليه السّلام سريع از جاى خود حركت نمود و باشتاب آمد ودرب منزل را گشود؛ ولى همين كه چشمش به آن افراد افتاد، با افسردگى بازگشت و فرمود: اين ها دروغ گفتند كه ما از شيعيان شما هستيم ؛ زيرا وقار و هيبت ايمان در چهره ايشان ديده نمى شود! و نيز آثار عبادت و پرستش در جسم آنان آشكار نيست !

همچنين اثرات سجده در پيشگاه خداوند، بر پيشانى آن ها مشخّص نبود!

و سپس امام سجّاد عليه السّلام افزود: شيعيان ما با يك چنين علامت هائى شناخته مى شوند، كه بدن آنان رنجور بوده ، پيشانى و چهره شان بر اثر كثرت سجده و عبادت در پيشگاه بارى تعالى از نورانيّت خاصّى برخوردار مى باشد.(52)

46- اثبات الوصية 140؛؛ رجال ابن داوود 371-372؛ و اعيان الشيعه 1/629.

47- قال رسول الله (ص ): ان الله من عباده خيرتان ، فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس . كامل مبرد 300 ش اصول كافى كتاب الحجة مترجم ، 2/369؛ فيات الاعيان 2/429؛ اثبات الهداة /214.

48- اصول كافى 2/365 .

49- شاعر از رسم اجتماعى آن روز كه بر بازوى كودكان بازوبند مى بسته اند تا از چشم زخم در امان باشند، بهره جسته است تا نبوغ و نمونگى شخصيت مورد ستايش خود را بيان كن /

50- در اين شهر بانو دختر يزدگزد، آخرين پادشاه ساسانى در چه تاريخى از ايران به مدينه انتقال يافته است و به همسرى حسين بن على - عليه السلام - در آمده است . مورخان و محدثان راءى متحدى ندارند و در مجموع سه نظريه را ابراز كرده اند:

الف - از برخى منابع استفاده مى شود كه اسارت شهربانو واعزام وى به مدينه در زمان خلافت عمر

صورت گرفته است رك : اصول كافى 2/369 احقاق الحق 12/54.

ب - گروهى معتقدند كه انتقال شهربانو به مدينه دوران خلافت عثمان رخ داده است رك : تاريخ طبرى 3/248؛ عيون اخبار الرضا 2/128؛ المختصر فى اخبار البشر 1/561؛ بحارالنوار 46/10.

ج - و بعضى بر اين عقيده اند كه موضوع ياد شده در عصر خلافت امير المؤمنين على (ع ) تحقق يافته است . رك : كامل مبرد 300؛ تاريخ طبرى 4/46؛ ارشاد، 2/138؛ اعلامم الوردى 251؛ كشف الغمه 2/275؛ وفيات الاعيان 2/430.

در اين ميان نشانه هايى وجود دارد كه نظريه نخست را به شدت تضعيف مى كند، از آن جمله اين كه :

1- يزدگزد پس از سقوط مدائن كشته نشده است بلكه پس از آن زمان سالها به حكومت ادامه داده است و ابتدا به حلوان و سپس به جانب قم ، كاشان ، اصفهان ، كرمان و مرو عقب نشينى كرده و درطول اين مسير خانواده و بستگانش را به همراه داشته است . با توجه به اين كه فتح ناحيه جنوبى و شرقى ايران در عهد خليفه دوم صورت نگرفته است ، اسارت فرزندان وى نيز در روزگار خلافت عمر نبوده در اواخر خلافت عثمان يا اوايل خلافت على - عليه السلام - اتفاق افتاده است .

2- خليفه دوم در سال 23 هجرى قمرى چشم از جهان بسته است در حالى كه ولادت امام سجاد به عنوان نخستين و آخرين فرزند شهربانو در سال 38-36 بوده است و بعيد مى نمايد كه در طول اين فاصله 15 ساله ، شهربانو به همسرى حسين بن على و فرزندى نياورده باشد. اين قرينه ها مى نمايند كه نظريه صحيح را بايد در احتمال دوم و يا سوم جستجو كرد.

51- اعلام الورى 259؛ مناقب 3/338 كشف الغمه 2/322.

52- برخى تاريخنگاران جز امام باقر - عليه السلام - فرزندان ديگرى چون محمد، حسن و حسين و اكبر و عبدالله را فرزندان ام عبدالله شمرده اند. رك : طبقات ابن سعد 5/156؛ انساب الاشراف 3/147؛ تاريخ يعقوبى 2/305،

 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر